eitaa logo
دوستداران ولایت
768 دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
9هزار ویدیو
37 فایل
صرفا جهت روشنگری،جهاد تبیین،بصیرت وآگاهی از برنامه های دشمن جهت آمادگی وتوانایی کافی درمقابله بانقشه های دشمنان دوستان عزیز،تبلیغات ارسال لینک ضدنظام وغیراخلاقی ممنوع می‌باشد کپی آزاد به شرط صلوات برمحمدو آل محمد(ص) لینک کانال @doostdaranvelayat
مشاهده در ایتا
دانلود
نادر پس از صدور فرمان ولایتعهدی نصراله میرزا ، بهمراه رضا قلی میرزا و نوه بسیار زیبایش بنام شاهرخ به قصد سرکوبی یاغیان تاتار و ازبک ، بسوی بخارا (شهری در ازبکستان امروزی) حرکت کرد شاهرخ پسر رضا قلی میرزا و نوه دختری شاه سلطان حسین صفوی و خواهر شاه تهماسب بود پس از نادر برادر زاده اش بنام عادلشاه بر تخت سلطنت ایران تکیه زد و جانشین نادر شد بدستور عادلشاه تمامی فرزندان و بازماندگان نادر به قتل رسیدند ولی شاهرخ که در زیبائی چهره یگانه عصر و زبانزد خاص و عام بود و دختر عادلشاه نیز دیوانه وار عاشق او بود و تهدید به خودکشی کرده بود از این قتل عام سنگدلانه جان سالم بدر برد و پس از دو سال حکومت عادلشاه و سه سال حکومت برادرش بنام ابراهیم خان به پادشاهی ایران رسید ، پس از روی کار آمدن کریم خان زند و پادشاهی وی ، شاهرخ کماکان در خراسان حکومت کرد و تا آخر حکومت کریم خان زند و جانشینان وی در خراسان حکمرانی کرد کریم خان زند که یکی از سرداران نادر بشمار می آمد ، بعلت علاقه زیادی که به نادر داشت تا آخر عمر خود به خراسان حمله نکرد و حکومت شاهرخ را بر خراسان به رسمیت شناخت و با او با احترام رفتار کرد شاهرخ شاه ، علاوه بر زیبائی  صورت منش و مرام نیکو داشت و با عدالت بر مردم حکمرانی کرد همسرش نیز بنام گوهرشاد خاتون نیز از زنان یگانه عصر خود بود و مسجد گوهر شاد در مشهد بدست وی پایه ریزی و ساخته شد ، در اواخر عمر شاهرخ پس از پیروزی سلسله قاجاریه بر لطفعلی خان زند ، آغا محمد خان قاجار ، به طمع جواهرات و ثروت نادری ، شاهرخ بی نوا را آنقدر شکنجه کرد که پیرمرد بی نوا در زیر شکنجه های طاقت فرسا جان سپرد ، در تاریخ آمده بدستور آغا محمد خان قاجار ، برای گرفتن اعتراف و نشان دادن محل جواهرات نادری ، در دهان و چشمان شاهرخ ، سرب گداخته می ریختند و او را با سنگدلی و ناجوانمردانه به قتل رساندند به نزد نادر و حرکت او به سوی شهر بخارا بازمی گردیم ابوالفیض خان حاکم بخارا بسرعت برای همپیمانان ازبک و ترکمن خود نامه ای نوشت و درخواست کمک کرد ترکمن ها و ازبک ها بسرعت به یاری ابوالفیض خان شتافتند و با لشگری گران در مقابل نادر به صف آرائی پرداختند جنگی سخت و نفس گیر درگرفت ، سپاهیان ایران که دارای توپخانه ای قوی و مجهز به تفنگ بودند موفق شدند در همان روز اول تکلیف جنگ را یکسره و شکست سختی را به ابوالفیض خان تحمیل کردندابوالفیض خان که انتظار چنین شکستی را نداشت ناچار به تسلیم شد و کلید شهر بخارا را تقدیم نادر کرد و برای نشان دادن حسن نیت خود ، دو دختر زیبای خود را به ازدواج نادر و علیقلی خان (برادر زاده نادر) درآورد ، نام همسر جدید نادر ، منیژه بود در پی این ازدواج ابوالفیض خان نادر را به کاخ خود دعوت کرد مردم فارسی زبان بخارا که خود را ایرانی می دانستند با بستن طاق نصرت های بزرگ و تشریفات چشمگیر به استقبال نادر آمدند و زن و مرد و کوچک و بزرگ به شادمانی پرداختند ، نادر نیز به جهت رفاه حال مردم ایرانی الاصل بخارا از ابوالفیض خان غرامت جنگی نگرفت و به افتخار مردم ایرانی بخارا خسارت جنگ را به ابوالفیض خان بخشید نادر و ابوالفیض خان متفقا دو نفر را بعنوان پیک برگزیده و به سوی ایلبارس خان حاکم خیوه (شمالی ترین شهر ازبکستان امروزی و نزدیک قرقیزستان و قزاقستان امروزی) فرستاد ایلبارس خان که در عین جنگاوری حاکمی سنگدل و خونریز بود دستور داد هر دو فرستاده را سر بریدند با رسیدن این خبر به بخارا نادر مانند کوه آتشفشانی که ناگهان به غرش درآید  بدون درنگ بسوی خیوه براه افتاد ایلبارس خان موفق شد تمام مردان جنگی تیره های ترکمن ، ازبک ، تکه یموت که از جنگجویان سرسخت و خطرناک بودند را تحت فرماندهی خود درآوَرَده و سپاهی عظیم برای رویاروئی با نادر مهیا کند نادر مانند همیشه با احتیاط فراوان پیش می راند ، او بخوبی از هنرهای رزمی و چابکی ازبکان و ترکمن ها و قدرت فراوان اسب های اصیل آنان ، آگاهی کامل داشت و در جلسه ای که با سرداران خود برپا کرد به آنان گوشزد کرد که چنانچه از این قوم شکست بخوریم ، تا مشهد بدنبال ما خواهند آمد در آن جلسه نادر دستور داد که هر کاروان و مسافری که بسوی خیوه می رود را توقیف نمایند تا حرکت سپاه ایران از دید ایلبارس خان مخفی بماند ، همه تلاش نادر این بود که دشمن از فاصله او و خودش آگاه نشود ، سرداران نادر بخوبی می دانستند عادت نادر مانند بسیاری از مواقع ، حمله ناگهانی و شبیخون به دشمن نیرومند است پس از چند روز راهپیمائی مخفیانه ، سپاه ایران به نزدیکی ترکمانان و ازبکان رسیدند ، نادر دستور داد تمامی سپاه ، که اینک از بالای بلندی های مشرف به لشگر دشمن نزدیک شده بودند مخفیانه ، در شمال و جنوب و شرق و غرب منطقه مستقر و منتظر فرمان حمله او باشند
حمله گازانبری که در جنگ های جهانی اول و دوم بکار می رفت از ابتکارات نادر است و در فرهنگ نظامی جهان بنام این مرد نابغه ، ثبت شده است در بامداد روز بعد ، در سپیده دم خورشید ، ناگهان آوای کوس و کرنای جنگی از همه سو برخاست و ایلبارس خان و مردانش خود را در محاصره دیدند ولی بر خود مسلط شده و دست به نبردی غیر منتظره زدند ، این بار نیز نادر مانند همیشه ، مانند عقاب کوهستان و ببر دشت ها ، از کمین خود بیرون آمده و با چرخش تبرزین خود و فریادهائی رعدآسا ، در خط مقدم سربازان خود ، با اسب سفید خود به قلب معرکه ای هولناک ، قدم گذارد جنگی وحشت آفرین و مرگبار آغاز شد ، سواران دشمن با اسبهای اصیل خود به سان برق و باد و توفان ، به قلب سپاه ایران تاختند ، نادر درست در میانه میدان ، تبرزین بدست به هر سو می تاخت و در میان حیرت همگان و وحشت سرداران خود ، سواران تیزتک و زبده دشمن را با تبرزین خود از اسب به زیر می افکند نیروی تحرک و جابجائی سواران ترکمن و ازبک ، به راستی شگفت آور بود آنان بر روی اسب و زیر شکم اسب ، ایستاده ، نشسته ، درازکش می جنگیدند و شکار آنان با توجه به چالاکی بی نظیرشان غیر ممکن می نمود ولی آنان با تمامی دلاوری و چابکی منحصر به فردشان از یک نکته غافل بودند و آن این بود که در روبروی مردی می جنگیدند که برای هر درب بسته ای ، کلیدی بهمراه خود داشت و با سربازانی آزموده و نترس روبرو بودند که در دهها جنگ کوچک و بزرگ ، تحت فرماندهی نادر ، مانند فولاد آبدیده شده بودند و بیدی نبودند که با هر بادی بلرزند بدستور نادر ، سواران ایرانی دایره ای وسیع در دشت ، تشکیل دادند و از شمال و جنوب و پیش رو و پشت سر در آن دشت وسیع نیروهای ایلبارس خان را مانند نگینی در بر گرفته و حلقه محاصره را هر لحظه تنگ و تنگ تر کرده و پیش می آمدند ، بطوری که ازبکان و ترکمانان قادر به حمایت و پشتیبانی از یکدیگر نمی شدند سواران دشمن با همه دلاوری و قدرت شمشیرزنی و یکه سواری رفته رفته نیروی خود را از دست می دادند و از خستگی زیاد از پای در می آمدند و طعمه شمشیرها و تبرزین سواران ایرانی می شدند ، ایلبارس خان که شکست خود را حتمی می دید نیروهای باقیمانده خود را به بخش های کوچکتر تقسیم کرد و با توجه به فرا رسیدن شب موفق به عقب نشینی گردید و در دژ خانقاه که در آن نزدیکی بود پناه گرفت نادر علیرغم خستگی خود و سربازانش که از سپیده دم تا شامگاهان با دشمنی سرسخت به نبرد پرداخته بودند مانند سیلی خروشان به تعقیب ایلبارس پرداخته و در پشت خندق های پر آب دژ خانقاه اردو زدند بدستور نادر توپخانه ایران برج ها و باروها و دیواره های دژ را زیر آتش سنگین خود قرار داد ، ولی هر چه حجم آتش بیشتر میشد هیچ نشانه ای از تسلیم از سوی مدافعان دژ دیده نمی شد و هرگاه بخشی از دیوار فرو می ریخت و یا سوراخی ایجاد می شد بیدرنگ مَرَمّت و بازسازی می شد یکهفته گذشت تا نادر مطمئن شود گلوله باران دژ در کوتاه مدت به تنهائی ، بی حاصل است لذا دستور داد بدون اینکه مدافعان دژ مطلع شوند از چهار طرف دژ ، تونل های زیر زمینی زده شود ، نَقب زن ها (کسانیکه تونل میزنند) از زیر زمین شروع به پیشروی بسوی دژ نمودند و توپخانه از روی زمین ، روز و شب بر سر مدافعان آتش می بارید پس از چند روز نقب زن ها به پایه دیوارهای دژ رسیدند بدستور نادر صندوق های پر از باروت از چهار طرف منفجر شد که صدای مهیب و ترسناک آن سراسر دژ را لرزانید و شکافهای بزرگی از چهار طرف ایجاد شد ، ایلبارس خان و سردارانش که وضع را وخیم دیدند پرچم سفید برافراشتند و تنی چند از بزرگان خود را برای درخواست بخشایش و عفو ، به حضور نادر فرستادند نادر به نمایندگان ایلبارس خان گفت ، من با شما که ناگزیر از اجرای دستور بودید کاری ندارم ، حتی جنگاوری و دلاوری تان را نیر می ستایم و تحسین می کنم ولی ایلبارس خان نامرد و پست را که نماینده من و ابوالفیض خان را با ناجوانمردی کشته مانند سگ به بدترین وجه ، خواهم کشت نمایندگان پس از بازگشت نزد ایلبارس خان به او گفتند خود را تسلیم کن و ما را از این مخمصه نجات بده ، ایلبارس خان پیشنهاد سرداران خود را نپذیرفت و گفت من شبانه از دژ می گریزم و روز بعد همگی شما با خیال آسوده تسلیم شوید شب فرا رسید و ایلبارس خان بهمراه سی نفر فدائی خود ، سم اسبان خویش را نمد پیچ کردند و مخفیانه و بدون هیچ صدائی از راه مخفی دژ خارج و راه فرار پیش گرفتند غافل از اینکه نادر ، حساب همه چیز را کرده بود و به نگهبانان سپاه خود ، دستور آماده باش همه جانبه داده بود و ایلبارس خان و افرادش همگی در تله نادر افتادند بامداد روز بعد نادر بهمراه اسیران خود به دژ خانقاه که اینک تسلیم وی شده بود رفت و دوست و دشمن را در میدان دژ جمع کرد و گفت