گ#زندگینامهنادرشاه_افشار
#پسرشمشیرفرزنددرگز
#ادامهقسمتشصتوسوم
پارت دوم
فردای آنروز احمد افندی بهمراه چند تن از بزرگان شهر به اردوی نادر شتافته و او را که در بستر بیماری بود مشاهده و درخواست صلح و آشتی کردند ، نادر شرط پذیرش صلح را ، تسلیم شدن احمد پاشا و تصرف شهر عنوان کرد ، احمد افندی از نادر مهلت خواست تا با ارسال نامه ای به دربار عثمانی و کسب تکلیف از آنجا ، آتش بس بر قرار شود ، نادر برآشفت و گفت
انسان عاقل از یک سوراخ دو بار گزیده نمی شود ، یا شهر را تسلیم کنید یا آن را بر سرتان خراب می کنم ، بزرگان و ریش سفیدان شهر به پای نادر افتادند و با التماس از او خواهش کردند تا تعیین تکلیف از ناحیه دربار عثمانی ، از بستن به توپ شهر خودداری نماید ، پس از کِش و قوس های فراوان ، خواهش بزرگان شهر در نهایت مورد پذیرش نادر قرار گرفت و آتش بس موقت به اجراء درآمد
با قبول آتش بس توسط نادر ، هیئت مذاکره کننده نزد احمد پاشا رفته و با خوشحالی ، خبر متارکه موقت جنگ را به احمد پاشا اعلام نمودند ، احمد پاشا گفت ، من می پنداشتم که چون نادر سخت بیمار است این بار برگ برنده ای در دست دارم ، ولی دیدم که این گرگ گرسنه ، بیماری و تندرستی اش هیچ فرقی ندارد و من دچار اشتباهی بزرگ شدم که این چنین و بی محابا به کسی حمله کردم که توپال عثمان پاشا را شکست داده بود
با شروع آتش بس ، نادر که اندکی بهبود پیدا کرده بود برای یکسره کردن کار لزگیان و داغستانی ها که هر از چند گاهی ، به تحریک روس ها و عثمانیان و حمایت های مالی و سخاوتمندانه آنان ، هر از چند گاهی ، سر به شورش بر می داشتند و به پادگانهای مرزی ایران حمله می کردند به سوی آن سامان ، حرکت کرد
#دوستداران_ولایت