eitaa logo
دختران محجبه
935 دنبال‌کننده
23هزار عکس
7.4هزار ویدیو
464 فایل
به کانال دختران محجبه خوش آمدید! لینک کانال شرایط دختران محجبه⇩ @conditionsdookhtaranehmohajjabe مدیران⇩ @Gomnam09 @e_m_t_r لینک پی‌ام ناشناس⇩ https://harfeto.timefriend.net/16921960135487 حرف‌هاتون⇩ @Unknown12
مشاهده در ایتا
دانلود
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ "مدافع عــ♥️ــشق" مادر و پدر نرگس خانم اومدن استقبالمون. ۲ دقیقه ای به سکوت گذشت... مامان گفت: عروس خوشگل ما کجاست؟!😄 حاج خانم (مادر نرگس) با لبخند گفتن: الان صداش می زنم... نرگس جان، دخترم...! بیا مادر.😊 چند ثانیه بعد، نرگس خانم با سینی چای از آشپزخونه بیرون اومدن... سر به زیر سلامی دادن و جوابشونو دادیم. به همه چای تعارف کردن تا رسیدن به من. لبخندی زدم. یه فنجون چای برداشتم و آروم گفتم: ممنونم.😊 هنوز سرشون پائین بود. لبخند کم رنگی زدن و آروم گفتن: خواهش می کنم.☺️ عاشق همین حجب و حیاشون شده بودم. پدر نرگس خانم، اخماشون تو هم بود و این بیشتر نگرانم می کرد. انگار راضی نبودن. بعد از چند دقیقه صحبت، مامان گفت: اگه اجازه بدین، این دوتا جوون برن سنگاشونو با هم وا بکنن.😊 حاج خانم (مادر نرگس) گفتن: خواهش می کنم.😊 بعد رو کردن به نرگس خانم و گفتن: نرگس جان، آقا سعید رو راهنمایی کن. برین تو اتاقت، حرفاتونو با هم بزنین.🙂 نرگس: چشم.😊 نرگس خانم بلند شدن و منم پشت سرشون رفتم. در اتاقشونو باز کردن و گفتن: بفرمائین.😊 + اول شما برین.😅 - نه، اول شما.😅 + خواهش می کنم. خانم ها مقدم ترن.🙂😅 رفتن تو اتاق و منم پشت سرشون رفتم. یه نگاه کلی به اتاق انداختم. دیوارای اتاق زرد بودن. یه پنجره رو به حیاط داشت با یه پرده ی سفید که توپ توپ های زرد داشت. یه میز کرمی و یه صندلی چرخ دار، گوشه ی اتاق بود و یه تخت خواب هم رو به روش بود. اتاق قشنگی بود. نرگس خانم رو تخت نشستن و منم رو صندلی رو به روشون نشستم. چند دقیقه ای به سکوت گذشت. + میگم.... اتاقتون خیلی قشنگه..‌.😄 - ممنون. لطف دارین.😅 + خودتون چیدین؟!🤔😄 - بله.😊 + واقعا خوش سلیقه این.😃😅 - ممنونم.🙃☺️ - می تونم یه سوال بپرسم؟!🤔 + حتما... بفرمائین.😇 - شما..... شما... چرا.... اومدین.... خواستگاری من؟!🙃🤔 + خب...... چون.... بهتون.... ع..... علاقه دارم...😅 - می دونم.... یعنی..... منظورم اینه که.... به چیه من علاقمند شدین؟! ‌کدوم خصوصیتم؟!😅 + حجب و حیاتون، مهربونیتون، طرز برخوردتون با نامحرم و... همه چیتون. از نظر من، شما... همه چی تمومین.🙃😊 - لطف دارین.😅 + حقیقته...🙂☺️ + میگم.... شما...... می دونین شغل من چیه؟!🧐 - تقریبا. یعنی.... سارا یه چیزایی بهم گفته... از سختیای شغلتون...🙂 + خب.... اجازه بدین منم یه سری چیزا رو بگم.😊 - خواهش می کنم... بفرمائین.🤗 همه چیزایی که باید رو بهشون گفتم. از سختیای شغلم... از اینکه ممکنه چند روز هم دیگه رو نبینیم. با دقت به حرفام گوش می دادن. وقتی حرفام، تموم شد گفتم: حالا.... شما..... حاضرین با من.... یعنی..... با..... یه مامور امنیتی........ ازدواج کنین...؟!🤔 - خب..... شما درست میگین. شغلتون سختیا و خطرات خودشو داره... اما خب.... من... افتخار می کنم که همسرم تو این شغله و از کشور و مردمش دفاع می کنه.😃☺️ علاقه دو طرف به همم، خیلی مهمه. من... حاضرم همه ی این.... سختیا رو.... تحمل می کنم...😊 نفس عمیقی کشیدم. لبخندی زدم و گفتم: ممنونم. خیلی ازتون ممنونم...😃 من... من خیلی خوشحالم و خدا رو شکر می کنم که قراره با ‌کسی مثل شما ازدواج کنم که انقدر با درک و شعور و فهمیده این...😅😊 - ممنون.😅 یه کم دیگه با هم حرف زدیم. از اعتقادی و رفتاری و خلاصه از همه لحاظ، خیییلی بهم شباهت داشتیم... از اتاق بیرون اومدیم. همه برگشتن طرفمون. سارا با لبخند گفت: نرگس جان، دهنمونو شیرین کنیم؟!🤔😃 نرگس خانم خواست چیزی بگه که یهو... ادامه دارد... ✍🏻 به قلم: م. اسکینی کپی فقط با ذکر نام نویسنده و لینک کانال آزاد✅ پ.ن1: چقدر سعید و نرگس تعارف کردن که اول کی بره تو اتاق...😐🤦🏻‍♀😂 پ.ن2: آفرین به نرگس...👏🏻 احسنت...👌🏻 سختیای شغل سعیدو تحمل می کنه...😃☺️ پ.ن3: یهو چی شد...؟!🤔🧐 حدساتونو در ناشناس بگین. هشتگ مخصوص هم فراموش نشه که بشناسمتون.😉😊💫 لینک کانال👇🏻 @dookhtaranehmohajjabe