یکم دقت کنی میبینی همچی اون قدرها هم بد نیست و این تویی که صرفا به حال بد عادت کردی.
وقتی رها میکنی با اینکه هنوز دوستاش داری، داری خودتو انتخاب میکنی. داری عشق به خودت رو اولویت قرار میدی. این موضوع اولش خیلی آزاد دهندهست. اولش همش فکر میکنی راه نجات تو برگشتنه، ولی نه. اگه صبر کنی، هر روزی که بگذره عشق به خودت بیشتر و بیشتر نجاتت میده. یک اشتباه، اشتباهه. هر بار هم که بهش برمیگردی فقط همین موضوع بهت محکمتر ثابت میشه. یک بار برو و بگذار برای همیشه خوب بشی.
یکم که از دور تر نگاه کنی متوجه میشی شاید نوع نگاه تو به اون آدمه که برات خاص و متفاوتاش کرده. نگاهات رو ازش بگیر ببین چی میمونه.
دیگه چه چیزی زیباتر از ادبیات و کتابها توی این دنیا میتونه باشه!
من یادم رفته، فقط امروز مکانها باهام سر لج دارن. جایی هستم که نباید و خاطرات خود به خود دارن منو میبلعن.
من تو زندگیم تا دلتون بخواد آدم اشتباه شناختم و اومدن و رفتن. گاهی به خودم میگم چرا اجازه دادم وارد زندگیم بشن؟ بعد به خودم میگم ببین تو داشتی بزرگ میشدی، همش شده تجربه، الان خیلی بهتر میتونی تصمیم بگیری در رو به روی چه افرادی باز کنی. الان خیلی بیشتر قدر تنهاییهات رو میدونی. گاهی آدمها فقط وارد زندگیمون میشن که بهمون یاد بدن ما کی رو نمیخوایم و بهش نیازی نداریم.
«...اونجا بود که فهمیدم تاریخ تولد آدما باعث بزرگ شدنشون نمیشه،
آدما اونجایی که حالشون داغونه ولی بازم تصمیم میگیرن از روی زمین بلند بشن، به معنای واقعی قد میکشن،
پرواز میکنن،
و بزرگ میشن ... :)»
ویس این بار در جواب پیام یکی از شماهاست. میگفت از اونجایی بگو که یک نفر به خودش میاد و میبینه باید تغییر کنه. ویس امروز در مورد تجربهی من از تغییر و تعریف تغییره.
بلاک کردن آدمها باعث میشه حس کنم هنوز یه حس تعلقی به اسم نفرت بهشون دارم. من هیچی نمیخوام نسبت بهشون داشته باشم. انگار از اولش حتی نمیشناختمشون و برای همینه اگه یکی کلا برای من دیگه هیچ اهمیتی نداشته باشه، حتی حس نفرت هم بهش ندارم. کلا نسبت بهش، هیچی ندارم.
طوری از یک عده بیزارم که حتی دوست ندارم از ذهنشون گذر کنم. کاش هیچوقت یاد من نکنن.
ما اصولا رابطهای رو دوست داریم که به رنجمون «معنا» بده، نه شفا.