eitaa logo
دختران ماه🌙
266 دنبال‌کننده
978 عکس
668 ویدیو
13 فایل
هیات دخترانه بنت الهدی ✔ آسمانی برای درخشیدن💖 دختران ماه ادمین: @dokhtaran_maahh
مشاهده در ایتا
دانلود
• دیواری کج و مأوج و سیمانی بود؛ که خیال می‌کنم پدربزرگ بعد از خرید خانه، خودش آن را بنا کرده و اتاقکی کنج حیاط، برای نان پختن مادربزرگ، ساخته و در آخر، تکه آینه‌ای باریک، روی آن نصب کرده‌است. هرروز هنگام بازگشت از کار، خود را در آن می‌نگرد، دستی بر سر و رویش می‌کشد، یقه‌اش را مرتب می‌کند، لبخندی می‌زند و بعد وارد خانه می‌شود. و من از کودکی آن آینه را به یاد دارم. همان دورانی که با تمام توان بالا می‌پریدم، تا خود را در آن ببینم و موفق نمی‌شدم، تا حالا که... بماند. • اما اکنون دیگر برایم اهمیتی ندارد. هرزمان که مهمان آن منزل باشم، روزی چندبار از جلوی آن می‌گذرم و حتی وجودش را از یاد می‌برم. تا اینکه یک روز مرا شکار کرد... • گویی او مرا به یاد داشت و می‌شناخت. روبه‌روی آینه ایستادم و به درونش نگاه کردم. ولی تنها چیزی که نمی‌دیدم آینه بود و تمام چیزی که می‌دیدم، موجودی عجیب و ناشناخته... در چشمانش نگاه کردم؛ گاه شکوفه‌هایی سفید و صورتی می‌دیدم و گاه پرنده‌ای به پرواز درآمده. و گاهی هم خورشیدی روشنی‌بخش و دلگرم‌کننده. حیرت‌زده شدم و قدمی عقب کشیدم. اما آن نگاه نه! او در آرامش مطلق بود! در عمق چشمانم نگاهی انداخت و لبخند زد. با لبخندش، من نیز لبخندی غیرارادی زدم. دروغ چرا مهرش بر دلم نشست؛ گویی غریبه‌ای آشنا یا بهتر بگوییم آشنایی غریب بود! • ناگاه متوجه آینه شدم. اندکی تأمل کردم: اگر آینه روبه‌رویم است، پس... پس آن موجود منم؟! • لحظه‌ای مکث کردم. یعنی من تاکنون با خودی زیسته‌ام که او را نمی‌شناختم؟! • دوباره آینه را نگریستم. دیگر او را در آینه ندیدم، اما حضورش را هر لحظه و هرجا احساس می‌کردم. نویسنده نوجوان : تارا سلیمانی
گوشواره 🔅 دخترک بستنی به دست به خانه می‌رفت.🍦 در کوچه کسی نبود. مرد به او نزدیک شد و گفت: _اگه گوشواره‌ها رو ندی، خودم از گوشات می‌کنم. دخترک ترسید و گفت: _تو شمری؟😢 مرد سرش را پایین انداخت و رفت.😭 نوشتۀ: مصطفی خدامی
📝امتحان 🤔نام دو تن از یاران امام علی (علیه‌السلام) را در جنگ صفین بنویسید. (2 نمره) 1.عمار یاسر 2. شمر بن ذی الجوشن😳 نوشتهٔ مطهره شاکریان @bornamontazer
تنها 🥺 «شرط من یادتان هست؟ وقتش رسیده... همه را کشته‌اند. من و شمشیر به درد تنهایی شما نمی‌خوریم.» این را ضحاک گفت و شمشیرش را غلاف کرد.😳 نگاه مهربان حسین(علیه السلام) بر ضحاک تابید:«بله یادم هست. اگر میتوانی برو. اسب داری برای فرار؟» چشمان ضحاک درخشید. گفت: «اسبم را در خیمه گذاشته بودم. از صبح پیاده جنگیدم که اسب سلامت بماند.» 🐎 پشت کرد به امام و رفت سمت خیمه‌ها. ناگهان از هجوم اندیشه‌ای گام‌هایش سست شد. سر چرخاند و برای آخرین بار امام را نگاه کرد. حسین بن علی (علیه السلام) را دید که تنها در غبار خون و خاک ایستاده بود. ضحاک رفت. تنها رفت و در غبار دشت ناپدید شد. تنهای تنها.... نوشتهٔ الهام توکل https://eitaa.com/dokhtran_mah
😭دلش نمی‌خواست امام حسین (ع) به دست پدرش شهید شود. عاشورا که شد، از شب قبلش، لباس پدر را در کمد اسباب‌بازی‌هایش پنهان کرده بود. خوشحال بود تعزیه‌ی آن سال، شمرخوان نداشت.🥺 فاطمه اکبری اصل https://eitaa.com/dokhtran_mah