#حکایت
🍃🌺ریای سگی🐶🌺🍃
#مردمسلمانی به حضور یکی از
#علمای_ربانی #شرفیاب شد و
#شرح_حال خود را چنین #بیان_کرد:
#من_دچارخودنمایی و #ریابودم و موفق #نمیشدم در #مسجد با حضور #دیگران عبادت #خالص بجا #بیاورم و از این #جهت رنج #میبردم. #میدانستم که در حومه ی #شهرمسجد #متروکی است که #مردم در آن رفت و آمد #نمیکنند. به فکرم #رسید که خوب است #شبانه به آن #جابروم و دور از #چشم این و آن، #خدا را با
#خلوص_نیت پرستش #کنم.
#پاسی از شب #گذشته و #هوا کاملا #تاریک بود، در #حالی که #باران به شدت #میبارید، حرکت #کردم و خود را به #مسجد رساندم. طولی #نکشید که #بین_نماز در تاریکی #مطلق احساس کردم #کسی_واردمسجدشد.
#خوشحال شدم چون #میدیدم که #شخصی به #مسجد آمده و متوجه #خواهدشد که من در #دل_شب به #عبادت مشغول #هستم، همین #خوشحالی و نشاط مرا به #تلاش بیشتری در #عبادت_واداشت، آن قدر #نمازخواندم تا شب به #پایان_رسید و #سپیده_دمید، وقتی هوا #روشن_شد #دیدم آن که #نیمه_شب وارد
#مسجدشده، #سگ_سیاهی_است👇 #که_برای_فرار از #باران به
#مسجدپناه_آورده و من او را
#انسان_پنداشته_بودم.
#سخت ناراخت #شدم و با #خود_گفتم👈: #برای_آنکه #یکتاپرست باشم و #انسانی را در #عبادت_الهی .
#شریک قرار #ندهم به .
#این_مسجد خلوت #آمدم ولی اینک #متوجه_شدم که به #جای_انسان،
#سگ_سیاهی را شریک #عبادت
#گرفته_ام. #وای_برمن و بر
#سیه روزی و #بدبختی من.
#ازاین_نمازریایی چنان #خجل_شده ام
#که در #برابررویت، #نظر نمی_بارم.
#گفتار_فلسفی، ج ۲، ص ۱۲۴
#کانال_ایتا👇 https://eitaa.com/doorehamiiiii