اینجا مزار شهدای گمنام اندیمشک است. پیاده شده ایم برای شام. پیرمرد که از کلاه سبزش سیادتش مشخص است، کفش ها را کنده و کوله اش را گذاشته کنارش. یکی یکی خودش را می کشاند و به تک تک قبرها بوسه می زند. بعد از شام سوار اتوبوس می شویم به سمت دهلران. اسم شهرها را از روی تابلوهای کنار جاده می بینم. ایلام، آبدانان، مهران.....یاد شهید کشوری می افتم و وقایعی که توی کتاب ققنوس نوشتم. از شیشه اتوبوس بیرون را نگاه می کنم. لوکیشن همان اتفاق ها. دیروز که تند تند کارهایم را می کردم برای سفر هاجر زنگ زد که پاشو بیا دبیرستان عدالت برای درس آمادگی دفاعی بچه ها حرف بزن.رفتم. صحبت شهدا شد. گفت: اول وادی السلام برو سر قبر شهید ذوالفقاری. گفت برایش شکلات می برند. کتابش را خوانده بودم پسرک فلافل فروش.سفر کربلایم با یاد شهدا آغاز شده است. چه نیکو آغازی.
#سفرنامه_کربلا
https://eitaa.com/dordaaaneh
🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨
از خواب کشیده شده باشی بالا. نصف شب. مرز را رد کنی با کلی کوله بار. آدمهای مسن. سه تا اتوبوس وی ای پی بودیم حالا همه مان را جا داده اند در یک اتوبوس عراقی تنگ و تار. راه می افتد. نماز صبح را بین راه می خوانیم و صبح موقع مدرسه رفتن بچه ها می رسیم دوطفلان مسلم. از لباس های مدرسه دخترها این را می فهمم نه از ساعت. شال سفید عربی و سارافون طوسی. خیلی خسته ام. دلم می خواهد بخوابم توی اتوبوس بعد یادم می افتد که در همه سفرهایم به عتبات زیارت های دوره ای را نرفته ام. به جز بار اول که زمان صدام بود. دلم نمی آید نروم. مخصوصا که اولین شهدایی از کربلا که برایشان گریه کرده بودم در کودکی دوطفلان مسلم بودند. وقتی مامان قصه شان را برایمان تعریف می کرد.
#سفرنامه_کربلا
https://eitaa.com/dordaaaneh
✨🌱✨🌱✨🌱✨🌱
دلم می خواست یک وقتی که جشن باشد بیایم کربلا. یک وقتی که بتوانم بروم ضریح را زیارت کنم. نه که مثل اربعین از دورِ دور سلام بدهم و حسرت به دل برگردم. این بار هربار می روم حرم دستم را به ضریح می رسانم و می بوسمش ولی این نورهای سبز باید برای حرم امام حسن باشد انشاالله. چرا نور قرمز را برداشته اند؟ هر چقدر هم که جشن و شادی باشد اینجا حرم خون خداست. حرم ثارالله...
#سفرنامه_کربلا
https://eitaa.com/dordaaaneh
🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨
از حرم امام حسین با مادرم می زنیم بیرون. وارد بین الحرمین می شویم. همان طور که روبرو را نگاه می کنم توجهم بهشان جلب می شود. پسر ماگ خریده که عکس ضریح روی آن زده اند. مادر و پسر ذوق زده اند. مادر ماگ را از پسر می گیرد و می گذارد توی کیسه. آنها هم حتما مسافرند، از کجای عراق نمی دانم. چیزی مثل پوستری لوله شده در دستان پسرک است. ازشان رد می شویم. ناخودآگاه برمی گردم و خیره می شوم بهشان. مادرم می گوید برویم.
_چند لحظه صبر کن.
صبر می کنم و صبر می کنم تا کش ها را باز کند و پوستر را با ذوق نشان مادرش بدهد و سرش را بگذارد کنار گوش مادر و ببوسدش. می روم جلو.گوشی ام را نشانشان می دهم و می خواهم عکس بگیرم.پسرک پوستر را باز می کند و خندان زل می زنند به دوربین من. تشکر می کنم.
زن می گوید: مشکور مشکور.
مادرم می گوید برویم.
#سفرنامه_کربلا
https://eitaa.com/dordaaaneh
🌱✨🌱✨🌱✨🌱✨
وقتی در خنکای حرم نفس می کشم و هوای خوشبو را به ریه ها می فرستم بی اختیار زمزمه می کنم:
پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر
چون شیشه عطری که درش گم شده باشد
#سفرنامه_کربلا
https://eitaa.com/dordaaaneh
🌱✨🌱✨🌱✨🌱
یک شنبه متفاوت
نت ندارم. صبح زود از کربلا راه می افتیم.
رفتیم مقبره حر، کاظمین، امامزاده سید محمد، سامرا، مسجد سهله، مقبره کمیل بن زیاد، مسجد حنانه و بالاخره می رسیم نجف.
گفتم فرشته سمت راستمان حسابی امروز سرش شلوغ شده و تعجب کرده. نجف وای فای هتل را می گیرم. گوشی ام منفجر شده از حجم پیام ها. طوفان شده است. طوفان الاقصی.
شبی که قرار بود راه بیفتم برای کربلا قسمت شد یکی از اهل علم مرا به خانه برساند و صحبت نشانه های ظهور شد و ایشان گفت به زودی اتفاقاتی خواهد افتاد.
آخرین بار اول دیماه۹۸ بود که کسی گفت به زودی اتفاقاتی خواهد افتاد. رفته بودم مصاحبه. مرد گفت دخترم نجوم کار می کند. ستاره ها اوضاع خوبی را نشان نمی دهند. چند روز بعد خون حاج قاسم را به زمین ریختند و کرونا عالمگیر شد. روزهای بدی گذراندم پر از ناامیدی. آن دعای فرجی که تلویزیون می خواند با ان حال اضطرار را یادتان هست.
این بار هم اتفاق افتاد. خیلی زودتر از انچه فکرش را می کردم. ته دلم نلرزید. یادم افتاد به روزهای سال نوی شمسی۱۳۸۲. میشداغ بودیم که آمریکا به عراق حمله کرد مرز را بستند و نتوانستیم برویم شلمچه.
دوباره سفر بودم و جنگ شده بود.
توی خبرها خواندم مجاهدین عراقی هم اعلام کرده اند در صورت حمله اسرائیل وارد جنگ خواهند شد. یعنی می شود از اینجا یک فرجی بشود ما هم برویم دنبالشان. فکرم همینقدر خام است و دور از ذهن.
وقتی برای نماز مغرب وعشا به بارگاه پر ابهت امیرالمومنین می روم. درو دیوار را می بوسم و دعا می کنم برای رزمنده های مقاومت.
برای پیروزی شان ملک می خوانم.
این بار نوشتن از فلسطین ، نوشتن از غم و غصه و ظلم نیست.
ما قوی شده ایم. واعدوا ما استطعتم من قوه.
محمد الدوره را یادتان هست. پدرش شده بود جان پناهش ولی باز گلوله های صهیونیزم پیدایش کردند. آن همه کودک که کشته شدنشان خم به ابروی کسی نمی آورد. حالا موعد انتقامشان فرا رسیده.
حماس اتش بازی راه انداخته و پیروزی را جشن گرفته. آسمان غزه سرخ است. ترس زن ها و بچه ها از بمباران لابلای آتش بازی جشن رنگ می بازد.
#سفرنامه_کربلا
https://eitaa.com/dordaaaneh
🌱✨🌱✨🌱✨