eitaa logo
ڋڂټــ🌸ــــراڹ ݥذهݕے
174 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
794 ویدیو
138 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ڪپے با ذڪر ۱۴ صݪواٺ آزاد اسټツ 🍃🌸دخٺــــراڹ‌مذهݕــے🌸🍃 @Dokhtaronehmazhabi
🍃🌸دخٺــــراڹ‌مذهݕــے🌸🍃 @Dokhtaronehmazhabi
❤️زنگ پروفایل فروشی❤️
5تا والیپر 😍😍 🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
دو تا اسلایم 🌹🌹 🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
4پروف خدا 🌺🌺 🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
50 صوات برای ظهور مولا ❤️❤️ 🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
5 تا پرف شهیدانه 💋💋 🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
10تا والیپر 🌈 🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
100 صلوات برای تعجیل در فرج مولا صاحب العصرو الزمان 🍁🍁 🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂
توجه کنید چیزایی که می گم بفرستید مثل والیپر و اسلایم و..... تا این عکس پرفایل روبگیرید از کانال نباشه😉
🍄پایان پروفایل فروشی🍄
ڋڂټــ🌸ــــراڹ ݥذهݕے
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗انتظار عشق💗 قسمت9 اردلان: واااییی قیافشوو مثل لبو شدی دختر - نمیدونم چی باید بگم ،تو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗انتظار عشق💗 قسمت10 بیهوش شده بودم وقتی چشمامو که باز کردم دیدم دور تا دورم یه عالم دستگاه به من وصله ICU بودم تمام تنم درد میکرد یاد چادرم افتادمو شروع کردم به گریه کردن یه پرستار اومد بالای سرم... دختر با خودت چکار کردی چرا گریه میکنی، گریه برات خوب نیست ! بعد مجبور شد آرام بخش بریزه داخل سرمم که لااقل اینجوری آروم شم نمیدونستم چند ساعت گذشته بود چشممو باز کردم دیدم بابا کنارم روی صندلی نشسته بابا با دیدنم اومد سمتم از داخل یه نایلکسی یه چادر آورد بیرون بابا: ببخش هانیه جان ،نمیخواستم اینجوری بشه ( با دیدن چادر ،انگار تمام دردهای بدنم فراموشم شد ،چشمام پراز اشک شد ) بابا: الهی فدای اون چشمای قشنگت بشم ،دیگه هیچ وقت جلوتو نمیگیرم ،میتونی چادر بزاری (لبخندی زدم) مرسی بابا جون دو روزی بیمارستان بستری بودم این دو روزی کل فامیل اومدن ملاقات و من حوصله هیچ کدومشونو نداشتم و همیشه خودمو به خواب میزدم که زودتر برن یه روز که مامان داشت برام میوه پوست میکند ،میخوردم در اتاق باز شد اردلان بود ،روسریمو مرتب کردم اردلان: سلام مامان: سلام عزیزم خوبی ؟ - سلام ( مامان میوه رو ریز کرد گذاشت کنارم) مامان : هانیه جان میوه ها رو بخور تا من برم بیرون یه کاری دارم بر میگردم (میدونستم داره بهونه میاره ) - باشه مامان جان مامان رفت و اردلان اومد کنارم گوشه تختم نشست خوبه بهش گفته بودم که دیگه نزدیکم نشه اردلان : خوب شنیدم که یه شوک عصبی سخت بهت وارد شده ،علتش چی بود ؟ - یعنی تو نمیدونی؟ تو که از همه بهتر حال اون شبمو میفهمیدی اقای دکتر ؟ اردلان : حالا تیکه میندازی به ما ؟ باشه اشکالی نداره! یه دفعه در اتاق باز شد واااااییی فاطمه بود ،یعنی از دیدن هیچ کس به اندازه فاطمه خوشحال نشدم فاطمه : سلام ببخشید مزاحمتون شدم؟ - نه نه عزیزم بیا داخل ،پسر خالمم کم کم میخواست بره (اردلان یه نگاهی یه فاطمه کرد) بله میخواستم برم ،هانیه جان مواظب خودت باش... - خیلی ممنونم که اومدین به خاله راضیه سلام برسونین اردلان: چشم فعلن 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ادامه دارد..‌
💫قرار روزانه💫 دعای سلامتی حضرت 👇 ݕښݦ أݪݪّه أڶڔځݥآڹ أݪڔځ؎م اَللّـهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِه في هذِهِ السَّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَة وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْنا حَتّى تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طویلا . 🍁دختران مذهبی 🍁 👇🏻 🌸 @dokhtaronehmazhabi🌸 کپی با ذکر 15 صلوات آزاد است