زندگی بارها و بارها تو رو با خودت رو به رو میکنه تا بالاخره بفهمی باید خودتو بپذیری و دوست داشته باشی.
قسمت جالب ازدواج اونجاست که نگاه به یه موجود سیبیلو توی تخت، حموم، حین رانندگی، فیلم دیدن و گیم زدن و کار خونه میکنی که همه به چشم شوهرت میبینن اما تو فقط یه اکولی پکول موشی مموشی میبینی:))
من اگه مدال طلای المپیک هم بگیرم بابام در خواستش از رهبری، ریاستجمهوری، فرمانداری و بقیه ارگانها اینه که منو دانشگاه فرهنگیان ثبت نام کنن چون معلمی بهترین شغل برای خانمهاست و میتونن به کارهای خونه هم برسن. :))
من عاشق اینم که با آدمی که دوسش دارم نصف شب بریم بشینیم رو این تاب زنجیری بچه گونه های توی پارک و آروم آروم حرف بزنیم.حرفای جدی، حرفای شوخی، قول قرارهای رویایی و دور از دسترس، برنامه ریزی واسه رسیدن به چیزایی که میخوایم، مرور روزای قشنگ و… :))
زمستون، ساکت، سرد، بیخورشید، تاریک، تیپ های خوب، بوت، هات چاکلت و بوسیدنیست.
یه چیزی شنیدم برگی نمونده.
یه سری از دوستان میرن دبی به جای گردش میرن تو لابی های هتل های گرون میشینن طولانی، دنبال شوهر پولدار :))
من فوبیای اینو دارم که وقتی به آدمایی مورد علاقم پیام میدم، بگن: اه این باز تکست داد.
همیشه وقتی یه جفتک میخوری اونجاست که به خودت میای و میفهمی که بیش از حد یونجه ریختی جلوش.
این توییت درباره الاغا نیست...