🍃🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸🍃
#بسیارجالب_وپندآموزاست👇
#پندانه
#نیکی_به_کسی کن که به #کارتونیاید
#مردی در نیمههای شب #دلش_گرفت و #ازنداری گریه کرد. دفتر و قلم
#بهدست_گرفت و شمع را روشن کرد و برای #خدانامهای_نوشت👇:
« #به_نام_خدا
#نامهای به #خدا، از #فلانی
#خدایا! در #بازار یک باب #مغازه #میخواهم، یک #باب_خانه در #بالاشهر، یک #زن_خوب، #زیبا، #مؤمن و #پولدار و #یک_باغ #بزرگ در #فلان_جا.»
#دوستش که این #نامه را #دید،
#گفت👇:
#دیوانه! این نامه را به #خدانوشتی، #چگونه میخواهی به #اوبرسانی؟
#گفت👇:
#خداآدرس دارد و آدرسش
#مسجداست.
#نامه_رابرد و لای جدار چوبی #مسجد گذاشت و #گفت👇:
#خدایا! با #توکل بر تو #نوشتم، #نامهات را #بردار!
#نامه را #رها کرد و #برگشت.
#صبح_روز بعد #شاه به #شکار #میرفت که #تندباد عظیمی #برخاست. طوری که #بیابان را #گردوخاک گرفت و #شاه در میان #گردوخاک_گم شد.
#ملازمان شاه #گفتند👇:
#اعلیحضرت! #برگردیم،
#شکار امروز ممکن #نیست.
#شاه_هم_برگشت. چون به #منزل #رسید، میان #جلیقه خود #کاغذی دید. آن را #بازکرد و #دیدهمان نامه #مردفقیر است که #بادآن را در
#آسمان_رها کرده و #درلباس شاه #فرودآورده_است.
#شاه_نامه_راخواند و #اشک_ریخت. #پس_گفت❤️:
#برویداین_مرد_رابیاورید.
#کاتب_نامه را #آوردند. #کاتب که از #ترس_میلرزید، وقتی #تبسم_شاه را #دید، -اندکی_آرام_شد.
#شاه_پرسید👇:
#این_نامه_توست؟!⁉️
#فقیرگفت👇:
#بله، ولی من به #شاه_ننوشتهام، به #خدایم_نوشتهام.
#شاه_گفت👇:
#خدایت_حکمتی داشته که
#درآغوش_من_ #رهایش_کرده
#ومرامأمورکرده تا تمام #خواستههایت را #به_جای_آورم.
#شاه، #وزرا و #تجار و #بازاریان را #جمع_کرد و #هرچه در #نامه_بود، #بهجاآورد.
#درپایان_فقیرگفت👇:
#شکرخدا.
#شاه_گفت👇:
#من_دادم، #شکرخدامیکنی؟!⁉️
#فقیرگفت👇:
#اگرخدانمیخواست #تویک_ریال هم #به_کسی_نمیدادی؛
#اگراهل_بخششی به #دیگرانی_بده👇
#که_نامه_نداشتند.
🍃🌺 #گیلان_رشت
#علی_اشکبوس🌺🍃