May 11
هدایت شده از {جانم فدای رهبر:)
سلام👋🏻
یــہٝ ڪانال فوق العاده اوردم👑
🌹https://eitaa.com/gool_rozz🌹
#روزمرگی
#پروف
#مذهبی
#ویدئو
#عکس
#تصویرزمینه
#جایزه
#رمان
اگه اینارو👆🏻 میخوای!
بدو بیا تو کانال بدو🏃♀️
🌹https://eitaa.com/gool_rozz🌹
در محضر ارباب همین بس که توفیق
نوکری داریم
محرم ازمونیست برای نوکری که لطف ارباب او را به این جایگاه رسانده است...
این کرم ارباب است که ما خادم حسین(ع)شده ایم
و آمده ایم تا در محرم حق نوکری خود را به جا آوریم
قصد داریم در شب پنجم محرم برای برادر زاده ارباب ، برادر زاده ای که در آغوش عمویش جان داد نوکری کنیم و دل ان کودک یازده ساله را شاد کنیم...
برای سهیم شدن در خادمی اسرای کربلا مبالغ اهدایی خود را....
6280231358129046
خانم فتح اللهی
یه پزشک جوون، خوشتیپ، ادکلن زن و برند پوش بود.
شاید به ظاهرش نمیخورد
اما تا بهش اطلاع دادن یه عده ارازل و اوباش به پرچم های آقای اباعبدالله که برای محرم نصب شده جسارت کنن راهی خیابون شد،
با اینکه دست خالی بوده کفتارها چند نفری بهش حمله میکنن،
یه چاقو تو شکمش میزنن و چندتا به بدنش ؛)))💔
امروز مراسم تشیعش تو تبریز بود.
باباش گفته: همیشه آرزوش بوده مدافع حرم باشه! :)
#مدیر۳
[••♥️🖇′@DOKHTRAna1401]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفیق خوب زندگیم ارباب🥺✨
#مدیر۳
[••♥️🖇′@DOKHTRAna1401]
❤️عاشقان حسین❤️
🍃🍃🍃🍃🥀🍃🍃🍃🍃 🍃🍃🍃🥀🍃🍃🍃 🍃🍃🥀🍃🍃 🍃🥀🍃 🥀 _________________________________________ #ترور #پارتچهلوهشتم _____
🍃🍃🍃🍃🥀🍃🍃🍃🍃
🍃🍃🍃🥀🍃🍃🍃
🍃🍃🥀🍃🍃
🍃🥀🍃
🥀
_________________________________________
#ترور
#پارتچهلونهم
_________________________________________
بابک: واو چه خشن!
علی: بیاید بریم داخل تا باشار و راویژ بیان!
وارد خونه شدیم به آشپزخونه رفتم و یه چایی دم کردم
بابک: سید کاش به آقا صادق زنگ بزنی!
علی: پس فایلی که تو فلشه رو برای حسین بفرست... اصلا صبر کن فایل رو دیدی چی بود؟
بابک: نه!
اسماعیل: خنگه دیگه!
بابک: اگه خنگ نبودم الان پیش شماها نبودم!
اسماعیل: خیلی هم دلت بخواد!
بابک: حالا سید خوبه ولی تو...
یه پس گردنی بهش زدم... بابک فلش رو به لپ تاپ زد فایل رو باز کرد
بابک: خب... درباره کارهایی که قراره انجام بده اینجا نوشته شده!
علی: چه کارهایی؟
بابک: واردات قاچاق اسلحه و صادرات قاچاقِ...
اسماعیل: قاچاق چی؟
آب دهنش رو قورت داد
بابک: اعضای بدن!
علی متعجب گفت
علی: چی؟... یاالله...
اسماعیل: ممکنه فهمیده باشه کسی به خونش رفته باش برای همین کارهاشو زودتر انجام بده!
بابک: باید سریع به آقا صادق خبر بدیم!
\علی/
شماره آقا صادق رو گرفتم بعد دو بوق جواب داد
صادق: بله...
علی: سلام آقا!
صادق: سلام!... خوش خبر باشی!
علی: متاسفانه خبرهای بدی دارم!
صادق: خیر باشه چی شده؟
❤️عاشقان حسین❤️
🍃🍃🍃🍃🥀🍃🍃🍃🍃 🍃🍃🍃🥀🍃🍃🍃 🍃🍃🥀🍃🍃 🍃🥀🍃 🥀 _________________________________________ #ترور #پارتچهلونهم ______
🍃🍃🍃🍃🥀🍃🍃🍃🍃
🍃🍃🍃🥀🍃🍃🍃
🍃🍃🥀🍃🍃
🍃🥀🍃
🥀
_________________________________________
#ترور
#پارتپنجاهام
_________________________________________
علی: آقا اسماعیل و بابک به خونهی حسام رفتن بابک لپ تاپ حسام رو چک کرد یه پوشهای رو جایی مخفی کرده بود برای همین بابک کپیش کرد حالا که فایل رو باز کرد درباره کارهایی که حسام قراره انجام بده نوشته...
صادق: چه کارهایی؟
علی: واردات قاچاقی اسلحه و صادرات قاچاقی اعضای بدن!
صادق: اعضای بدن؟
علی: بله... موقعی که اسماعیل و بابک توی خونه بودن دو نفر رفتن خونه رو چک کردن... یعنی حسام متوجه شده کسی به خونهش رفته برای همین شاید کارهاش رو زودتر انجام بده!
صادق: چشم ازش برنمیدارید هر جا رفت تعقیبش میکنید سعی کنید بفهمید پاتوق مخفیش کجاست جایی که اعضای بدن رو میبرن کجاست... علی تکرار میکنم حواستون جمع باشه!
علی: چشم آقا خیالتون راحت!
صادق: اون فایل رو برای حسین ارسال کن!
علی: چشم!
تماس رو قطع کرد اسماعیل سینی چایی رو روی زمین گذاشت کنار بچهها نشستم
علی: بابک فایل رو برای حسین ارسال کن!
بابک: باشه!
اسماعیل: چی شد؟
علی: گفت باید پاتوق مخفیش و محلی که اعضای بدن رو میبرن اونجا رو پیدا کنیم
اسماعیل: کارمون سختتر شد!
بابک: چطور؟
اسماعیل: حسام دیگه میدونه خبرایی شده برای همین حواسش بیشتر میشه
صدای تقهی در به گوشمون رسید بلند شدم و درو باز کردم از جلوی در کنار رفتم تا باشار و راویژ داخل بیان درو بستم و توی خونه رفتیم
علی: چخبر؟
راویژ: خبری فعلا نیست!
بابک: اوت دو نفر رو چکار کردید؟
باشار تک خندهای کرد
باشار: هیچی ماشینمون خراب شد اونا هم کمکمون کردن الان درسته!
بابک: خوشم اومد!
اسماعیل: بهتون شک نکردن؟
باشار: نه!
وای به امیرحسین قول داده بودم که امروز پیش قبر داوود ببرم... شماره امیرحسین رو گرفتم
امیرحسین: الو...
علی: سلام داداش چطوری؟
❤️عاشقان حسین❤️
🍃🍃🍃🍃🥀🍃🍃🍃🍃 🍃🍃🍃🥀🍃🍃🍃 🍃🍃🥀🍃🍃 🍃🥀🍃 🥀 _________________________________________ #ترور #پارتپنجاهام ______
🍃🍃🍃🍃🥀🍃🍃🍃🍃
🍃🍃🍃🥀🍃🍃🍃
🍃🍃🥀🍃🍃
🍃🥀🍃
🥀
_________________________________________
#ترور
#پارتپنجاهویکم
_________________________________________
امیرحسین: سلام سید خوبم تو چطوری؟
علی: منم خوبم... بهت زنگ زدم که بگم در جریان هستی که اومدم ماموریت
امیرحسین: آره چطور؟
علی: ببخشید سر قولم نموندم...
امیرحسین: چه قولی؟
علی: امروز میخواستم ببرمت سر قبر داوود!
امیرحسین: عیب نداره سید... فقط برای همین زنگ زدی؟
علی: آره گفتم بد قول نشم!
امیرحسین: این حرفا چیه تو ثابت شدهای!
علی: ممنون...
امیرحسین: چخبر از حسام؟
علی: خودتو درگیر نکن!
امیرحسین: بلاخره خوب میشم یا نه...
علی: حالا تا اون موقع... تو فعلا به فکر سلامتیت باش!
امیرحسین: ای بابا... من خوبم چیزیم نیست!
علی: باشه فشار به خودت نیار!
امیرحسین: حیف که پیشم نیستی!
علی: این از توفیقیست که خدا بهم داده!
امیرحسین: لا اله الا الله... خداحافظ!
علی: یاعلی!
باشار: علی جان ببخشید تو داشتی با تلفن صحبت میکردی من چاییت رو خوردم
علی: نوش جان!
اسماعیل: چایی هست بیارم؟
علی: نه نمیخواد!
اسماعیل: تعارف نکن سید!
علی: تو به نیت من بخور!
راویژ: چقدر شماها خوبید... از کی دوستید؟
اسماعیل: تقریبا میشه گفت چهارسالی هست!
راویژ: چجور آشنا شدید؟
علی: توی دانشگاه!
راویژ: چه جالب!... یه سوال دیگه چرا مشکی پوشیدید؟
جوابی ندادیم... دوباره داغ داوود تازه شد... بابک بحث رو عوض کرد و گفت
بابک: خب حسام رو چکار کنیم؟
علی: منو اسماعیل حسام رو تعقیب میکنیم تو و آقا باشار و آقا راویژ هم توی خونه بمونید برای پشتیبانی!
❤️عاشقان حسین❤️
🍃🍃🍃🍃🥀🍃🍃🍃🍃 🍃🍃🍃🥀🍃🍃🍃 🍃🍃🥀🍃🍃 🍃🥀🍃 🥀 _________________________________________ #ترور #پارتپنجاهویکم ____
🍃🍃🍃🍃🥀🍃🍃🍃🍃
🍃🍃🍃🥀🍃🍃🍃
🍃🍃🥀🍃🍃
🍃🥀🍃
🥀
_________________________________________
#ترور
#پارتپنجاهودوم
_________________________________________
باشار: بچههای ما هستن...
علی: از این به بعد ما دو نفر تعقیب میکنیم... شما لطف کن به گروهت بگو آماده بشن ممکنه درگیری ایجاد بشه!
راویژ: مگه چخبره؟
علی: گفتم که... ممکنه!
باشار: باشه بهشون میگم
علی: اسماعیل پاشو بریم!
راویژ: شهر رو بلدید؟
علی: نقشهی شهر رو دیدیم تقریبا بلدیم!
باشار: جایی گیر کردید بهمون بگید
علی: حتما!
سوئیچ ماشین رو از راویژ گرفتم و با اسماعیل از خونه بیرون اومدیم و سوار ماشین شدیم... کمی دورتر از درمانگاه ماشین رو پارک کردم
اسماعیل: بیچاره مادرم!
سرمو به سمتش چرخوندم
علی: چی شده؟
اسماعیل: بچهش دو روزه خونه نرفته نگرانه!
علی: مسخره...
به روبرو خیره شدم
علی: خانوادههامون دیگه عادت کردن!... بار اول نیست چند روز خونه نمیریم
اسماعیل: درسته ولی خب مادره دیگه نگران میشه!
علی: اگه میخوای بهش زنگ بزن!
حسام از درمانگاه خارج شد یه تاکسی گرفت و رفت... ماشین رو روشن کردم و با فاصله دنبالش کردم
اسماعیل: حالا بعدا زنگ میزنم!
تاکسی جلوی فروشگاه مواد غذایی توقف کرد حسام پیاده شد و با فروشنده مشغول حرف زدن شد... اسماعیل از فروشنده عکس گرفت و برای بابک فرستاد تا مشخصاتش رو دربیاره!
علی: به بابک بگو به باشار بگه دوتا از افراد گروهش رو بفرسته اینجا تا مواظب فروشنده باشه!
اسماعیل: باشه!
حسام سوار تاکسی شد و تاکسی بعد از چند ثانیه حرکت کرد... دلیل تاخیرش رو نمیدونستم و این عصبیم کرد چون احتمال دادم راننده رو تهدید کرده باشه
اسماعیل: چته؟
علی: هیچی!
اسماعیل: فروشنده اسمش یاصره ۴۲ سالشه به دلیل چک برگشت خورده هم ۶ ماه زندان بوده
علی: همین؟
روز اول محرم به نام حضرت مسلم بن عقیل🏴
#اد_منتظرالقائم
[••🖤🖇′@DOKHTRAna1401]
مـردم بسـاط گـریـه و مـاتـم بیـاوریـد
وقتش شده که بیرق و پرچم بیاورید
مــردم کتـیبه هـای حـسـینیـّه نـزد کیـسـت؟
«باز این چه شورش است که…عالم» بیاورید
خواهید از خدا که در این شصت روز عمر
در بـیـن روضــه هــا نـکـنــد کـم بـیـاوریـد
این اشک ها برای حسینی شدن کم است
صـد چـشـمه چـشـم، کوثـر و زمـزم بیـاوریـد
هنگام روضه خواندن ذاکر درون ذهن
تصـویــر قـتلــگـاه مــجـسّـم بیــاوریـد
هر سینه نیست قبر حسین و مطاف او
در هـیـئـت غـمـش دل مَـحـرم بـیــاوریـد
«فَلتُلطَمُ الخُدود و تُشَقُّ الجُیوب» را
بـر گـونه ها و سـینه فـراهـم بـیـاوریـد
رخت سپید کنده و در گنجه افکنید
پـیـراهــن ســیـاه مـحـرّم بـیــاوریـد
#اد_منتظرالقائم
[••🖤🖇′@DOKHTRAna1401]
Ali Zarei - Eftekharam Ya Hossein.mp3
8.11M
حسینون نوکریم افتخاریم یاحسین
من اونون عاشقیم هرکلامیم یاحسین
شیعه ام یاسنی ام من فقط حسینیم
#اد_منتظرالقائم
[••🖤🖇′@DOKHTRAna1401]
تا که پرسیدم ز قلبم عشق چیست
در جوابم اینچنین گفت و گریست
لیلی و مجنون فقط افسانهاند!
عشق در دست حسین بن علیست:)
#اد_منتظرالقائم
[••🖤🖇′@DOKHTRAna1401]
عـٰاشِقَتدۅراَزحَـرَماِحسـٰاسِغُربَـتمۍڪُنَد بـٰازبـٰاعَڪسِحَرَمیِہگۅشِہخَلـۅَتمۍڪُنَد...!
#اد_منتظرالقائم
[••🖤🖇′@DOKHTRAna1401]