eitaa logo
دختران حاج قاسم ✨🇮🇷
205 دنبال‌کننده
700 عکس
606 ویدیو
0 فایل
هیئت دختران حاج قاسم(شهرستان آبیک)☺️💖 ارتباط با ادمین : @mahdiehpourdasht لینک پیام های ناشناس👇 https://daigo.ir/secret/1611988433
مشاهده در ایتا
دانلود
‹تسبیح ِ‌فیروزه‌اي› برد حیاط زیر دل آسمون شب شب شهادت امیر المؤمنین بود و آسمون هم دلش گرفته بود رضا اومد داخل اتاق رضا :خانمی، بریم بندگی خدا کنیم؟ منم از خدا خواسته ،سرمو به علامت مثبت تکون دادم و رفتم وضو گرفتم چادرمو سرم کردم رفتیم توی حیاط شروع کردیم به خوندن نماز شب بعد از نماز رضا سرشو گذاشت روی پاهام و به آسمون نگاه میکرد رضا :رها جان ببین آسمون هم دلش گرفته، مثل دل تو خدا رو شاکرم به خاطر داشتن همسری مثل تو ،خدا رو شاکرم به خاطر دادن هدیه ای مثل فاطمه به من اما رها جانم ،حرم بی بی زینب هم الان در خطره ،بی بی الان تنهاست ،دلت میخواد ما هم مثل شامیا باشیم و سکوت کنیم (اشک از چشمام سرازیر میشد و روی صورت رضا ریخته میشه ) رضا :چه بارون قشنگی داره میاد امشب نه؟ -رضا جان ،با حرفات آتیشم نزن ،برو ، من کیم که اجازه ندم (رضا نشست و پیشونیمو بوسید ) رضا :خیلی دوستت دارم رها -منم خیلی دوستت دارم ،جان جانانم تا اذان صبح توی حیاط نشستیم و حرف زدیم بعد از خوندن نماز صبح خوابیدیم . با صدای فاطمه از خواب بیدار شدم به اطرافم نگاه کردم ،رضا نبود فاطمه اومد کنارم دراز کشید موهای خرمایی رنگشو نوازش میکردم تا به دستای من عادت کنه زمان رفتن رضا رسید مامان و بابا و نرگس وآقا مرتضی برای خداحافظی اومده بودن فاطمه با دیدن ساک ،فکر میکرد باز بابا رضا میخواد بره مأموریت ساک و کشان کشان برد توی اتاقش زیر تختش گذاشت تا باباش باز سفر نره اما افسوس که نمیدونه این سفر با سفرهای دیگه فرق میکنه افسوس که توان گفتن اینکه بابا رضا کجا میخواد بره و نداشتم رضا که دید فاطمه رفت توی اتاق بلند شد و رفت سمت اتاق فاطمه بعد با هم از اتاق بیرون اومدن لحظه رفتن رضا ،لحظه ی سختی بود فاطمه گریه میکرد و ساک و از دست رضا میکشید ،همه با دیدن این صحنه شروع کردن به گریه کردن رفتم فاطمه رو بغل کردم و نگاهی به رضا کردم -رفتی پیش بی بی زینب ،از طرف من و دخترت هم زیارت کن اشک از چشمای رضا سرازیر شد رضا :مواظب خودتون باشین با فاطمه رفتم توی اتاقش درو بستم صدای بسته شدن در حیاط و شنیدم فاطمه رو روی سینه هام فشار میدادم و بغضمو قورت میدادم فاطمه اینقدر گریه کرد که توی بغلم خوابش برد https://eitaa.com/dokhtran_Haj_Ghasem