سلام ماهی جون واقعابااین کانال خوبت همیشه دعات میکنم خداخیرت بده عزیزم
من همونیم که باموفقیت؛مثلاکابوس میدیدم زدم توگوش شوهرم💪💪💪
آقابریم سراغ سوتی من.
مادرشوهرمن یه چندوقتیه گیرداده وهی میگه زیرسرشوهرم بلندشده وهمش جلو پدرشوهرمو بچهاش میگه
البته ناگفته نماندچند شبیم همش پدر شوهرم دیرمیاد خونه این مادرشوهرنگون بخت من همش فکرانتقامو مچشو گرفتنه
ازقضا چندروزپیش من شوشوجان توی اتاق خواب عملیات داشتیم بدش شوهرم لباساشوپوشیدرفت سرکارشبکاربودمنم گرفتم خوابیدم وقتی بیدارشدم ساعت 12شب بود
تابلندشدم خودموجمع وجورکنم دیدم ای دل غافل دراتاق بسته شده اخه درخرابه وبراحتی بازنمیشه هرکاری کردم این دربازنشدکه نشدیخورده اتاقوجمع وجورکردم دیدم جیش دارم وحشتناک به خاهرشوهرمم هرچی زنگ زدم که بیاددروبازکنه گوشیشوجواب ندادگفتم چیکارکنم چیکارنکنم توی سطل اشغال اتاق خاب جیش کردم گفتم این اگ اینجابمونه شوشوکه بیادحسابی واسم دست میگیره منم سطلوازپنجره خالی کردم خالی کردن هماناودادپدرشوهرم که تازه ازماشین پیاده شده بودهماناسریع سرمواوردم داخل حالابگیدچیشد؟؟
دوییدم سمت دردستگیره دروفشاردادم دربی صاحاب بازشددیدم پدرشوهرم توخونه دادوبیدادراه انداخته و داره مادرشوهر بدبختمو فوش میده که اره کارت به جایی رسیده که ببخشید شاشتو روسرمن میریزی میخواهی حادو جنبل کنی😡😡
اون وسطم خاهرشوهر بدبختم که ازخواب پریده بودسعی میکردجداشون کنه منم لباس پوشیدم پریدم پایین گفتم چیشده
که پدرشوهرم شروع کردبه توضیح دادن انگارمثلامن بیخرم منم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم شایدپرنده بودکه پدرشوهرم یه نگاهی بهم انداختوگفت مگه پرنده چقدمیشاشه؟😡😡
هیچی دیگه الان بدازدوهفته باهم تازه اشتی کردن مادرشوهربدبختم هنوزم که هنوزه میگه بخدامن نبودم
انقداون روزخندیدم که مردم ولی هنوزجرات نکردم حتی به شوهرم بگم خداخودش ببخشه...
😰😰😰
.
.
.
.
.
عضـو بشئ بهتره😻👇
🧿@DokhtarMaAh
سلام قشنگام چطورین من مهنام و منتظر سوتی های باحالتون هستم که برام بفرستین تا بزارم کانال😃♥️🍃
آیدی من برای فرستادن سوتی های قشنگتون مهربونا 😍👇
@mahi_882
تازه عروسی کرده بودم. یبار داشتم با شوهرجان درمورد خانوادم حرف میزدم گفتم تصمیم گرفتن برن قم خونه بخرن همسرم هم که میدونست مامانم ارزوشه، گفت : الان مامانت با دمش گردو میشکنه
منو میگی😐 مگه مامان من دم داره 😡
همسرم😱😰
تا یک سال تن به هر خفتی داد که لو ندمش 😂😂😂
اخرا دیگه مامانم فهمیده بود من یه اهرم فشار دارم که زور میگم بهش. هی به شوهرم میگفت بخدا من ناراحت نمیشم بزار بگه خلاص بشی از دستش 😂😂😂
همسرمم سرخ میشد از خجالت میگفت نه مامان اگه بمیرمم نمیذارم بگه. خیلی نامرده باج میگیره ازم 😂😂😂😂
اخرش مامانم قسمم داد دست از سرش برداشتم😂😂
.
.
.
.
.
عضـو بشئ بهتره😻👇
🧿@DokhtarMaAh
پارسال مرداد عروسی خواهر شوهرم بود عروس داماد که از ارایشگاه اومدن داماد که از صبح هیچی نخورده بود خیلی گشنش بود چون تو روستا بود و عروسیو تو حیاط خونه
داماد رفت تو خونه یه چیزی بخوره هوا هم که خیلی گرم بود کتشو دراورده بود گذاشته بود رو چوب لباسی دیگه نپوشیده بود بعد که گفتن داماد بیاد با عروس برقصه☺️😍 به من گفت کت من رو چوب لباسیه بیارش منم رفتم کتو اوردم گفتم همینه گفت اره گرفت پوشید رفت بایه اهنگ باعروس رقصید منتظر اهنگ بعدی بودن فیلم بردار بهش گفت
کتت چرا اینقدر کثیف 🤨🤨شده گفت فکر کنم خورده به ماشین یه زره با دستش تکونش داد یه نگاه کرد😐 گفت دستمال تو جیبش کو خوب که نگاه کرد گفت این که کت من نیست نگو من کت پدر شوهرم که کت کارش بوده رو بهش داده بودم ازاون موقع هر وقت یادمون میفته غش میکنیم🤣🤣🤣
.
.
.
.
.
عضـو بشئ بهتره😻👇
🧿@DokhtarMaAh
دو سال پیش که من 15سالم بود....🙆🏻♀
بابام خونه نبود و گوشیشم جا گذاشته بود که زنگ خورد📲 منم جواب دادم
همکار بابام پرسید :«بابات کجاست دخترم ؟؟
منم که داشتم برای همکار بابام کلاس می داشتم و لفظ قلم میومدم
گفتم :« بابام در قید حیات نیستن »🤷🏻♀
(میخواستم بگم بابام خونه نیس )🤦🏻♀🤦🏻♀
منکه هنوز متوجه سوتیم نشده بودم هی الو الو کردم جوابی نشنیدم
بعد قطع شد .
بعدش دیدم مامانم داره فرش و گاز میزنه 🙁 تو هنگ بودم که مامانم قضیه رو بهم تعریف کرد 😅 تازع دوزاریم افتاد که آقاهه چرا یهو ساکت شد بعد قطع کرد 😂😂
آخه یکی نیس بمن بگه عقل کل آبت نبود نونت نبود لفظ قلم صحبت کردنت چی بود عاخه ☹️😂😂
خلاصه فک کنم همکار بابام پشت تلفن تشنج کرده بود از خنده 😂😂😂
کلاس گذاشتنم چیی بود عاخه عین آدم می گفتم خونه نیس 🥺😅تمام🤦🏻♀🤷🏻♀ سر چی بابامو کُشتم ...؟😂
.
.
.
.
.
عضـو بشئ بهتره😻👇
🧿@DokhtarMaAh
یادمه یه بار قبل از کرونایی ، رفته بودم زیارت 😅😅😅
با فاصله ایستاده بودم روبروی ضریح و زیارت نامه میخوندم یه دفعه دیدم صدای جیغ و فریاد خانم ها میاد فکر کردم حضرت مریضی رو شفا داده،دیدم نه موضوع چیز دیگه ای😅😅
یه خانم که خیلی مسن بودن و کمرشون تقریبا دولا بود و عصا هم داشت برای اینکه بره برسه به ضریح با همون عصاش یکی یکی میزد تو سر خانم ها و راه رو برای خودش باز میکرد🤣🤣🤣🤣
با همون وضعیت تا نزریک ضریح رفت و زیارت کرد و جالب اینه که همه هم راه رو براش باز میکردن مثل یه جاده😂😂
عصا😎😎😎😎😎
پیرزن🤓🤓🤓🤓🤓
بقیه🤕🤕🤕🤕🤕
اون لحظه با خودم گفتم خدا رو شکر من نرفتم جلو وگرنه الان ضربه مغزی میشدم😁😁😁
.
.
.
.
.
عضـو بشئ بهتره😻👇
🧿@DokhtarMaAh
یه بار تو اتاق ساعت ۱۲ نصفه شب داشتم اهنگ گوش میدادم بعد از کلی گریه کردن رفت اهنگ شاد منم جو گرفتم پاشدم حرکات موزون انجام دادن .😂😂
وسطاشم با دستم الکی ادا گیتار در میاوردم و میخوندم بعد یهو میرقصیدم هیچی کلی دیوونه بازی در میاوردم یهو سرم و برگردوندم سمت در دیدم بابا و مامانم از خنده غش کردن خداشاهده چقد خجالت کشیدم 😂😂😂😂
تا دو روز بابام چشمش می افتاد بهم شروع میکرد به خندیدن . بعد میگفت یه دفعه دیدیم خیلی صدا میاد از اتاقت اومدیم یه ده دقیقه داشتیم نگاهت میکردیم😂😂
خدا سر دشمن ادم نیاره😂😂😂💔
.
.
.
.
.
عضـو بشئ بهتره😻👇
🧿@DokhtarMaAh
یه روز من ودخترخالم ودوستم خونه مابودیم داشتیم باهم صحبت میکردیم هیچکس خونمون نبود.بعدمادرشوهرخواهرم اومدخونمون.ودیدکسی نیست امااومدنشست😊منم فاز خانوم بودن گرفته بودم پاشدم شربت درست کنم یه پارچ اب وابلیمو وشکر بعد باقاشق هم میزدم قاشق بامچ دستم کامل تو پارچ شربت بود وداشتم هی هم میزدم🤢بعدیه آشغال افتاده بودروش همون لحظه دوستمم اومدتواشپزخونه اونم دستشوتو پارچ تاب میدادکه آشغالادربیاره...خلاصه شربت بردیم برای این مهمونمون.وخوردتایادم میادخندم میگیره🤭 نصیحت هیچوقت ازدست بچه چیزی نخورین.فک کنم۱۳یا۱۴سالمون بود
.
.
.
.
.
عضـو بشئ بهتره😻👇
🧿@DokhtarMaAh
دیروز برام خواستگار اومده بود😄 البته معلوم نبود چه ساعتی میخوان بیان، چون من میخواستم برم دندون پزشکی فکر کردیم دیگه نمیان😕
بعد نزدیک ساعت پنج یهو دیدیم ایفون زنگ خورد، خواهر کوچیکم گوشی رو برداشت گفت مامان بابام خوابن🤯😂
بعد من ایفونوگرفتم فهمیدم خواستگار بوده گفتم بیان بالا حالا ما وسط خونه رو که دیدیم بازار شام بود تا موقعی که رسیدن ما همه ی وسایل رو ریختیم تو اتاق بعدم که اومد بالا ما نفهمیدم،
خواهر بزرگم رفت تو خونه بلند گفت مامان اینا اومدن؟
که بعد یهو نگاه کرد رو مبل دید نشستن😵
تازه صبح هم زنگ زده بودند برای ادرس
بعد مامانم گفت ادرس رو دیروز براتون فرستادم اونا گفتن نه برای ما نفرستادین، مامانم یادش اومد به اون یکی خواستگار ادرس داده اونا گفتن اگه میشه ما فردا بیایم مامانم گفت نه فردا اون یکی خواستگار میخواد بیاد😣😫🤣
فکر کنم دیگه نیان☹️😂🤣🤣🤣😂
.
.
.
.
.
عضـو بشئ بهتره😻👇
🧿@DokhtarMaAh
رفته بودم خرید .همسری بهم گفت که خرید عیدمو( اون چیزایی رو که گیرم می یاد )رو بخرم
تا هم گرون نشه و هم جنس خوب گیرم بیاد👍
خلاصه منم یه 5شنبه با همسری اومدیم تهران خونه جاریم که بریم خرید
کل تجریشو گشتم جز یه چکمه که ربطی هم به خرید عیدم نداشت چیزی پیدا نکردم😕
اومدیم طرفای خونه جاریم حالا من بیشتر از 100 مغازه رو گشتم که یه کیف بخرم اما از هیچ کیفی خوشم نمیاد🤷♀
همسری گفت حالا که از کیف خوشت نمی یاد بیا بریم شلوار بخریم
تا بعد رفتیم تو یه مغازه منم چند تا شلوار پرو کردمو خوشم اومد 2 تاشون رو برداشتم داشتم بقیه مغازه رو می گشتم دیدم یه کیف مشکی خوشگل اسپرت روی ویترینه😍
منم رفتم کیف و برداشتم و گذاشتم قاطی بقیه خریدام که حساب کنم فروشنده اومد که جنسارو حساب کنه گفت ااااااااااااااااا خانم این که کیف منه اینجا چی کار می کنه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟😳
منو می گید
مردم از خجالت
همسری که دراز شده بود تو مغازه😂😂😂
.
.
.
.
.
عضـو بشئ بهتره😻👇
🧿@DokhtarMaAh
عمم تعریف میکرد که ۳۰سال پیش میخواستن عموم داماد کنن رفتن ازمایش خون
وقتی بهشون ظرف دادن برای ادرار عموی بنده خدای منم نمیدونسته رفته داخل سرویس و داخل ظرف مدفوع کرده 😂😂😂😂😂
اومده ظرف جلو عمم گرفته گفته بگیر برو تحویل بده عمم میگه تا چشمم افتاد 🤢🤢هرچی فحش به دهنم اومد بهش دادم که تو عقل نداری هنوز 🤨باید ادرار میکردی 🥱🥱
عمم رفته به مسئول ازمایشگاه گفته ببخشید داداشم ظرف از دستش افتاده بدش اومده برداره اگه میشه یه ظرف دیگه بدید
بعدشم به عموم گفته داداش ادرار کنیا اددددررررار 😂😂😂😂
.
.
.
.
.
عضـو بشئ بهتره😻👇
🧿@DokhtarMaAh
🌷🤪🤭🌷🤪🤭🌷
چند سال پیش بود نامزد کرده بودم من مشهدی هستم نامزدمم پسرخالم ، خونشون علی اباد کتول بود
یبار که رفتم علی اباد خونه خالم پیش نامزدم خلاصه یه دوست صمیمی داشت نامزدم گفت با خانومت بگو بریم جنگل 😏که ای کاش قلم پام میشکست نمیرفتم
خلاصه مارفتیم چقدم من ذوق کردم 😍😍که اومدم جنگل توراه غذا گرفتن اونم قیمه😋😋😋چون من حسابی هله هلو خورده بودم سیر بودم گفتم الان ناهار نمیخورم اوناخوردن من بعد دوساعت گشنم شد
اومدم نشستم ب غذا خوردن ، سر نوشابه رو باز کردم یه دفعه دوست نامزدم گفت امیر داداش چقد این خانومت شبیه سحر قریشی 😒😒
من ک داشتم نوشابه میخوردم پرید ب گلوم همه با فشار اومد بیرون ریخت رو صورت نامزدمو دوستش🤯🤯
چندتا لپه کنار ابرو نامزدم بود یه دونه خلال پیازم چسبیده بود ب دماغ دوستش ، خانوم دوست نامزدمم از خنده کبود شده بود😂😂 تا چند روز نامزدم با من قهربود
خب تقصیر من چیه مردک اینقد فضوله والا😉😉
.
.
.
.
.
عضـو بشئ بهتره😻👇
🧿@DokhtarMaAh