13.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#فیلم_کوتاه
💖 زیبا ترین کلیپ ممکن درباره #حجاب از زبان سیده زهرا دختر بچه 8 ساله
#دخترونه_خاص رو به دوستات معرفی کن👇
@dokhtaroonekhass
🍭🍭🍭🍭🍭🍭🍭🍭
یه سری دیگه از دوستای خووووبم🍇 که #آیة_الکرسی رو حفظن😌
🍓ریحانه 9ساله و حافظ 1 جزء
🍏فاطمه خلیلی12 ساله حافظ4جزء
🍊زهرا آهنگری 6 ساله
🍎محدثه عزیزی پور 12 ساله +جز یک
🍐شادی سادات رسولی 12 ساله +3 جز
🍋فاطمه اطهر شادلو ۹ساله
🍉محدثه موهبت 12 ساله
🥝مطهره شفوی
🍇طهورا 11 ساله جزء1 و 30
🍑زهره مجیدی 15 ساله
🍒نازنین زهرا لاله 10 ساله
🍍فاطمه عزیزی 7ساله + 1/5 جزء
🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓🍓
چه #دخترای_خاصی داره #دخترونه_خاص😍❤️🤗
#شادکنک 🎈😅
رفتم آزمون رانندگی سوار ماشین شدم گفتم بسم الله الرحمن الرحیم و راه افتادم به حرکت،
ماشین یه دفعه خاموش شد،
افسره گفت صدق الله العلی العظیم، برو پائین😒😂
☘ #دخترونه_خاص ☘
👛 @dokhtaroonekhass 👛
دخترونه خاص
🔮#من_میترا_نیستم 🔮 🎀#قسمت_هفتم🎀 💙 فرزند ششم ✈️ چند سال بعد از تولد زینب، خدا یک پسر به ما داد.
#من_میترا_نیستم
#قسمت_هشتم
مادرم بین بچهها فرق نمی گذاشت ولی به مهران و زینب وابسته تر بود.
مهران نوه اولش بود و عزیزتر. زینب هم که مثل من عاشق خدا و پیغمبر بود همیشه کنار مادرم می نشست و قصههای قرآنی و امامی را با دقت گوش میکرد و لذت میبرد.
مادرم قصه و حکایت های زیادی بلد بود هر وقت به خانه ما می آمد زینب دور و برش می چرخید و با دقت به حرفهایش گوش میکرد.
مادرم زینب را شبیه ترین نوه اش به من می دید برای همین به او علاقه زیادی داشت.
بابای بچه ها ساعت ۵ صبح از خانه بیرون می رفت، بعد از ظهر برمیگشت
روزهای پنجشنبه نیمروز بود ظهر از سرکار میآمد.
در باغچه خانه گوجه و بامیه و سبزی می کاشت.
زمستان و تابستان باغچه سبز بود و سبزی خوردن و خورشتی را از باغچه خانه برداشت می کردیم.
حیاط خانه های شرکتی سیمانی بود با تابش آفتاب در طول روز آتش می شد روی زمین که راه میرفتیم کف پای ما حسابی می سوخت.
تا بعد از به دنیا آمدن شهرام کولر نداشتیم، شبها در حیاط میخوابیدم
جعفر بعد از ظهرها آب را توی حیاط باز میکرد و زیرِ در را میگرفت
حیاط خانه تا نیم متر از دیوار پر از آب میشد این آب تا شب توی حیاط بود شب زیر در را برمی داشتیم و آب با فشار زیاد به کوچه سرازیر میشد با این کار حیاط سیمانی خانه خنک می شد و ما روی زمین زیر انداز می انداختیم و رختخواب پهن می کردیم
هوا را نمیتوانستیم خنک کنیم و مجبور بودیم با گرمای ۵۰ درجه در هوای آزاد بخوابیم اما زمین را میتوانستیم برای خوابیدن قابل تحمل کنیم.
خانه های شرکتی دوتا شیر آب داشت شیر آب شهری که برای خوردن و پخت و پز بود و شیر آب شرکتی که مخصوص شستوشوی حیاط و آبیاری باغچه و شمشادها بود
گاهی که شیر آب شط را در حیاط باز میکردیم همراه آب یک عالمه گوشماهی میآمد
دخترها با ذوق و شوق گوش ماهی ها را جمع می کردند.
بعد از ظهرها هر کاری میکردم بچه ها بخوابند خوابشان نمیبرد و تا چشم من گرم میشد میرفتند و توی آب حیاط بازی می کردند...
#دخترونه_خاص
@dokhtaroonekhass
🍓🍓نظرات کاربران کانال درباره داستان #من_میترا_نیستم
❤️سلام داستان «من میترا نیستم»
بی نظیره
لطفا داستان های بعدی هم به همین شکل بزارید
ممنون❤️
🧡سلام ممنون از کانال خوبتون
واقعا چیز های آموزنده ای در کانالتون هست و ممنون ازگذاشتن داستان من میترا نیستم
💛سلام باتقدیر و تشکر بابت رمان من میترا نیستم فوق العاده زیبا وتاثیر گذار بود من تو بیشتر داستان هاش خیلی خیلی گریم افتاده بود بازم ازاین رمان ها بزارید
💚سلام ممنون ازکانال خوبتون من وقتی من میترانیستم را خوندم فقط دلم میخواست گریه کنم ممنون از کانال خوبتون 😭😭😭
💙وای زینب جان من وقتی اون فیلم را داشتم نگاه میکردم آخرش خیلی گریه داشت 😭😭😭
💜وای زینب وقتی فیلم #من_میترا_نیستم رو دیدم قلبم داشت از جاش درمیومد تا یه روز بعدش هم حالم خوب نبود😢😢😢😢
💖درس کتاب فارسی مابه درس آزاد رسیده وچکیده ای اززندگینامه شهیده زینب کمایی رونوشتم وبه معلمم ارسال کردم
و کلی پیام دیگه... 💝
#دخترونه_خاص رو به دوستات معرفی کن 😉
🍓@dokhtaroonekhass 🍓