eitaa logo
دوستی با خدا
29.8هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
5.4هزار ویدیو
103 فایل
🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/BB7a.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ 🚩 (۱) ▪️ابن عباس می‌گوید: علی و عباس(عموی پیامبر) و زبیر در خانه فاطمه نشستند [و بیعت نکردند!] تا آنکه ابوبکر، عمر خطاب را برای خارج کردن آنها از خانه‌ی فاطمه مامور کرد و به او گفت: «اگر نافرمانی کردند، با آنها بجنگ!» 🔥او نیز مشعلی آتشین برداشت و به قصد سوزاندن [و ویران کردن] خانه بر سر آنها، به راه افتاد... ▪️وقتی به درِ خانه‌ی فاطمه رسیدند، در را با شدت کوبیدند.... 🥀زهرا پشت در آمد و چنین گفت: «پدرجان! ای رسول خدا! ببین که بعد از تو پسر خطاب و پسر ابوقحافه با ما چه می‌کنند...» ▪️وقتی صدای او و گریه‌اش را شنیدند بسیاری از آنها رفتند... تنها عمر و جماعتی باقی ماندند که حدود ۳٠٠ نفر برای آتش زدن آمده بودند و ۴٠٠٠ نفر این حادثه را تماشا میکردند! 📚الموسوعة الکبری عن فاطمة‌الزهرا، جلد۱، صفحه ۱۶۱ 📚العقد الفرید نوشته ابن عبدربّه سنی مذهب بحارالانوار، جلد۲۸، صفحه۳۳۹ ‎‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‍‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎ا┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ا 🌋 @doostibakhoda
‌ 🚩 (۲) ▪️بر در خانه فاطمه آمد، صدایشان زد. [علی و اطرافیانش] درخانه بودند ولی از اینکه بیرون بیایند خودداری کردند. پس هیزم خواست.... فریاد کشید: قسم به کسی که جان عُمر به دست اوست یا از خانه خارج می‌شوید یا خانه را بر سر اهل آن می‌سوزانم... ⭕️به او گفتند: ای عمر! فاطمه در خانه است! گفت: حتی اگر فاطمه باشد... ▪️فاطمه آمد پشت در، گفت: ای گمراهان دروغگو، چه می‌خواهید؟ گفتم: ای فاطمه.... پاسخ داد: چه می‌خواهی عُمر؟ گفتم: شوهرت علی را چه شده؟ تو را فرستاده و خود مخفی شده؟ گفت: گستاخی تو مرا به اینجا کشانده تا با تو و دیگر گمراهان اتمام حجت کنم! گفتم: این سخنان باطل زنانه را رها کن به علی بگو از خانه بیرون بیاید... 🔥و گرنه با هیزم آمده‌ام که این خانه را با اهل آن در آتش بسوزانم! 📚مثالب‌النواصب‌نوشته‌ابن‌شهرآشوب بحارالانوار‌جلد۳٠،صفحه۲۹۳ الامامة‌والسیاسة نوشته‌ابن‌قتیبه‌سنی‌مذهب بحارالانوار، جلد۲۸، صفحه۲۶۹ ‎‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‍‎‌‌‎‌‌‎ 🌋 @doostibakhoda
‌ 🚩 (۳) ▪️از خانه بیرون نیامدند... به خالد بن ولید گفتم: تو و چند نفر دیگر بیایید و هیزم جمع کنید خودم (عُمر) می‌سوزانم! فاطمه گفت: «ای دشمن خدا! ای دشمن رسول خدا! ای دشمن امیرمومنان...» و دستانش را جلوی در گذاشت تا از بازشدن در جلوگیری کند. فاطمه نمی‌گذاشت در را باز کنم و این مرا عصبانی‌تر می‌کرد.... 😭تازیانه را از قنفذ گرفتم به دستان او زدم، درد کشید، صدای ناله و گریه او را شنیدم نزدیک بود دلم برای او بسوزد و برگردم که کینه علی را به یاد آوردم و به یاد فریبکاری محمد و جادوی او افتادم پس به در لگد زدم.... 📚①مثالب‌النواصب نوشته‌ابن‌شهر‌آشوب ②بحارالانوار، جلد۳٠، صفحه۲۹۳ ‎‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‍‎‌‌‎‌‌‎‌‌ 🌋 @doostibakhoda