🔴🍃 روایتی از روزهای آخر زندگی شهید چمران
"دکتر برای ما سمبل مقاومت و استقامت بود؛ اما انگار به تنگ آمده بود. هیچوقت او را آنقدر افسرده و خسته و ناراحت ندیده بودم. او ما را محرم خودش میدانست. با ما حرف میزد و درد ِ دل میگفت. ما هم هر دقت دل خسته بودیم از او قوت قلب میگرفتیم. آن روز (روز قبل از شهادت) اما دکتر جور دیگری تو حال خودش بود. در آن دشت سوت و کور، دکتر رو به خورشید سرخ رنگ غروب ایستاد و گفت:"خدایا، پیرم و دل شکسته. خسته ام. هیچ آرزویی ندارم. دنیا برام تنگه. فقط میخوام با خودت تنها باشم..."
دکتر برای سرهنگ رستمی خیلی گریه کرد. گفت:"رستمی برای این جنگ خیلی زحمت کشید."
فردا، عصر ۳۱ام خرداد، روی بیسیم اعلام کردند که دکتر آسمانی شد.
با شنیدن این خبر، سخت بهم ریختیم و شوکه شدیم. ده-بیست نفری سوار تویوتا شدیم و راه افتادیم طرف دهلاویه. توی راه به بچه هایی برخوردیم که پیکر دکتر را به دهلاویه میبردند. همه، پریشان و گریان، جمع شدیم دور دکتر و با معلم عشق مان وداع کردیم.
بعد از شهادت دکتر، ناخودآگاه یک یأس و جدایی افتاد تو بچه ها، نمیدانم؛ شاید طبیعت آدمیزاد، اینطور باشد که همیشه و همه جا به تکیه گاه نیاز دارد. ما دلبسته ی دکتر بودیم. او، هم فرمانده جنگ بود و هم فرمانده دل های ما. بدون دکتر، هیچ کاری انگار از ما ساخته نبود. مثل بچه ی بی پدر، پریشان بودیم..."
📚 #کوچه_نقاش_ها ، ص ۱۷۹
🕋 @doostibakhoda