eitaa logo
دوستداران ولایت
1.1هزار دنبال‌کننده
24.1هزار عکس
19.6هزار ویدیو
65 فایل
صرفا جهت روشنگری،جهاد تبیین،بصیرت وآگاهی از برنامه های دشمن جهت آمادگی وتوانایی کافی درمقابله بانقشه های دشمنان دوستان عزیز،تبلیغات ارسال لینک ضدنظام وغیراخلاقی ممنوع می‌باشد کپی آزاد به شرط صلوات برمحمدو آل محمد(ص) لینک کانال @doostdaranvelayat
مشاهده در ایتا
دانلود
نادر دستور داده بود به زنان و کودکان و پیران و مردمی که صد در صد شورشی نیستند کاری نداشته باشند ولی به افراد شورشی و مشکوک بهیچوجه امان ندهند اما سواران خشمگین گهگاه به خانواده های شورشیان هم رحم نمی کردند و همه را می کشتند هراس و دلهره ای عظیم شهر را فرا گرفته بود در شهر علاوه بر لاشه اسبان و پنج هزار سرباز ایرانی که روز قبل کشته شده بودند اجساد بی شمار شورشیان و مردم عادی تا چشم کار می کرد مشاهده می شد و دهلی به شهر مردگان تبدیل شده بود خبر کشتار مردم دهلی به محمدشاه رسید و بهش گفته شد جلوی خشم نادر را گرفتن کار دشواری است و اگر این قتل عام ها تا شب به درازا بینجامد حتی یک تن در دهلی زنده نخواهد ماند بودن پنج هزار پیکر بی جان سواران ایرانی در خیابانهای دهلی کافی بود که نگذارد خشم سربازان ایرانی فروکش کند به ویژه اینکه فرمان نخست نادر هنوز به قوت خود باقی بود و مردان جنگی ایران تا دستور ثانوی ناچار به پیروی از فرمان وی بودند به همین خاطر در شهر می گشتند و به هر خانه ای که مشکوک و بدگمان می شدند ریخته و کسانی را که درون خانه بودند را در دم می کشتند و خانه هایشان را آتش میزدند و یا غارت می کردند بزرگان شهر با شتاب خود و خانواده هایشان را برداشته و به دربار محمدشاه و دیگر افراد برجسته دربار پناهنده شده بودند و با زاری از محمد شاه خواستند از نادر درخواست بخشش و عفو عمومی نماید در این زمان عده زیادی از مردم شهر نیز دستهایشان را بر روی سرشان گذاشتند و با حالت تسلیم، بی دفاعی خود را به سربازان ایرانی اعلام کرده و بسوی دربار محمدشاه روانه گردیدند محمدشاه و اطرافیانش که روحیه خود را باخته بودند دست به دامن نظام الملک (نخست وزیر و رئیس دولت محمدشاه ، که اصالتا ایرانی و ایرانی زاده بود) شدند نظام الملک پیشنهاد کرد با توجه به اینکه نادر قبل از فرمان قتل عام از شما درخواست رسیدگی کرده بود و شما اعتنائی نکرده بودید ، صلاح را در این می بینم با تخت روان و همان جلال و شکوه و کبکبه و دبدبه پادشاهی شخصا به مسجد روشن الدوله عزیمت و از نادر توقف قتل عام عمومی را درخواست نمائید چهره نادر با شنیدن گزارش ها و چند و چون شدت عمل و خشونت سواران خود که لحظه به لحظه توسط سردار جلایر به آگاهی میرسید روشن و خشنود نبود سردار جلایر احساس کرد نادر از عملکرد وی ناراضی است اندکی بعد نادر او را از اشتباه درآورد و گفت به افسران و فرماندهان دوازده گانه ابلاغ نمائید که از این لحظه ، چون  دیگر مقاومت قابل توجهی مشاهده نمی شود ، ضمن هوشیاری ، نرم تر با مردم رفتار نمایند و بدون بررسی و اطمینان از شورشی بودن ، کسی را نکشند محمد شاه و همراهانش با نگرانی و دلهره از کاخ شاهی به راه افتادند صدور فرمان نادر مبنی بر نرمش بیشتر با مردم سبب شد در نخستین برخورد کاروان محمدشاه با گروهی از سواران ایرانی فرمانده گروه بی درنگ مردان جنگی اش را مامور حفاظت و نگهبانی و راهنمائی شاه و همراهانش نماید رفتار متین فرمانده ایرانی اثری نیکو داشت و نگرانی ها را از بین برد و محمد شاه ، با پشتگرمی از انضباط و نظم ارتش نادری ، به سوی مسجد روشن الدوله رهسپار شد محمد شاه هنگام عبور از میدان نزدیک مسجد با دیدن انبوه اجساد خون آلود و پاره پاره سربازان ایرانی و مردم کوچه و بازار دهلی نزدیک بود تعادل روحی و جسمی خود را از دست بدهد سکته کند ، وبمیرد ولی با دلداری اطرافیان و توصیه آنان مبنی بر اینکه سرنوشت مردم بدست هند در دستان اوست بخود مسلط شده و وارد مسجد روشن الدوله گردید سردار جلایر بدستور نادر شخصا به پیشواز محمدشاه رفت و با احترام ویژه او را به پشت بام مسجد به حضور نادر راهنمائی کرد محمدشاه به محض اینکه چشمش به نادر افتاد خود را روی چکمه های نادر انداخت و با گریه و با صدائی لرزان گفت خواهش میکنم امر کن و دستور بده سربازانت دست از کشتار مردم من دست بردارند به آنان رحم کن و مردم شهر را به من ببخشای نادر که در این زمان در حال خوردن مربا بود با احترام ، محمدشاه را از زمین بلند کرد و ضمن دلجوئی از وی ظرف مربا را بسوی او دراز کرد و درخواست کرد مربا بخورد ، نظام الملک که از اینهمه خونسردی دچار حیرت آمیخته با ترس شده بود با آوائی لرزان گفت پادشاها ، چگونه این خوراکی شیرین را به ما پیشنهاد میکنید در حالیکه خون هموطنانم مانند موج های دریا به تلاطم درآمده دستور بدهید ما را هم با آنان بکشند اگر گناهی هست از ماست مردم مظلوم و تیره بخت که گناهی ندارند این سخنان که با عجز و التماس بود باعث شد نادر ظرف مربا را به کناری گذارده و بیدرنگ بدون اینکه منتظر سخن دیگری از سوی محمدشاه و دیگران باشد به سردار جلایر دستور دهد فورا شیپور بازگشت و تبیره (آتش بس) را بصدا در آوردند
دستور نادربلافاصله با نظمی مثال زدنی اجراء شد نادر به محمدشاه گفت ، من به شما گفتم ما مدتی بعنوان میهمان و نه اشغالگر به دهلی خواهیم آمد آیا این درست است که پنج هزار سرباز بی سلاح من ناجوانمردانه در یک نابود شونددر بازگشت به وطن چه پاسخی به خانواده هایشان بدهم آیا دیده یا شنیده اید که سربازان‌ من کالائی را با زور یا رایگان و مجانی از یک هندی گرفته باشند و یا مزاحم ناموس کسی شده باشند یا خشونتی بخرج داده باشند محمدشاه خاموش ماندسپس نظام الملک گفت ما همگی سپاسگزاریم ولی متاسفانه گروهی نادان و جاهل نافرمانی کردند و آبروی پادشاه ما را بردند من در همین جا متعهد می شوم این اوباش را به سخت ترین شیوه ممکن ، تنبیه نمایم در بعضی کتب تاریخی ، مدت کشتار همگانی را شش ساعت و شمار کشته شدگان را نزدیک به چهل هزار نفر نوشته اند ولی بیشتر تاریخ نگاران به هشتاد هزار قربانی اشاره کرده اند جمیسن فریزر تاریخ نگار انگلیسی کشته شدگان را یکصد و بیست هزار نفر و آبه دوکلوستره تاریخ نگار فرانسوی شمار کشته شدگان را یک میلیون نفر اعلام نموده که قطعا اغراق آمیز و دروغ است ولی هشتاد هزار نفر به واقعیت نزدیک تر است هنوز یک ساعت از فرمان آتش بس نگذشته بود که سردار جلایر نزد نادر آمد و گفت سربازی یک لنگه گوشواره آورده تا بعنوان غنیمت به صندوق ارتش تحویل دهد و با توضیحاتی که داده شایسته دیدم بعرض شما برسانم نادر دستور دادسرباز را به حضورش بیاورند دقایقی بعد سربازی بلند قامت و نیرومند نزد نادر آمد و پس از احترام بی حرکت و خاموش ایستاد نادر رو به وی کرد و گفت این گوشواره چیست و چرا یک لنگه است سرباز پاسخ داد به خانه ای که دو نفر شورشی در آن بودند حمله کردم و پس از درگیری کوتاهی هر دو را کشتم زن یکی از شورشیان گوشواره های زیبائی در گوش داشت یکی از آنها را تصاحب کردم ولی هنگامیکه زن میخواست گوشواره دومی را دربیاورد تبیره زدند فهمیدم پادشاه دستور قطع عملیات داده لذا گوشواره دومی را نگرفتم و فقط با یک لنگه گوشواره به مسجد آمدم تا آن را به صندوق لشگر بدهم محمد شاه و نظام الملک و دیگر همراهانشان که هاج و واج اینهمه نظم و انضباط و فرمانبری را مشاهده می کردند بهت زده و با تعجب و شگفتی ناظر این صحنه بودند و نمی دانستند چه بگویند در این زمان مجددا سردار جلایر نزد نادر آمد و گفت زن جوانی از اهالی شهر که گویا صاحب گوشواره است قصد شرفیابی دارد نادر دستور داد سرباز بیرون نرود و زن جوان وارد شد زن جوان نزد نادر آمد ولی هنگامی که چشمش به محمدشاه افتاد ترسید و زبانش بند آمد نادربه او اطمینان داد که در امان است زن بریده بریده و با ترس و لرز چنین گفت آن دو نفری که این سرباز کشت هیچ نسبتی با من نداشتند آنها از ترس جانشان در کوچه این سو و آن سو می دویدند من درب خانه را گشودم و به آنان پناه دادم ولی پیش از آنکه درب را ببندم این سرباز هم به درون خانه آمد جنگی میان آنها درگرفت و این سرباز هر دو نفر آنها را کشت و چون تصور کرد که من همسر یکی از آنان هستم از من خواست که گردنبند و گوشواره هایم را به او بدهم من که نزدیک بود از ترس بمیرم گوشواره هایم را بیرون آوردم ولی هنوز گوشواره دوم را درنیاورده بودم که شیپور آتش بس زدند ناگهان دیدم این سرباز کار خود را نیمه تمام گذاشت و از خانه بیرون آمد ، من از جوانمردی او در آن آشفته بازار که هرگز قصد دست درازی و تجاوز به من را نداشت و هم از اینهمه وظیفه شناسی و نظم سربازان ایرانی مبهوت ماندم و شرف و جان خودم را مدیون آتش بس حضرت نادر می دانم در حال حاضر نیز آمده ام که لنگه دیگر گوشواره خود را به شما هدیه کنم گل از گل نادر شکفته شدو با خوشحالی دستان خود را بر هم زد و سپس رو به زن جوان کرد و گفت ، آیا تو همسر داری زن گفت خیر قربان بیوه هستم و با نخ ریسی و‌ پارچه بافی روزگار می گذرانم نادر سپس رو به سرباز کرد و پرسیدآیا زن داری پاسخ سرباز منفی بود دوباره نادر رو به زن جوان کرد و گفت ، آیا دوست داری که این سرباز شوهر تو باشد زن سرخ شد و خاموش ماند و چیزی نگفت نادر گفت یکبار دیگر می پرسم اگر پاسخ ندادی معلوم می شود که موافقی و مجدداسوال خود را تکرار کرد ، زن باز هم خاموش ماند ، نادر رو به سرباز کرد و گفت ، این زن را ببر و عقد کن ولی مواظب باش که او اسیر تو نیست ، همسر توست ، و بدنبال آن دست در جیب خود کرد و یک مشت سکه طلا درآورد و آنرا بعنوان مهریه به زن جوان داد و گفت این هم خرج عروسی تان ، مبارکتان باشد محمدشاه و اطرافیانش مانند خواب زدگان ، مات و مبهوت  با نگاه های معنی دار به یکدیگر می نگریستند و خاموش مانده بودند سلام دوستان گرامی شبتون بخیر🙋 نمیدونم از انظباط نادرشاه و آن سرباز پی نویس داشته باشم یا از ایمان شون؟ پس خودتون و آنچه برداشت میکنید متنی بنویسید