#یا_امیرالمؤمنین روحی فداک
#قصیده (با حذف مطلع)
مسلّم نیست ز این وادی کسی را خط آزادی
مگر با مهر شاهی کز ازل یزدان ثنا خوانش
ولیّ حق وصی مصطفی ديباچهی هستی
كه در عين حقيقت نيست فرق از عين يزدانش
سنانش چيست؟ ببری كز تف برق است چنگالش
حسامش چيست؟ ابری كز سر خصم است بارانش
هنوز اندر مشيئت بود پنهان نقش ما فيها
كه نقاش ازل در حُسن خلقت بود حيرانش
از آن بر مُنزَلات افزونتر آمد رتبهی قرآن
كه بُد نام وی اندر بای بسم الله بهعنوانش
شود شیر فلک را زَهره آب از بین آن شیری
که زد سرپنجه با شیری که بُد در پنجه سلمانش
به دوش مصطفی بنهاد پا بر جایِ آن دستی
كه دست مصطفی آن لحظه بُد در طَرْف دامانش
بر اورنگ خلافت زيبد آن شاهی كه گر موری
از او جويد مدد خاتم نهد بر پا سليمانش
برَد گر نام جودش را جنین چون در وجود آید
نشاید بر لب آوردن ز سیری نام پستانش
فلك را نبود آن شوكت كه گردد گرد در گاهش
قضا را نبود آن قدرت كه پيچد سر ز فرمانش
به خورشيد آسمان را نيست حاجت گر هلال آيد
مبدّل با ركاب رخش مه با نعل يكرانش
سواد خاتم حزمش فتد بر موم اگر وقتی
به سختی میتوان سر پنجه افكندن به سندانش
ز دريای سخا هر قطره دريايی است ز خارش
ز خورشيد لقا هر ذره خورشيدی است رخشانش
بر آرد ز آستين با تيغ كين چون دست عمرو افكن
بيفتد پور عمران را عصا از كف به ميدانش
شهنشاها تو آن شاهي كه از مه داده تا ماهی
گواهی اينكه بر هر ممكنی بگزيده يزدانش
ز حُبّت هر كه را جوشن، ز مهرت هر كه را خفتان
ندارد باک اگر بارد بلا بر جان چو بارانش
گر افتد چرخ گردون روز كين در عرصهی رزمت
كند رخش تو با سُم همچو گوی از جای غلتانش
مسيح ار كسوت حُبّ تو را در بر نمیكردی
حق از پيراهن روح اللهی میكرد عريانش
به پای ناقه يوسف بوسه دادی تا صف محشر
گر از حُب تو بودی حَبهای در بار اخوانش
خرد کی میتوان در ذات پیبردن خدايی را
كه در اثبات وحدت چون تو سِرّی هست پنهانش
خدا را سجده بردن بر تراب از من كَس ار پرسد
تو را چون بوتراب آمد لقب اين است برهانش
به خاك درگهت مردن، ز تن جان بر تو بسپردن
به از دنيا و اقبالش، به از عقبا و رضوانش
عبادت های بیحُبّ تو را آن آبرو نبوَد
كه در محشر كسی ده بر دو بستاند به عصيانش
سری كز چنبر حكم تو بيرون شد نمیارزد
به گويی كهافكند طفلی به خاک از بهر چوگانش
نهد پا هر كه بر خاک درت فخر است كيوان را
نهد سر گر به پای آن كه بوسد پای دربانش
كسي كز درگهت آرد به جنّت رو، بدان ماند
كه ميل از صحبت يوسف كشاند سوی زندانش
به دريای ثنايت شد شباب آنسان كه از فكرت
شبي نبود كه بر سر نگذرد صد بار توفانش
مخواه ای شير يزدانی به هر سختی و آسانی
كه مداح تو وانگه حاسدی بيند پريشانش
زبس در راه دونان سر ز پا نشناخت پای از سر
هم از پا رفت پايابش، هم از سر رفت سامانش
در اين كشور بهاين خواری مخواه ای باب اميدش
در اين وادی بدين زاری ببين ای كان احسانش
ز پا افتادم ای دست خدا دستی كه شرم آيد
مرا دردی و ور غير تو خواهم جست درمانش
به راه كعبهی كوی تو دارم بر سر آن شوری
كه بر پا نبودم فرق گل از خار مغيلانش
جهان را تا ز كج بازی، فلك را تا ز ناسازی
فرامس باشد از دانا و بخشايش به نادانش
محبت را مباد افسردگی از چرخ و تفتينش
عدويت را مباد آسودگی از دهر و دورانش
#شعرمولا
#مدح_مولا
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#شباب_شوشتری
💠محفل مجازی مدح مولا علی ﷺ 💠
🆔 @dore_najaf110