eitaa logo
🤪 خاطرهامووون🤪 ( سوتی جوک داستان سرگذشت زناشویی همسرداری همسرانه)
3.9هزار دنبال‌کننده
720 عکس
35 ویدیو
0 فایل
خاطرات و سوتی های جالب خودتون رو (نامزدی،عقد، خواستگاری متاهلی، هر اتفاق جالب و خنده داردیگه) برامون بفرستین توی کانال بزاریم😍❤️👇👇 . . ارسال سوژه👈🏻 @mahi_882 تبلیغات 😚👇 https://eitaa.com/joinchat/2268005056Ce831854631
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام افتادم رودور تند هی خاطره های خواستگاری یادم میاد😅😅😅 البته برای اون پسرم که خواستگاری میرفتم بالاخره زن گرفتم الان دوتا نوه خوشگل هم دارم برای اون یکی پسرم دنبال مورد خوب میگردم 🤲🤲🤲🤲 بایه خانمی تلفنی صحبت کردم دیدم خب شرایط خوبه قرار گذاشتیم وسر ساعت من رفتم اولا وقتی زنگ خونه رو زدیم ،که خود عروس خانم درو باز کرد گفت مامانم نیست رفته خونه همسایه الان میاد تشریف بیارید 😲😲😲😲😲😲من ودخترم بودیم رفتیم تو نشستیم دیدم وای اینا با این که قرار گذاشته بودیم اصلا خونه رو جمع وجور نکرده بودن شلوار باباهه یه پاچه بیرون یه پاچه تو یه کناری افتاده چادر مادره یه گوشه بشقاب میوه خورده شده یه گوشه😱😱😱😱 خلاصه اینقدر خونه بهم ریخته بود که من شک کردم که نکنه من اشتباهی اومدم به خانمه گفتم ببخشید من با شما قرارگذاشتم دیگه ؟؟؟؟؟ گفت بعله درست اومدین من وقت نکردم جمع وجور کنم ببخشید 😡😡😡😡😡 حالا ازاون روز که من زنگ زدم تا برم سه روز وقت داشتن نمیدونم فازشون چی بود 😄😄😄😄😄😄😄😄حالا ازهمه اینا بگذریم یه ۱۰دیقه ای که گذشت خانمه رفت تواشپز خونه با یه سینی پر برنج اومد جلوی ما شروع کرد به پاک کردن برنج 😲😲😲😲😲گفت شب مهمون دارم 🤕🤕 خلاصه اینم از خواستگاری من 🎀🎀🎀🎀🤪🤪🤪🤪🤪🥴🥴🥴🥴🥴( جوجو کوچولو هستم۳۳) . . . . . عضـو بشئ بهتره😻👇 🧿@DokhtarMaAh
سلام ماهی جون باربی هستم من اومدم با ی خاطره ک یادم میاد یخ میکنم😂😂 چندسال پیش که تازه برنامه لاین اومده بود و چت و گروه و این چیزا من با یه پسر دوست بودم خیلی دوستم داشت منم شیفته حرفاش و کادوخریدناش بودم😂 خلاصه اینک بعد یکسال دوستی اومد خاستگاری و بابام گفت دخترم سنش کمه و جواب منفی داد چندین بار اومدن خاستگاری بابام قبول نکرد 😔😔😔 منم چند روزی قهر کردم و گریه و اعتصاب غذا🥺🥺 بعد که باز پسره پیام داد دارم میام درخونتون منم از ترس و دلشوره هی بالا میوردم گفتم دعوانشه پسره اومد درخونمون و هی ب بابام التماس میکرد و دیگ کارش رسید ب گریه کردن 😥😥 دیگ بابغض و حالت مظلومانه گفت توروخدا نذارید حسرت داشتنشو ب گوز ببرم😆😆 بنده خدامیخاست بگه گور از استرس و ناراحتیش گفت گوز😂😂 بابام اینا ب روش نیوردن و درو بستن روش اومدیم خونه دیگ هرکی ی طرف پخش شد منم ازناراحتی گریه میکردم بابامم گفت اشک میریزی واسه کسی ک میخاد ببرت ب گوزش😂😂😂 داداشام ک دیگ با گل قالی یکی شدن ازخنده اخرشم نذاشتن باهاش ازدواج کنم و منم ازلج و جو خیلی بد خونه با خاستگاربعدیم ازدواج کردم و اما هنوز دل من و عشق قدیمم باهمه😔 برا شفای من دعا کنید😘 . . . . . عضـو بشئ بهتره😻👇 🧿@DokhtarMaAh
سلام بچه ها🙋‍♀️💗 سِودا هستم و دهه هشتادیم 🦋 آقا ما یه آشنا داشتیم مثلا حدود ۳۵ سالش بود...بعد مادر شوهرش فوت میکنه..این واسه خودشیرینی که عروس خوبیه (میره بالا سرش اونقدر گریه و زاری میکنه که بچه های خودش اونقدر گریه نمیکردن) ...قبر خالی رو کنده بودن..تا جنازه رو بزارن این میره جلو نگاه کنه که یه هو با کله میوفته تو قبر....😂🤦🏼‍♀️ حالا جیغ که افتاده .... میخواستن درش بیارن...دستشو گرفته بودن با پاش سعی میکرد در بیاد نمیتونست.‌..گیر کرده بود انگار... همه غش کرده بودن از خنده....😂 اون وسط مداح هم داشت میخوند😂🤦🏼‍♀️ بالاخره به زور درش آوردن 😂 شوهرش داد میزد  میگفت آخه تو فضولی رفتی بالا سر مرده که چی بشه!..تو اون دنیا هم ولش نمیکنی😐 خوب شد جنازه رو هنوز نذاشته بودن تو قبر..این افتاده بود.‌..وگرنه اگه رو جنازه میوفتاد از ترس سکته میکرد😂🤦🏼‍♀️ بنده خدا یه بلایی سرش اومد که تا چند روز گریه کردن یادش رفته بود...و تصمیم گرفت دیگه خودشیرینی نکنه و عروس خوبی نباشه😂🤦🏼‍♀️ . . . . . عضـو بشئ بهتره😻👇 🧿@DokhtarMaAh
سلام من دبیرستانی که بودم کلاس کاراته میرفتم و خیلی جوگیر شده بودم 😂 یه روز تو خیابون دو تا پسر از کنارم رد شدن و یکیشون متلک انداخت منم برگشتم 😠🤨یک ضربه آنچنانی به پهلوش زدم یکباره دیدم داره داد و بیداد میکنه میگه من که چیزی نگفتم 😫😡اون رفیقش هم از خنده داشت میمرد😂😂🤣🤣 تازه فهمیدم چه اشتباهی کردم و اصلا بدون اینکه به روی خودم بیارم مسیرمو عوض کردم 😬😬 ولی صداش میومد که هی میگفت دیوونه اول ببین کی بهت متلک انداخته بعد جفتک بنداز . . . . . عضـو بشئ بهتره😻👇 🧿@DokhtarMaAh
سلام سلام صد تا سلام بعد از مدتها همسرم اجازه داد تا به اتفاق مامانم بریم کربلا البته دو دفعه رفتم ولی زنانه و تنهایی نه خلاصه به خواهرم هم گفتیم اونم گفت منم شوهرم رو راضی میکنم میام دو روز بعدش ناهار خونه مامان بودیم که خواهرم گفت شوهرم راضی نشده و سر سفره مطرح کن موقع ناهار گفتم ببخشید من یک خواهشی ازتون دارم خلاصه گفتم و شوهرخواهرم گفت اشکال نداره ، یک خواهر خانوم که بیشتر نداریم بعد از سالی ازم یک خواهش کرده خواهرم گفت خوش باشین انشالله خدا خواهر زنات رو بیشتر کنه شوهر خواهرم آهسته‌ و خندان گفت دیگه نمیشه مامانم هم که خیلی خوشحال بود و تو رویای سفر چشماش پر اشک بود درحال جمع کردن میز فقط این قسمت رو شنید گفت چرا نمیشه بخدا اگرخدا بخواد همه چی میشه و کارخدا نشد نداره😆😆😆 منظور مامانم قسمت شدن کربلا بود ولی پشت حرف شوهر خواهرم شد که دیگه هرکدوم یک طرف ولو شدیم از خنده😂😂😂🤣🤣🤣 بنده خدا دامادمون که زود خداحافظی کرد رفت ، وقتی برای مامانم تعریف کردیم از خنده منفجر شد😂😂😂😂😂 . . . . . عضـو بشئ بهتره😻👇 🧿@DokhtarMaAh
ســـــلام به همگی یه خاطره ایی یادم اومد گفتم تعریف کنم ما رفته بودیم شمال بعد عمم اینا شمال زندگی میکنن مارو برداشتن بردن تو دل جنگل توی روستاهاش و اینا بعد توی مسیر بابام آهنگ هایده گذاشته بود😂😂صداشم زیاد شوهر عمم معلمه قرار بود شب خونه شاگردش بمونیم شوهر عمم با اینکه طلبه است ولی آدم باهال و فوق العاده پایه ایه ، حتی اينطوری بگم ک عمم خودش آهنگ میزاره😂 بعد بابام ک شوهر عمم مهم نبود براش آهنگ و گذاشته بود خلاصه رسیدم توی روستا و صداشو کم کرد بعد پیاده شدیم بابام گوشیشو کند ک بریم سمت خونشون پیاده ، آقا اون شاگردشم بود صدای هایده بلند شد داشت چه چه میزد😂😂😂😂😂 بابامم هر کاری میکرد صداش قطع نمیشد دوید رفت اونطرف صداشو قطع کرد گفت حالا ما هیچی آبروی این بنده خدا میره😂😂😂 این از این😂😂😂😂 یه چند روز پیشم مامانم نبود بابام اومد تو اتاق من داشتم توی اینستا کلیپ نگاه میکرد یه فیلم اومد از این شعارهای تظاهراتی صداشم فوق العاده بالا بود😂😂😂 شعاری ک میدادن یه قسمتش جواب سبزی پلو با ماهی بود (دیگه نمیگم امیدوارم متوجه بشید به دلیل برخی مسائل) بعد بابام هرکاری کرد آقا صداش قطع نشد ک نشد😂😂منم خودمو نگه داشتم نخندیم گوشیش زنگ خورد جواب داد باز همین که قطع نکرده بود ادامش پلی شد😂😂😂 دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرم یه دل سیر خندیم😂😂😂بابامم که دید من میخندم اونم شروع کرد به خندیدن😂😂 خلاصه مواظب گوشیاتون باشید مواظب خودتون باشید مهربونا🤍 . . . . . عضـو بشئ بهتره😻👇 🧿@DokhtarMaAh
سلام یک روز با خواهر بزرگم رفتم دکتر .. حدود ۱۲ سالم بود یک بیماری پوستی داشتم چون قبلشم به یه دکتر دیگه رفته بودم نسخه قبلی روهم برداشتم وقتی نوبتم شد خواهرم نسخه رو به دکتر داد و گفت اینم نسخه قبلیشه 📃 دکتر تا نسخه رو باز کرد زد زیر خنده 😂😂گفت خانوم این نسخه دام پزشکیه🐄 به مرحمت پزشکا نتونسته بودم خطشو بخونم ، نوشته بود گاو من فکر کردم نوشته خانوم😂😂😂 خلاصه خواهرمو میگی شده بود عین لبو😡😡😡 حالا از دکتر خونه اومدیم بیرون... خواهرم👩پدر 😠😠سگ اگر دوباره مردی و من تورو آوردم دکتر..... حالا می بینی ، آبرومو بردی من👧: غلت کردم خواهر جون😪 . . . . . عضـو بشئ بهتره😻👇 🧿@DokhtarMaAh
زمانی که دانشجو بودیم و هنوز کرونا نیامده بود، دو نفر از هم اتاقیها با اسنپ رفته بودن بیرون یکی از بچه ها عینک آفتابی زده بود... تو شهر تصادف کرده بودند. وقتی داشتند برمیگشتند، راننده اسنپ از روی حساب کاربری، پیام داده بود به اون یکی دوستم که من عاشق دوست عینکی تون شدم... حواسم به ایشون بوده تصادف کردیم بهش بگید من خیلی دوسش دارم. قصدمم جدیه. دو تا شغل دارم. دو تا خونه دارم و... وقتی برای ما تعریف می کردند، باورمون نمی شد. فکر می کردیم دارن سرکار میذارن ما رو...تا اینکه پیام ها رو دیدیم😂😂 چند وقت پیش هم باز با یه ماشین داشته بر می‌گشته خونه، تصادف کردند😂 این راننده هم بعدش خواستگاری کرده بود😂 و دوستم اون روز هم همون عینک آفتابی معروف رو زده بود😂 . . . . . عضـو بشئ بهتره😻👇 🧿@DokhtarMaAh
سلام به ماهی جون و اعضای گل گروه🤍🙌 خانمی که گفتن خودتونو معرفی کنید : من فاطیما هستم😊 16 سالمه و تقریبا یه سالی میشه عضو کانالم🤍😊 تک فرزندم هستم🤦‍♀🤌 یکی از شهرستان های تهران زندگی میکنم(رودهن) خب دیگه چی بگم ؟؟ شوهر و بچه هم ندارم 🫥 آها رشتمم انسانیه غذای مورد علاقم همه غذاهای فسفودیه عاشق فوتبالم (جوری ک مامانم میگه یه وقتایی به جنسیتت شک میکنم😁) خب بریم یه خاطره از تولدم تعریف کنم واستون که اصن بهش فکر میکنم میگم کاش ب دنیا نمیومدم🤦‍♀😐 من اردیبهشتیم و این خاطره برا پارساله دوستای من تصمیم میگیرن که برام تو مدرسه تولد بگیرن🤦‍♀ به گفته خودشون کلیییی اینور و اونور رفتن و یه ساعت با مدیر و معاون حرف زدن که راضی بشه برای من تولد بگیرن خلاصه کلی زحمت کشیدن روز تولدم 👇👇 من خیلی پرانرژی وارد کلاس شدم(همیشه اینجوری میرم سرکلاس) یهویی دیدم کلاس ترکید 😐بچه ها عین چی داد میزدن و من هنوز ویندوزم بالا نیومده بود ک چه خبرهههه عین بز داشتم نگاشون میکردم یهو دیدم یکیشون گفت تولدت مباااااااارک😍منم خوشحاااااال که چه رفیقایی دارم و اینا خلاصه یه کم رقصیدن و فیلم و عکس گرفتن و کیکو آوردن روی کیکش یه چتر داشت یکی از دوستام پشتم واستاده بود منم نشسته بودم روی صندلی شمع کیکو که فوت کردم همه دست زدن و در صدم ثانیه شمعو برداشتن و کله منو با مقنعه کوبیدن تو کیک😐ینی فوش بود که میخوردن از طرف من😁🤦‍♀ یه لحظه حس کردم چشم میسوزه رفتم جلو آینه ک کیکارو پاک کنم از رو صورتم دیدم خلال دندونی که چتر روش بوده رفته کناره چشم ینی قشنگ شانس آورده بودم وگرنه الان با یه چشم داشتم براتون خاطره تولدمو تعریف میکردم🤦‍♀ اینم از تولد من توسط دوستام🤦‍♀ درضمن دوستامم خلال دندونو دیده بودن خودشونم ترسیده بودن بدبختا🤦‍♀😂 💙😊 . . . . . عضـو بشئ بهتره😻👇 🧿@DokhtarMaAh
سلام دوستان من بار اولیه که سوتی میفرستم. یه بار با پسر ۱۴ ساله م رفتیم مغازه حوله قیمت کنیم.هیچی جونم براتون بگه...گفتم سلام آقا حوله تک نفره دارید؟؟؟🙈😅 هیچی دیگه حس کردم یه جای حرفم درست نیست اما اون موقع نفهمیدم.اقاهه یه نگاه کرد به من و با مکث گفت حوله تن پوش میخواید😅😁؟وااااای منو میگید تازه متوجه سوتیم شده بودم یه بله گفتم و به پسرم گفتم بریم که محو بشیم.کلی با پسرم خندیده بودیم.وکلی خجالت شاد باشید❤️😘 . . . . . عضـو بشئ بهتره😻👇 🧿@DokhtarMaAh
سلام به همه🙌من اومدم با یه سوتی جدیدم اومدم🤦‍♀😂 ما یه جا رفته بودیم ختم صاحب عذا داد میزد منو با خودت ببر منو با خودت ببر وقت میخواستن میت رو بزارن تو قبر فامیلا صاحب عذا رو بردن اونطرف تر که نبینه ولی خب میبینه و بدو بدو با گریه و ناله داشته میومده که پاش سر میخوره و با کله میوفته قبر😂🤦‍♀ینی مردم فقط زیرچادرشون ویبره میرفتن😂😂 حالا صاحب عذا داد میزنه منو بیارین بیرون همه از شدت خنده نمیدونن خودشونو کنترل کنن یا این خانومو بیارن بیرون😂 یکی نیست بهش بگه آخه خواهر من تو ک انقدر میترسیدی چرا میگفتی منو با خودتت ببر🤦‍♀😂 💙😊 . . . . . عضـو بشئ بهتره😻👇 🧿@DokhtarMaAh
سلاممم من همیشه خواننده بودم اولین بار ک دارم چیزی میفرسم شاید اینی ک میخام بگم سوتی نباشه ولی برام جالب بود خاستم بگم 😂😐 خب، من چند شب پیش خواب دیدم ک رفتم ی عروسک بخرم و پولمم کم بود، تو ی مغازه ک رفتم ی عروسک خیلی ازش خشم اومد ولی قیمتش زیاد بود نتونسم بخرم، چند بار هعی رفتم تو مغازه همون عروسک قیمت کردم ولی گرون بود (مثلا فک میکردم هعی ک برم قیمت تغییر میکنه 😂) بعد اینم بگم ک فروشنده ی پسر جوون بود، آخرین باری ک رفتم مغازه و عروسک قیمت کردم پسره گف خانم گفتم ک قیمتش چنده منم چون پولم نمی‌رسید خیلی ناراحت گفتم ببخشید شرمنده همش مزاحم میشم و از مغازه اومدم بیرون، و این مغازه خیلی نزدیک خونمون بود من راهی خونه ک شدم وقتی وارد کوچه شدم دیدم این پسره داره دنبالم میاد و عروسکم دستشه وقتی نزدیکم شد عروسک داد گف بیا اینو بگیر، منم اعصبانی شدم گفتم فک کردی من بی پولم و.... همینطوری جیغ و داد میکردم ک از خواب بیدار شدم 😐😑😂😂😂😂 خیلی این خواب ذهنمو درگیر کرد فرداش رفتم همون خیابون و مغازه ک تو خواب دیده بودم دیدم همون پسره تو خواب دیدمش مغازه ازونه😐و من اصلا تا به حال اون پسرو ندیده بودم بعد اینکه تو خواب دیدمش گفتم بزا برم ببینم همچین مغازه هس یا ن ک بود 😐😐😂 و پسرم ی جوری بهم نگاه کرد ک انگار همو می‌شناختیم . . . . . عضـو بشئ بهتره😻👇 🧿@DokhtarMaAh