eitaa logo
دخترونه خاص
1.2هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
476 ویدیو
26 فایل
چادرم بهشت من است... پاسخ به سوالات شرعی و اعتقادی😍 👈 @bahojb2 مشاوره رایگان🤗 👈 @hasanade گروه طهورا (دخترونه خاص) 🌼 https://eitaa.com/joinchat/3233087617C6d5dd29ba0 ✅کپی همه پست ها مجاز هست✅
مشاهده در ایتا
دانلود
دخترونه خاص
🎀#من_میترا_نیستم 🎀 🌸#قسمت_پانزدهم🌸 انگار کربلا برپا شده بود من و بچه هایم کنار اهل بیت بودیم. زینب
🍒 🍒 🍓 زینب بعد از انقلاب بنا به سفارش حضرت امام به جوان ها، دوشنبه ها و پنج شنبه ها را روزه می گرفت. خودش خیلی مقید به انجام برنامه‌های خود سازی بود ولی دوست داشت توصیه های اخلاقی آقای مطهر را هم بداند و به آنها عمل کند. آقای مطهر به شاگرد هایش برنامه خودسازی داده بود و از آنها خواسته بود که نماز شب بخوانند زیاد به مرگ فکر کنند پرخوری نکنند روزه بگیرند و برای خدا نامه بنویسند و حواسشان به اخلاق و رفتار شان باشد. وقتی مینا و مهری به خانه می آمدند زینب رو به رویشان می نشست و به حرفهای آنها گوش میکرد زینب بعد از انجام برنامه های خودسازی آقای مطهر به خودش نمره می‌داد و نموداری می کشید تا ببیند در انجام برنامه‌های خود سازی پیشرفت داشته یا نه. بعضی مواقع مهری و مینا زینب را با خودشان به جلسات سخنرانی می‌بردند خانواده کریمی هم بعد از انقلاب بیشتر فعالیت می‌کردند زهرا خانم مرتب به بچه‌ها کتابهای دکتر شریعتی و استاد مطهری را می‌داد زینب با علاقه کتاب‌ها را می‌خواند. من که میدیدم بچه‌هایم هر روز بیشتر به خدا نزدیک می‌شوند شکر میکردم به خاطر عشقی که به امام و انقلاب داشتند و همیشه از فعالیت‌های دخترها حمایت می‌کردم بعضی وقت ها بابای مهران از رفت و آمد دخترها عصبانی می‌شد ولی من جلویش می ایستادم. یادم هست که یک سال بعد از انقلاب سیل آمد مهری و مینا برای کمک به سیل زده ها رفتند بابای مهران صدایش در آمد که دخترای من چی کار هستند که واسه کمک به سیل زده ها میرن؟ او با مهری دعوای سختی کرد، ولی من ایستادم و گفتم :دخترام واسه خدا کار می کنن تو حق نداری ناراحتشون کنی. کمک به روستا های سیل زده ثواب داره. نباید جلوی اونا رو بگیری بعد از انقلاب در مدارس آبادان معلم ها دو دسته شدند. گروهی طرفدار انقلاب و باحجاب، و گروهی که حجاب نداشتند و مخالف بودند. زینب روسری و چادر می زد و بعضی از معلم های مدرسه راهنمایی شهرزاد که هنوز حجاب را قبول نداشتند و با انقلاب همراه نشده بودند به امثال زینب نمره نمی‌دادند و آن ها را اذیت می کردند.... ادامه دارد... دخترونـــــ🦄ـــــه خاص 🦋 @dokhtaroonekhass 🦋
حاج آقا چکار کنیم که گناه رو ترک کنیم ‼️⁉️‼️ بهش میگم به خاطر خدا ترک کن ⛔️میگه نمیتونم❌❌ بعضی ها هم بخاطر خدا نمیتوانند گناه رو ترک کنند ⭕️❌⭕️❌ ببخشید ،معذرت میخوام خدا پیش این آقا جوجه است 🔴بخاطر خدا چکار کنه...بخاطر خدا چی بشه 🔷🔺🔷🔺 خدا فرمود :ان الصلاه تنها عن فحشاه والمنكر 🔶اگه حساب بردی از خدا سر نمازعظمت خدا در دلت بالا میر ه اونوقت لازم نیست خدا سرت داد بزنه 🔴🔵🔴 خدا میگه عزیز م این کارت رو خوشم نمیاد انجام میدی میگی چشم خدا انجام نمیدم ❎✅❎✅ این جوری باید بندگی کرد ⭕️اینکه آدم خودشو بکشه برای مبارزه با هوای نفس فایده نداره تو برای چی خودتو میکشی میخوای دو دقیقه بیایی پیش من ⭕️💢♨️ برو....اصلا برو راحت باش...آسوده باش جانی مکن 💢بهش میگیم بیا بر یم دعای کمیل میگه حاج آقا وقتش ندارم ❌❌❌ گرفتارم 🔶این روایت رو ببینید؛ خدا می فرماید، ا ز بعضی بنده هام بدم میاد چکار میکنم اینها رو 🔶🔷🔺 اونقدر سرشون رو شلوغ میکنم که دیگه در خونه من نیایند 🔴🔴🔴🔴 کی سرت رو شلوغ کرده که وقت خدا رو نداری 〰🌸〰〰🌸〰 🎉دخترونــــــــــه خاص 🛍@dokhtaroonekhass
💫 💫 🌺 همین طور که نوشته های بنر را زیر لب می خواندم، تصمیم گرفتم یک سَری به حسینیه بزنم. سوار اتوبوس شدم و بادقت به بیرون زل زدم. از چند ایستگاه گذشتیم و همین که تابلوی خیابان شهید آقایی وسط بلوار را دیدم، پیاده شدم. از مغازه ها پرس و جو کردم و بعداز ده دقیقه پیاده روی، به وسط خیابان رسیدم. کوچه کوتاه و پهنی را که درِ نقره ای رنگ حسینیه در آن خودنمایی می کرد، زیر پا گذاشتم. هرچه نزدیک تر می شدم، صدای مداحی بیشتر دلم را نوازش می داد. از در گذشتم و پابه راهروی طویل گذاشتم. دلم احساس قریب و آشنایی داشت. تا وسط راهرو، دستم را روی دیوار تابوکی راه بردم و مقابل اولین در ورودی بزرگ سبزرنگ ایستادم. در را تکیه گاه دستم قرار دادم و در چارچوب، به نظاره ایستادم. ترنم نوای حسین ...حسین ... در تمام وجودم رخنه کرد. داخل حسینیه، از خاموشی لامپ ها و چادر ها تاریک بود و فقط با نور لامپ های کوچکی، رنگ قرمز به خود گرفته بود. دست به سینه گذاشتم. 《السلام علیک یا اباعبدالله》 تا ته حسینیه که از جمعیت پر بود، چشم گرداندم وبه اشک های بی قرارم، اجازه فرو ریختن دادم. مداحی و سینه زنی که تمام شد، همه باهم شعر پایان مراسم را که خیلی به دل می نشست، خواندند. 《یاران چه غریبانه/ رفتند از این خانه/ هم سوخته شمع ما/ هم سوخته پروانه》 تقاضایم از خدا این بود که در شیراز جاهایی قسمت مان کند که بچه هایم روز به روز به او نزدیک تر شوند، و خدا این مکان را نشانم داد. حالا جلوی حسینیه، مبهوت مانده بودم و نمی دانستم بچه ام کجاست! لحظه ای با دیدن تیمور که نا امیدانه به سمتم می آمد و آقای باصری که به طرف تیمور می دوید، از خیالات بیرون آمدم. _ آقا تیمور، آقا تیمور، برگرد بریم. راضیه پیدا شده! ... ادامه دارد ... کپی داستان ممنوع است❌❌ دخترونـــــ 🌸 💕 ــــه خاص https://eitaa.com/joinchat/2602238003C2649197f69