فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه کاردستی خیلی جالب 😄😍❤️
دخترونــــ🔥ــــــه خاص
💥 @dokhtaroonekhass
قصه های منـــ👦🏻ــــ و ننـــــ👵🏻ــــه آغا
💰مال مردم مال مردمه💰
🔮 #قسمت_اول 💎
آن وقت ها رسم بود بچه ها قبل از رفتن به دبستان به ملا یا همان مکتب خانه میرفتند
ننه آغا یک روز دست مرا گرفت و مرا برد به کوچه دور باغ. من در گشت و گذارهای کودکی ام کمتر به کوچه دور باغ می رفتم
برای رسیدن به آنجا باید از کوچه ای پر پیچ و خم و سقف دار و تنگ و تاریک می گذشتم چند در چوبی و چند پنجره نزدیک به زمین هم بود که توی تاریکی کوچه گم بود
بچهها میگفتند آنجا جن دارد و یک هو دری باز میشود و دستی آدم را می کشد داخل
سوراخ چاهی هم در میان آن قسمت از کوچه بود که بوی بدی داشت و همیشه بخاری از آن برمی خاست این بخار به آن کوچه تاریک حالت ترسناک تری میداد
کوچه دور باغ بن بست بود خانه( ملا بیبی صدیقه) در ته آن بن بست بود ننه آغا با ملا دوست بود با او صحبت کرد مرا تحویل او داد و رفت
من ماندم با بیست تایی از بچه های هم قد و قواره خودم
تا مدتی صبح ها ننه آقا همراهم می آمد و مرا از آن قسمت تاریک کوچه عبور می داد و بر می گشت
ظهر موقعی که آزاد می شدیم با چند تا از بچه ها همراه میشدیم و ترسان و لرزان از آن پیچ و خم تاریک و ترسناک می گذشتیم
به سوراخ چاه که میرسیدیم شروع به دویدن میکردیم و خود را به نور روز میرساندیم هرکس عقب میافتاد جیغ می کشید و گاهی گریه میکرد
ملا بیبی صدیقه همه قرآن،حافظ و گلستان سعدی را از حفظ بود
موهای خیلی بلندی داشت که تابستان آنها را در چند دسته می بافت و بعد دسته ها را به دور سرش می بست تا گردنش هوا بخورد و عرق سوز نشود
زمستانها توی اتاق بزرگی می نشستیم و تابستانها بالای ایوان که به آن تالار میگفتند. ملا چوب درازی داشت که سه متری بود آن را مثل عقربه ساعت به سمت بچه ای دراز میکرد که قران میخواند
خانه ملا قدیمی و بزرگ بود میان حیاط چند درخت توت انجیر و انار بود با حوضی که گاهی آبش را پای درخت ها خالی میکرد و بچهها از خدا خواسته میپریدند و در شستن حوض به ملا کمک میکردند
هر بچه ای که جزئی از قرآن را تمام می کرد برایش جشن میگرفتند سفره زیرش میانداختند و آجیل و شکلات روی سرش می ریختند.
و بچه ها هرچه به دستشان میرسید از آن آجیل و شکلات ها جمع می کردند مادر آن بچهها کله قند به ملا هدیه میداد شاد ترین لحظه های زندگانی ما بچه ها وقتی بود که یکی از ما را با عزت و احترام وسط آن سفره می نشاندند و روی سرمان آجیل و نقل و شکلات می ریختند.
روبروی خانه ملا زمینی خاکی بود که تنها یک دیوار و در داشت می گفتند قرار است پول جمع کنند و آنجا حسینیه ای بسازند
گاهی ملا به دختر بچه ها می گفت آنجا با آفتابه و آب پاش آب بپاشند تا روز بعدش چند روفرشی بیاندازند و بچه ها برای ختم صلوات برویم آنجا
ملا کیسه ای گلدار داشت که پر از تسبیح های چوبی بود تسبیح ها را از مکه خریده بود
چوب بلند نوک آن تسبیح ها سوراخی داشت که چیزی شیشهای و کوچولو و استوانه ای شکل داخلش بود آن را طرف نور که می گرفتیم خانه کعبه و مسجد النبی و چند مکان مقدس دیگر پیدا بود
بچه ها روی روفرشی گرد می نشستیم و هرکدام تسبیحی تحویل میگرفتیم و صد صلوات می فرستادیم و دوباره تسبیح ها را تحویل میدادیم
بچه ها در حین تسبیح انداختن و صلوات فرستادن به آن تصاویر کوچک و دایره ای شکل نگاه می کردند
من عاشق آن عکسها شده بودم وقتی دیدم نباید امیدی به داشتن یکی از آن تا آن تسبیح ها داشته باشم تصمیم گرفتم هر طور شده صاحب یکی از آن استوانههای اسرار آمیز شوم....
ادامه دارد....
دخترونه خاص 📘📗📔📙📕
📚 @dokhtaroonekhass
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شادکنک🎈😅
حمل اثاثیه منزل با سابقه درخشان👌
☂ دخترونه خاص ☂
💖 @dokhtaroonekhass 💖
#شادکنک 🎈😅
” فکر کن ببین کجا گذاشتی ”
جالب ترین راهنمایی اطرافیان، وقتی چیزی گم می کنم😂
💕 دخترونه خاص 💕
💙 @dokhtaroonekhass 💙
#شادکنک 🎈😅
یه قانون تو ایران هست که هرکی آخرین نفر پای سفره هست باید همه چی جمع کنه😁😎
🛍دخترونه خاص🛍
🎉 @dokhtaroonekhass 🎉