‹تسبیح ِفیروزهاي›
#پارت_115
فاطمه رو گذاشتم روی تختش از اتاق بیرون رفتم
همه سکوت کرده بودن
آقا مرتضی رضا رو برده بود فرودگاه
نرگس اومد سمتم ،یه فلش داد به من
نرگس :اینو داداش رضا داد بدم به تو
فلش و گرفتم رفتم توی اتاق
زدم به لپ تاب
صدا بود
صدا رو پلی کردم
با شنیدن صدای رضا
صدای گریه ام بلند شده بود
رضا واسه فاطمه صدا ضبط کرده بود
که در نبودش فاطمه هر شب قصه های رضا رو گوش
کنه و آروم شه
دیگه نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم شروع کردم به
گریه کردن
همه اومدن داخل اتاق
منو بغل میکردن تا آروم شم
ولی هیچ چیزی آرومم نمیکرد
جز صداهای رضا
چند روزی فاطمه بیتابی میکرد
فلش و به تلوزیون میزدم تا هم من آروم بشم با صدای
رضا هم فاطمه بی تابی هاش کمتر بشه
بیشتر اوقات فاطمه رو میبردم کانون تا با بچه ها بازی
کنه
بعد یه هفته سر سفره شام بودیم که تلفن خونه زنگ
خورد
فاطمه هم بدو بدو دوید سمت تلفن گوشی رو برداشت
و با خوشحالی جیغ کشید :بابای،بابای
اینقدر هیجان زده بود اصلا متوجه نمیشدم چی داره
میگه با زبون خودش به رضا
بعد از کمی صحب کردن فاطمه گوشی رو سمت من
گرفت با دستش اشاره میکرد و میگفت مانی،مانی
به عزیز جون نگاه کردم و گفتم :عزیز جون برین شما
صحبت کنین
عزیز جون رفت گوشی رو گرفت :شروع کرد به
قربون صدقه رفتن رضا بعد من رفتم گوشی و برداشتم
-الو رضا :به خانوم خانومااا ،خوبی؟چیکار میکنی با
زحمتای ما -چرا اینقدر دیر زنگ زدی ؟ رضا :شرمندم
،اینجا نمیشه زیاد تماس گرفت -فاطمه اوایل خیلی بهونه
اتو میگرفت ،الان یه کم بهتر شده ،ولی مادرش همیشه
بهونه میگیره رضا :الهی فدای مادر ودختر بشم من -
خدا نکنه ،تو فقط مواظب خودت باش
رضا :چشم،الانم دیگه خیلی صحبت کردم باید برم
،کاری نداری؟-نه عزیزم ،برو در امان خدا رضا :
خانومی خیلیییی .....بقیه اشو خودت میدونی دیگه
نمیشه اینجا گفت -منم خیلیییییی .....آقا
رضا :پس تو هم کلک .فعلن یا علی -یا علی روزها
درحال سپری شدن بودن و دلشوره هام بیشتر رضا خیلی
کم تماس میگرفت هر موقع هم که تماس میگرفت
فاطمه با شنیدن صداش تا چند روز بی تابی دیدنش و
میکرد یک روز فاطمه خیلی بی طاقت شد از صبح
شروع کردبه بهونه گرفتن تا غروب یعنی با بهونه گرفتن
فاطمه بغض تنهایی و دلتنگی های منم شکسته شد
و هم نوای فاطمه گریه میکردم
عزیز جونم هی میگفت رها جان تو آروم باش ،فاطمه
بادیدنت بیشتر گریه میکنه
(اما کسی از دلشوره هام خبری نداشت ، چه طور
میتونم آروم باشم درحالی که دخترم ،عزیز دور دونه
باباش جلو چشمام
https://eitaa.com/dokhtran_Haj_Ghasem