eitaa logo
دوستی با خدا
30.6هزار دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
5هزار ویدیو
101 فایل
🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/BB7a.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
سبک زندگی اخلاقی شهید مهران اقرع 🔹از اعزام شهید مهران اقرع به منطقه مرزی هفت ماه می‌گذشت و دوستانش تصمیم گرفته بودند تا مکان خدمت مهران را تغییر دهند ولی او مخالفت کرد و به دوستانش خبر داد: " اینجا به من احتیاج دارند و جای من همین جاست." 🔹یکی از اقدامات ارزشمند مهران اقرع برگزاری نماز در پایگاه‌های مرزی بود. فضایل شهید برگوار باعث شده بود که الهام بخش دیگران نیز باشند وآن ها را برای خودسازی آماده کنند. مهران بین نمازها برای همکاران درمورد احکام، معصومین و احادیث صحبت می کردند و تأثیر غیرقابل تصور آن شهیدبزرگوار خبر از خودسازی و تقوای الهی ایشان می داد. 🕋 @doostibakhoda
شهید مهدی اسماعیل‌زاده 🔹همسرش در ادامه خاطراتش بیان می‌کند: " یکروز در خانه نشسته بودیم که گوشی موبایلش زنگ خورد . با اکراه به صفحه نمایش گوشی نگاه کرد و گفت : « ای وای ، دوباره این زنگ زد » . دیده بودم که گاهی اوقات بعضی از شماره ها را جواب نمی دهد . پرسیدم : «کیه مگه ؟ . چی کار داره ؟» می خواد یه ماشین به من بده با تعجب پرسیدم : «ماشین ؟» مهدی که تعجب ام را دید گفت : « قاچاق گازوئیل رد می کنه . می دونه فردا لب مرز هستم از من خواسته که چشم پوشی کنم و بذارم رد شه بره . می گه در عوضش یه ماشین به شما می دم» . این را گفت و گوشی را جواب داد :برادرِ من ! من اهل این کار نیستم، لقمه حروم سر سفره زن و بچه ام نمیارم . شما هم دیگه به من زنگ نزن... 🕋 @doostibakhoda
نگاهی کوتاه به زندگینامه شهید مرزبانی 🔹شهید مرتضی سپاهی اردغان اوقات فراغتش را در کنار تحصیلش به پدرش در کار کشاورزی کمک می نمود.از خصوصیات اخلاقی او خوش اخلاقی و تواضع و خوش برخوردی او بود. 🔹شهید در سال ۱۳۸۰ به خدمت سربازی اعزام شد و ۱۶ ماه در آنجا خدمت کرد. او در حین خدمت از ناحیه پا زخمی شده بود و هنگامی که به مرخصی آمد به خانواده اطلاعی نداده بود. 🔹 نحوه شهادت شهید مرتضی این گونه بود که با دوستش نوبت کشیکشان نبوده و به جای دوستشان می رود و اشرار مخفیانه حمله کرده بودند تا اینکه به سبب درگیری با اشرار در اثر اثابت گلوله به ناحیه قلب به درجه رفیع شهادت نائل شد. 🕋 @doostibakhoda
مرزبانی که روز تولدش به خاک سپرده شد 🔹خواهر شهید حسن ارحمی با یادآوری خاطرات برادرش می‌گوید: " با این که هفت سال از من کوچکتر بود ولی مثل یک مرد مراقبم بود. حسن در یک هتل کار می کرد و من برای درس خواندن به حوزه علمیه مشهد آمده بودم. یکروز مبلغی را به من هدیه داد تا با آن کتاب و کفش بخرم. 🔹پدرش بیماری قلبی گرفته بود و نمی‌توانست مثل قبل کار کند. حسن از تعطیلی مدرسه‌ها استفاده کرد و برای این که روی پای خودش بایستد رفت مشهد. در آنجا توی یک رستوران کارگری می‌کرد. با همان دستمزد ناچیز ، پدر و مادرش را به زیارت برد. 🔹حسن ارحمی در آستانه بیست سالگی بود روز خاکسپاریش دقیقا با روز تولدش یکی شد و در آن روز به خاک سپرده شد. آخرین جمله از صحبت های شهید ارحمی که دوستانش از وی نقل می کنند: " یک روز خدمت در مرزبانی برابر با کل خدمت در سایر ارگان‌ها است." 🕋 @doostibakhoda
ایثار و فداکاری تا پای جان 🔹شهید احسان لزگی از لحاظ اجتماعي، فردي مردم‌دار، خوش‌اخلاق و داراي حسن‌خلق بود. وي با دلي آكنده از اعتقاد راسخ و احساس وظيفه براي مشاركت در حراست از حريم قداست مكتب و ميهن اسلامي، پاي در ميدان رشادت و سلحشوري نهاد 🔹لزگي در طول عمر كوتاهش منشأ خير و بركت براي والدين و در دوران سربازي، مايه نشاط و اميد همرزمانش بود و همواره از دعاي خير دوستان و همسنگرانش بهره‌مند مي‌گشت. 🔹اتخاذ موقعيت مناسب و هدايت عملياتي خوب شهيد مرتضي نبي‌لو، فرمانده پاسگاه ميل مرزي ۱۶۳ و رشادت و چالاكي شهيد احسان لزگي باعث شد تا معاندين نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران نتوانند به هدف شوم خود در ورود به عمق كشورمان دست پيدا كنند. 🕋 @doostibakhoda
🔸فرزند شهیدی که بال در بال پدر شهیدش به معراج پرکشید 🔹شهید محسن رامک زمانی که تنها پنج سال داشت پدرش با حضور در جبهه‌های حق علیه باطل به فیض شهادت رسید، محسن تحصیلات خود را تا مقطع دوم دبیرستان ادامه داد و زمانی که از سوی نیروی انتظامی اعلام جذب نیرو شد درس را کنار گذاشت و با مدرک سیکل به استخدام یگان نیروی انتظامی درآمد و با توجه به اعلام نیاز نیرو استان کرمان برای ادامه زندگی به شهرستان بم نقل‌ مکان کرد. 🔹محسن رامک پس از شروع به خدمت، ازدواج نمود و ادامه تحصیل داد و مدرک دیپلم خود را دریافت کرد، پنج سال از خدمت صادقانه‌اش گذشته بود و زمانی که در تدارک نقل‌مکان زندگی مشترک خود از شیروان به شهرستان بم بود، در آخرین سفر خود به شهرستان بم، طی مأموریتی به‌اتفاق فرمانده و دو گروه از رزمندگان گردان ۱۰۲ رزمی عملیاتی فاطمه الزهرا (س) برای پاک‌سازی منطقه دهانه اعزام می‌شوند که در این عملیات به همراه ۷ تن از هم‌رزمانش به لقا الله پیوسته و بال در بال پدر شهیدش به معراج پر کشید. 🕋 @doostibakhoda
فرزند شهیدی که بال در بال پدر شهیدش به معراج پرکشید 🔹شهید محسن رامک زمانی که تنها پنج سال داشت پدرش با حضور در جبهه‌های حق علیه باطل به فیض شهادت رسید، محسن تحصیلات خود را تا مقطع دوم دبیرستان ادامه داد و زمانی که از سوی نیروی انتظامی اعلام جذب نیرو شد درس را کنار گذاشت و با مدرک سیکل به استخدام یگان نیروی انتظامی درآمد و با توجه به اعلام نیاز نیرو استان کرمان برای ادامه زندگی به شهرستان بم نقل‌ مکان کرد. 🔹محسن رامک پس از شروع به خدمت، ازدواج نمود و ادامه تحصیل داد و مدرک دیپلم خود را دریافت کرد، پنج سال از خدمت صادقانه‌اش گذشته بود و زمانی که در تدارک نقل‌مکان زندگی مشترک خود از شیروان به شهرستان بم بود، در آخرین سفر خود به شهرستان بم، طی مأموریتی به‌اتفاق فرمانده و دو گروه از رزمندگان گردان ۱۰۲ رزمی عملیاتی فاطمه الزهرا (س) برای پاک‌سازی منطقه دهانه اعزام می‌شوند که در این عملیات به همراه ۷ تن از هم‌رزمانش به لقا الله پیوسته و بال در بال پدر شهیدش به معراج پر کشید. 🕋 @doostibakhoda
میدانست که شهید می‌شود 🔹خواهر شهید محمد احمدی النگ درباره برادرش می‌گوید: " شب آخر مرخصی خواب امام زمان رو میبینه و به دوستش میگه شهید میشم ولی به مادرم چیزی نگی. مادرم می‌ گفت : روزآخر محمد عوض شده بودچندبار خداحافظی کرد ولی دوباره بر می گشت. این بار قبل از رفتنش به تمام دوستاش پیامک داده بود حلالم کنید. " 🔹محمد احمدی النگ عاشقانه به مولایش امام رضا (ع) مهر می ورزید. در انجام کارهایش از او مدد می جست و همواره از خداوند متعال شهادت در راه اسلام و قران را مسئلت می کرد.
🔸خوابی که سریع تعبیر شد 🔹شهید وحید حسین‌زاده خواب شهادتش را دیده بود و برای مادر و خواهرانش تعریف کرد. او به مادرش گفت:«من خواب دیدم شهید شدم. من رو آوردن فرودگاه مشهد. عکسم رو ‏زدن به هواپیما و گذاشته بودن توی تابوت. مامان، وقتی که من رو آوردن ‏بیرون، خیلی تو برای من گریه ‏کردی.» 🔹هرچیزی که در خواب دیده بود، عیناً اتفاق افتاد. همان‌طور که وحید حسین‌زاده برای شهادتش گفته بود، با هواپیما آورده بودنش و عکسش را به هواپیما چسبانده بودند. نحوه ی پایین آوردن از هواپیما و جمعیت زیادی که جمع شده بودند، بدون هیچ تفاوتی رخ داد. خواهرانش می‌گفتند که از بس خوب بود، خواب شهادت و تشییع خودش را دیده بود. 🕋 @doostibakhoda
لباس نظامی که به منزله کفن شهید بود 🔹شهید غلامعلی دهجو، شوق به تحصیل و کسب مدارج عالیه، وی را پس از اتمام تحصیلات و اخذ مدرک دیپلم به‌سمت تحصیل در رشته جغرافیا در دانشگاه پیام نور بیرجند کشاند. 🔹غلامعلی دهجو که رنج و مشقت پدر و مادر را دیده بود و از طرفی کار در تعمیر گاه دیگر کفاف مخارج تحصیلش را نمی‌داد برای تامین مخارج در بخش نقشه برداری پایگاه هوایی خور مشغول به کار شد . 🔹شهید دهجو با اتمام تحصیل و با وجود عشق و علاقه وافری که در خدمت به نظام داشت لباس سبز نیروی انتظامی را بر تن نمود و به دفاع از مرز و بوم و سرزمین مقدس خود پرداخت. وی به شغلش افتخار می‌کرد و تنها آرزویش شهادت در لباس نظام بود تا آن‌جا که به همسر گفته بود هر موقع لباس نظامی‌اش را می‌پوشد به منزله این است که کفن می‌پوشد پس اگر زمانی خبر شهادتش را آوردند اندوهگین نشود که شهادت آرمان اوست. 🕋 @doostibakhoda
حلما با در آغوش گرفتن سنگ مزار پدر آرام می‌شود 🔹همسر شهید هادی کاردیده با بیان علاقه و وابستگی شدید پدر و فرزندی می‌گوید: " دخترم حلما علاقه خاصی به پدرش داشت و با وجود اینکه از بدو تولد تا نزدیک سه سالگی به واسطه شغل و شرایط کاری ۱۰ شبانه روز در ماه پدرش را می‌دید به ندیدن پدرش عادت داشت. اواخر حدود سه و ماه نیم شده بود که همسرم منتقل بیرجند شده و هر شب در خانه بود. حلما پدرش را خیلی دوست داشت و همیشه در خانه روی شانه‌های پدرش می‌رفت و خودش را برای پدر عزیز می‌کرد. برخی اوقات دخترم خیلی بی قراری می‌کند که به‌هیج وجه نمی‌توان او را آرام کرد تنها جایی که حلما و خودم آرام می‌گیریم حضور بر سر مزار همسرم است." 🕋 @doostibakhoda
پدری که دیگر حضور پرمهرش در خانه احساس نمی‌شود 🔹شهید محمد قائینی نیازآبادی و همسرش پس از سال‌ها مستأجری، خانه‌ای قدیمی در طرق خریداری و آن را بازسازی کرده بودند. روز قبل از شهادتش همه کار‌ها را کرده بودند و می‌خواستند شنبه وقتی شهید از محل کارش بازگشت اسباب کشی کنند، اما او دیگر به خانه بازنگشت. 🔹فاطمه قاینی، دختر بزرگ شهید، درباره پدرش می‌گوید: " با تمام کار و گرفتاری اش هیچ وقت به ما نمی‌گفت خسته ام و همیشه برایمان وقت می‌گذاشت. با مــــن و خواهر کوچک ترم بازی می‌کرد. الان که پدرم نیست، حس خیلی بدی دارم. از روزی که پدرم شهید شده همه به من می‌گویند پدرت پیش خدا رفته، برایش خیلی خوب شده و از آن بالا مراقب تو و خواهرت هست، اما من دوست داشتم پدرم همین جا پیش ما بود." 🕋 @doostibakhoda
شهادت در این خانواده ارثی است 🔹جلال اسدی‌زاده با شغل و کار نظامی‌ها بیگانه نبود زیرا پسرعمه و دایی‌اش هرکدام در سپاه و نیروی انتظامی استان در حال خدمت بودند و وی با آنها در ارتباط بود. 🔹وی با دختر مؤمنه‌ای از فامیل پدریش نامزد کرد و قرار بود عید نوروز مراسم عقد بگیرند. 🔹 این شهید والا مقام از طرف فرماندهی مامور شد که با لباس شخصی و به شکل ناشناس به محل وقوع جرم برود و کار شناسایی را انجام بدهد. اشرار سابقه دار که وی را می‌شناختند در راه برگشت او را به رگبار بستند. 🕋 @doostibakhoda
📷شهید نیروی انتظامی که اشرار را کلافه کرده بود 🟠شهید حسین براتی گل خندان تقریبا ۶ ماه از ماموریتش گذشته بود که برای گذراندن یک دوره آموزشی به زابل رفته بود. هنگام برگشت دیرتر به اتوبوسی که همکاران هم رده خودش بودند می‌رسد و مجبور می‌شود با اتوبوس سربازان به زاهدان برگردد. 🟠اشرار همه آن جمع ۲۰، ۳۰ نفره را با نیت اخاذی اسیر می‌کند. برای اینکه پلیس نتواند آن‌ها را پیدا کند از بیراهه‌ها می‌روند، ولی شهید براتی گل خندان، به بهانه درد پا و مریضی حرکت آن‌ها را کند می‌کند تا دیرتر از مرز خارج شوند و نجات پیدا کنند و چندین مرتبه به خاطر حمایت از سربازان با اشرار درگیر می‌شود. 🟠اشرار اسیران را مورد ضرب و شتم قرار می‌دادند و به گفته برخی از سربازها که نجات پیدا کردند دو روز از خوردن غذا و آب هم محروم بودند. در نهایت سربازان به دست نیرو‌های مرزی نجات پیدا می‌کنند، اما قبل از آن، پدر بخاطر مقاومت‌هایی که از خود طی چند روز اسارت انجام داد باعث کینه جویی اشرار شده بود و قبل از عملیات آزادسازی اسرا، در نهایت حسین براتی را شهید کردند. 🕋 @doostibakhoda
خوشنامی در اوج گمنامی 🔹از خصوصیت اخلاقی بارز و مهم شهید مجتبی اصلاح الطرفین اخلاص بود که در گمنامی وی تجلی یافت. بعد از شهادتش مشخص شد چقدر به مستمندان رسیدگی می‌کرد و برای رفع مشکلات مالی دوستانش خودش را زحمت می‌انداخت تا بلکه مشکل آنان را حل کند. برای خودش یک هشدار به صدقه طراحی کرده بود و آن را تلنگری برای خود می‌دانست. 🔹این شهید والامقام نسبت به اعضاء خانواده مهربان و صمیمی بود و با آنان به خوبی رفتار می‌کرد. خیلی با ایمان و معتقد به اسلام بود و بیشتر وقت خود را به انجام فرائض دینی مخصوصاً خواندن قرآن می‌گذراند. 🔹وی علاقه زیادی به مکتب اهل بیت (ع) و نائب برحق امام زمان(عج) خمینی کبیر داشت و به سخنان آنها عمل می‌نمود. همیشه با یک منطق صحیح برخاسته از قرآن و نهج البلاغه در برابر گروهک‌های منحرف ایستادگی می‌کرد. 🕋 @doostibakhoda
📷اولویت شهید برای خدمت به نظام مقدس جمهوری اسلامی 🟠شهید میلاد آزادواری که انسانی مؤمن و پهلوانی ایثارگر بود، همواره اخلاص را سرلوحه کارهای خود قرار می‌داد. رعایت ادب و اخلاق اسلامی در معاشرت با اطرافیان از ویژگی‌های این مجاهد فی‌سبیل‌الله به شمار می‌رود. 🟠 این رزمنده دلیر با روحیه بسیجی و ولایتمداری که داشت خدمت در مناطق مرزی را عبادت می‌دانست و به آن افتخار می‌کرد. 🟠شهید آزادواری در هفتم تیرماه۹۲ به اتفاق چند نفر از هم‌رزمانش در حوزه استحفاظی پاسگاه مرزی عدالت، منطقه‌ای در نوار مرزی مشترک ایران و افغانستان در حال پایش منطقه بود که از آن سوی خاکریزهای انسداد مرز مورد اصابت گلوله اشرار و قاچاقچیان مسلح قرار گرفت و از قسمت کتف راست و بازوی چپ مجروح شد. 🕋 @doostibakhoda
🔸خواب شهادتش را دیده بود 🔹مادر شهید فرزاد اسماعیل‌زاده از خوابی که پسرش در خصوص شهادتش می‌بیند؛ می‌گوید: " فرزاد پیش از شهادتش خواب دیده بود که از پشت سر و پهلویش مجروح شده است، برایم که تعریف کرد گفتم، این‌ها را نگو، اما وقتی پیکرش را دیدم او به همین شکل به شهادت رسیده بود. خودم هم یک هفته پیش از شهادتش بی‌قرار بودم، نگران بودم که مبادا اتفاقی بیفتد". 🔹این مادر شهید می‌افزاید: " من شاغلم و هر زمان کارم زیاد بود و خسته به خانه می‌آمدم، فرزاد غذا را آماده کرده بود و برایم می‌آورد. دست پختش عالی بود. او بسیار مهربان و مقید بود و همان زمان که در موبایل‌فروشی کار می‌کرد همیشه سر ساعت به خانه بازمی‌گشت تا من نگران نشوم". 🕋 @doostibakhoda
📷حکایت شهیدی که لباس نو بر تن نمی‌کرد تا دوستانش حسرت نخورند 🔹شهید یاسر اکبرزاده پسری فهمیده با ادب و باهوشی بود او علاقه زیادی به استاد مصری غلوش داشت و همیشه مانند او قرآن می‌خواند از نظر ادب اجتماعی زبانزد فامیل و محله بود. 🔹یاسر اکبرزاده از همان کودکی علاقه خاصی به هیئت و مراسم مذهبی داشت به گونه‌ای به اتفاق تعدادی از پسران محله هیئت عزاداری کوچکی تشکیل داده بود و با یک بلندگوی کوچک معمولی و چند پرچم عزاداری می‌کردند و هیئت آنها بسیار معنوی بود. وی لباس نو بر تن نمی‌کرد تا دوستانش با دیدن این منظره حسرت نخورند. 🔹یاسر هر چه بزرگتر می‌شد، غیرتش روز به روز بیشتر می‌شد به قول دوستانش یاسر پوریای ولی محله بود، هرکس اتفاقی برایش می‌افتاد یاسر مشکلاش را برطرف می‌کرد. او عشق بچه‌های محله بود، مهربان، شجاع و فداکار بود. 🕋 @doostibakhoda