چه نوری، چه رنگی
چه صحنِ قشنگی!
چه عطر و گلابی
چه موجی، چه آبی !
چه صحن تمییزی!
غریب و عزیزی
تو پاکی، تو نوری
نه پنهان، نه دوری
تو مهر و صفایی
امام رضایی (علیه السلام)
#امام_رضا
#شعر
کانال دردانه های مهدوی
@dordane_mahdavi
از شهر خوب مشهد ---- دور است خانه ی ما
ای کاش چون پرنده ---- پر می گشودم آنجا
پر می زدم به سوی ---- آن گنبد طلایی
یک شعر می سرودم ---- از شوق روشنایی
یک گوشه می نشستم ---- در بین آن هیاهو
آرام در پناهت ---- چون بره های آهو
از بند غصه و غم ---- من را تو می رهاندی
با مهر بر لبانم ---- لبخند می نشاندی
#امام_رضا
#شعر
کانال دردانه های مهدوی
@dordane_mahdavi
مامان می گه که اینجا ---- بهشت رو زمینه
روزی هزار کبوتر ---- رو گنبدش می شینه
هزار هزار تا عاشق ---- زائر اینجا می شه
از راه دور و نزدیک ---- مهمون آقا می شه
یه گنبد طلایی ---- که توی آسمونه
نشونی خونه ی ---- یه مرد مهربونه
این آقای مهربون ---- که نور دیده ی ماست
برای ما شیعه ها ---- امام هشتم رضاست
#امام_رضا
#شعر
کانال دردانه های مهدوی
@dordane_mahda
خورشید می گه بعد سلام ------ خبر خوب داره برام
وقته سفره ------ وقته سفره
می گه با مامان و بابا ------ خدا منو همین روزا
مشهد می بره ------ مشهد می بره
شبا که پر نور حرم ------ از اوج آسمون میان
همه ی ستاره ها ------ پابوس امام رضا
مامانم می خونه دعا ------ تا سحر برا مریضا
ضامن آهو که باشه ------ حاجتا می شه روا
آقا برای ما آشناست ------ بابای خوب بچّه هاست
نور دیده هاست ------ نور دیده هاست
امام هفت آسمونه ------ رئوفه و مهربونه
نور دیده هاست ------ نور دیده هاست
رو پای زائراش جا ------ بوسه ی فرشته هاست
مثل رؤیا می مونه ------ دیدن سقاخونه
به روی گنبد طلا ------ می شینن باز کبوترا
ناقاره می گه یکی رو ------ آقا باز داده شفا
همه جای ترنّمه ------ روی لبای مردمه
جانم یا رضا، ------ جانم یا رضا
داره عجب حکایتی ------ حرم شب زیارتی
جانم یا رضا ------ جانم یا رضا
کلبه ای از آرزوهاست ------ پنجره فولاد آقا
زائرش خوب می دونه ------ صاحب خونه مهربونه
مناره که می گه اذون ------ مرد و زن یا پیر و جون
می خونن همگی نماز ------ زیر سقف آسمون
روی لبا اذن دخول ------ بشه زیارتا قبول
ای کاش خدا جون ------ ای کاش خدا جون
یه روز تموم بچه ها ------ بیان زیارت آقا
ای کاش خدا جون ------ ای کاش خدا جون
هر کی میاد تو این حرم ------ غصّه می ره از تو دلش
می شه باز خوشحال و شاد ------ رو لباش خنده میاد
بابا جون عاشقونه ------ داره زیارت می خونه
می گه کاش امام زمان ------ توی غیبت نمونه
#امام_رضا
#شعر
کانال دردانه های مهدوی
@dordane_mahdavi
داستان های امام رضا(علیه السلام) برای مخاطب کودک و نوجوان
#امام_رضا
#داستان
#کودک
#نوجوان
کانال دردانه های مهدوی
@dordane_mahdavi
امام رضا(علیه السلام) و گنجشک ها
♦️مخاطب=کودک
باغ زیبایی که امام رضا(ع) در آن بود، در یکی از روزهای قشنگ خدا اتفاق عجیبی در این باغ که گویی تکهای از بهشت است، افتاد. گنجشک قصه ما در حالی که بالا و پایین میپرید و آرام و قرار نداشت، در مسیر امام ظاهر شد و جیکجیککنان روی شاخه درختی نشست.
انگار از چیزی ترسیده بود. امام با دیدن گنجشک از رفتن باز ایستادند و در میان تعجب یاران به جیکجیک گنجشک این پرنده کوچک گوش دادند.
سپس رو به سلیمان یکی از همراهان کردند و گفتند: «سلیمان ماری به لانه این گنجشک نزدیک شده است و خطر جوجههایش را تهدید میکند. شتاب کن، بدون آن که آسیبی به مار برسد او را از لانه جوجه گنجشکها دور ساز». سلیمان پس از اینکه مار را از لانه گنجشک دور میسازد نزد حضرت رضا(ع) میآید. اما با خود فکر کرد چگونه امام، زبان گنجشک را فهمیدند و پی بردند که ماری به لانه گنجشک نزدیک میشود؟ وقتی به امام رسید، امام با لبخندی برادرانه گفتند: «از این شگفتی که ما چگونه زبان گنجشک را میدانیم». تعجب سلیمان چند برابر شد! چرا که امام فکر او را خوانده بودند و از چیزی که به ذهن سلیمان خطور کرده بود، اطلاع داشتند. سلیمان با شرمساری گفت: «آری مولای من» امام با مهربانی سلیمان را در آغوش گرفتند و فرمودند: «آیا این کافی نیست که ما حجت خدا هستیم»؟
#امام_رضا
#داستان
#کودک
کانال دردانه های مهدوی
@dordane_mahdavi
شفای عالم توسط امام رضا(علیه السلام )
♦️مخاطب=نوجوان
آيه الله وحيد خراساني نقل كرد : مدت بيست سال در مدرسه حاج حسن مشهد تحت سرپرستي مرحوم حاج شيخ حبيب الله گلپايگاني - كه سالها در مسجد گوهر شاد امام جماعت بود - بودم . ايشان روزي به من فرمود :
« مدتي در تهران مريض و بستري شدم . روزي به جانب حضرت رضا عليه السلام رو كرده گفتم : آقا ! من چهل سال تمام پشت در صحن، در سرما و گرما ،سجدهي عبادت پهن كرده ،نماز شب و نوافل مي خواندم و بعد خدمت شما شرفياب مي گشتم حال كه بستري شدهام، به من عنايتي بفرماييد . ناگاه در همان حال بيداري ديدم در باغ و بستاني خدمت حضرت رضا عليه السلام قرار دارم ايشان از داخل باغ گلي چيده به دست من دادند من آن گل را بوييدم و حالم خوب شد جالبتر آن كه دستي كه حضرت رضا عليه السلام به آن دست گل داده بودند، چنان با بركت بود كه بر سر هر بيماري ميكشيدم، بيدرنگ شفا مييافت ! البته در همان روزهاي نخست با يك مرتبه دست كشيدن بيماريهاي صعب العلاج بهبود مي يافت، ولي بعد از مدتي كه با اين دست با مردم مصافحه كردم، آن بركت اوليه از دست رفت و اكنون بايد دعاهاي ديگري را نيز بر آن بيفزايم تا مريضي شفا يابد .»
آنان كه خاك را به نظر كيميا كنند آيا بود كه گوشهي چشمي به ما كنند؟
#اهل_بیت
#امام_رضا
#داستان
#نوجوان
کانال دردانه های مهدوی
@dordane_mahdavi
کوه و دیگ
♦️مخاطب=نوجوان
اباصلت هروی نقل می کند همراه امام وارد «مرو» شدیم. نزدیک «دهِ سرخ» توقف کردیم. مؤذن کاروان، نگاهی به خورشید کرد و رو به امام گفت: «آقا! ظهر شده است».
امام پیاده شدند و آب خواستند. نگاهی به صحرا کردیم. اثری از آب نبود. نگران برگشتیم. امّا از تعجّب زبانمان بند آمد. امام با دست شان مقداری از خاک را گود کرده بود و چشمه ای ظاهر شده بود.
وارد «سناباد» شدیم. کوهی نزدیک سناباد بود که از سنگ آن، دیگ های سنگی می ساختند. امام به تخته سنگی از کوه تکیه دادند و رو به آسمان گفتند:
«خدایا!... غذاهایی را که مردم با دیگ های این کوه می پزند، مورد لطفت قرار ده و به این غذاها برکت عطا کن!»
فکر می کنم خدا به برکت دعای امام، به کوه، نظر خاصی کرد. چون امام خواستند که از آن روز به بعد، غذایشان را فقط در دیگ هایی بپزیم که از سنگ آن کوه ساخته شده باشد.
روز بعد، پس از کمی استراحت، امام به طرف محلی که «هارون» پدر مأمون در آن دفن شده بود، حرکت کردند. مأموران حکومتی جار زدند که امام می خواهد قبر هارون را زیارت کند، امّا امام با یک حرکت ساده، نقشه های مأموران را نقش بر آب کرد. آن حرکت هم این بود که کنار قبر هارون ایستادند و با انگشت، خطی در کنار قبر، کشیدند. بعد رو به ما فرمودند:
این جا قبر من خواهد شد... شیعیان ما به این جا خواهند آمد و مرا زیارت خواهند کرد... و هرکس به دیدار قبرم بیاید، خدا لطفش را شامل حال او خواهد کرد.
بعد رو به قبله ایستادند و نماز خواندند و با سجده ای طولانی، چیزهایی را زیر لب زمزمه کردند. اشک در چشمم جمع شده بود.
#اهل_بیت
#امام_رضا
#داستان
#نوجوان
کانال دردانه های مهدوی
@dordane_mahdavi
داستان امام رضا.pdf
4.69M
🔆 چهار داستان مصور بسیار زیبا از زندگانی امام رضا علیه السلام ویژه کودکان دبستانی🔆
🔸نویسنده :مسلم ناصری 🔸
#دهه_کرامت
#امام_رضا
#داستان
#ولادت_امام_رضا_علیه_السلام
#سخنی_با_مربیان
#سخنی_با_والدین
💢 بذر دين
✍پدری به پسر خردسالش یک بطری کوچک که داخل آن یک عدد پرتقال بزرگ بود داد! کودک با تعجب درون بطری را نگاه میکرد و با خود میگفت: پرتقال به این بزرگی چطوری داخل این بطری کوچک رفته؟ کودک خیلی تلاش کرد تا پرتقال را از بطری خارج کند اما بی فایده بود. سپس کودک از پدرش پرسید: چه جوری این پرتقال بزرگ داخل بطری رفته؟ آخه دهنه این بطری خیلی کوچیکه!
پدر، پسر را به باغ برد و یک بطری خالی کوچک را به یکی از شاخه های درخت پرتقال بست. سپس یکی از شکوفه های کوچک پرتقال را درون بطری گذاشت. روزها سپری شد و شکوفه، تبدیل به یک پرتقال بزرگ شد تا جایی که امکان خروج از بطری غیر ممکن شده بود. بعد از مشاهده این موضوع، کودک راز پرتقال را فهمید و جایی برای تعجب نمانده بود. پدر رو به پسر کرد و گفت:
💥چیزی که امروز مشاهده کردی همان دین است اگر از خردسالی بذر اعتقادات دینی را درون ذهن کودک بکاریم در هنگام بزرگی خارج کردنش خیلی سخت میشود. دقیقا مثل این پرتقال که خارج کردنش محال است؛ مگر اینکه شیشه را بشکنیم و از بین ببریم.
🆔