✅داستان تأثیرگذار 👌
قدیما یه شاگرد #کفاشی بود هر روز میرفت لب رودخونه #چرم میشست برای کفش درست کردن.
اوستاش هر روز قبل رفتن بهش #سیلی میزد میگفت اینو میزنم تا چرم رو آب نبره، یه روز شاگرد داشت میشُست که چرم رو آب برد، با خودش گفت اوستا هر روز به من چَک میزد که آب نبره چرم رو،الان بفهمه قطعا زنده م نمیذاره، با ترس و لرز رفت و هرجوری بود به اوستاش گفت جریان رو، ولی اوستاش گفت باشه #عیب نداره، شاگرد با تعجب پرسید نمیزنی؟
🔶اوستاش گفت من میزدم که چرم رو آب نبره، الان که آب برده دیگه فایده ای نداره.
👌زندگیم همینه...
تمام تلاشتون رو بکنید چرم رو آب نبره، وقتی چرمتون رو آب برد دیگه فایده نداره، #حرص نخورید.😌
بهترین مطالب تأثیرگذار👇
@donyapasazmarg1