°•🍃🌻🍃•°
#تلنگـــــر
روۍ هر پلهای که باشۍ ؛
خدا یڬ پله از تو بالاتره ..
نه به خاطر اینکه #خداست
به خاطر اینه که دست تورو بگیره;
#اَللهُمَّعَجِلْلِوَلیِکَالفَرَجْ
🍃⃟🌻¦⇢
@dokhtarane_hazrate_zahra
-🐚-
وَشَھـٰادَتنـٰامگِرِفتوَقـتۍخُـدآ
ڪَسۍرـٰااَزشِـدَت؏ـِشقڪُشتシ..!
¦🐚💭¦➺ #شهیـدانهـ
┈••✾•✨🍁✨•✾••┈•
@dokhtarane_hazrate_zahra
#خنده
میدونۍوقتۍدوتالباسباهمتصادفکنن
اتومیادچروکۍمیکشہ😂😂😂😂😂
بۍمزههمخودتونید🤣🌿
❁•@dokhtarane_hazrate_zahra•❁
#حمایت😍🌿
بریمبریزیمتوکانالعالیشونبچهها...؟😃✌️
@shahide_gomnaam_313
فرمولشگفتانگیزبراۍشادبودن😃✌️
خوابیدنبہاندازهکافۍباعثتقویت
مغزوافزایشانرژۍدرشماخواهدشد.💜 •🌱
❁•@dokhtarane_hazrate_zahra•❁
>•🌸•<
روزےکهبهجمالتوچشممبشودباز..🌤
اےجاندلم،روزمنآنروزبخیراست♥️'!
•
.
.
السلامعلیڪیاخلیفةاللهفےارضھ..✋🏻-
🌼⃟🔗¦↫#سلاماقاجان✨
@dokhtarane_hazrate_zahra
202030_45807385.mp3
10.38M
#تکنیک_های_مهربانی 💞 ۴
تکنیک چهارم؛
به کسی، برای خاطرِ خودش؛
مهربانی نکــــن!!
مهربانی که کردی؛
بده دستِ خدا، و دیگه فراموشش کن!
#فقط_بخاطر_لبخند_خدا
مهربان باش❤️
@ostad_shojae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«👒💚»
-
-
مۅَفَقـیَتاِنقَدرشِیـریناَست
ڪِہشِیرینۍۅَسَربُلَنـدۍِآن
بِہهِزارانسـآلزَحـمَت
دَرد،رَنـجوَعَـذابمۍاَرزَد
-
-
«👒💚»↫ #انگیزشی‴
@dokhtarane_hazrate_zahra
📚 تیکه کتاب (صفحه۱۵۰تا۱۵۵)
فساد در آن زمان، سیستمی و علنی بود؛ به خلاف الان که اگر فسادی وجود دارد، با فرار از قانونِ حاکم بر همین نظام و با دور زدن سیستم نظارتی و غیر علنی و کتمان کاری انجام می گیرد.
یکی گفت: دزدی، دزدیه دیگه. چه فرقی داره؟
جوابش را این گونه دادم:....
🎧 قسمت بیست و ششم 👇
#تلنگر ✨
از شیطـ👹ــان پرسیدند :
چه چیزے میزنَے ؟
_ تیــــر🏹 😈
بہ کجــــا میزنے ؟
_ قلــ♥️ــب و روحــِ انسان ها
چجورے ؟🤔
_ وقتی داره میره بیرون و روسرے میپوشہ
میگم یکم عقب تر 😈
_وقتےداره نماز میخونہ
میگم یکم تندتر😈
_ وقتے داره آرایش میکنه
میگم یکم بیشتر😈
_وقتے داره لباس انتخاب میکنہ
میگم یکم چسبون تر 😈
_ وقتے داره به کسے نگاه بد میکنہ
میگم یکم دقیق تر 😈
_ وقتے داره تو مکانےکہ شلوغہ میخنده
میگم یکم بلندتر 😈
_ وقتے داره قرآن میخونہ
میگم یکم زودتر
♡{رفیق!!!!
حواست باشه دل ندی به کار شیطان هااا دل بدی خودتو باختی پس حواست باشه
خدا دوست داره ❤️
نه شیطان‼️
@dokhtarane_hazrate_zahra
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#من_میترا_نیستم💗
#ادامه_فصل_اول
شهلا و شهرام هم قول داد زینب صدایش کنند.
بعد از آن بچه ها یا مادرم اشتباهی او را میترا صدا می کردند ، زینب جواب نمیداد. آن ها هم مجبور می شدند اسم جدیدش را صدا کنند .من اسم میترا را خیلی زود از یاد بردم انگارکه از روز اول اسمش زینب بود . همیشه آرزویم بود که کربلا را به خانه ام بیاورم و اسم تک ،تک بچه هایم بوی کربلا بدهد ، اما اختیاری از خودم نداشتم .
به خاطر خوشحالی مادرم و رضایت شوهرم دَم نمیزدم و حرف هایم را در دلم می ریختم . زینب کاری کرد که من سال ها آرزویش را داشتم .
با عشق ، او را زینب صدا میکردم . بلند صدایش میکردم تا اسمش در خانه بپیچد .
جعفر و مادرم هم مثل بقیه تسلیم خواسته او شدند . بین اسم های اصیل ایرانیِ بقیه بچه ها،
اسم زینب بلند شد و روی همه آنها سایه انداخت . زینب یک بار دیگر من را به کربلا گِره زد ؛ من نذر کرده حسین (ع) بودم و همه هستی ام از او داشتم .
اگر لطف و مرحمت امام حسین (ع) نبود ، مادرم تا همیشه ارزوی بچه دار شدن به دلش می ماند کبری پا به این دنیا نمی گذاشت.
#فصل_دوم(نذر کرده) زندگی مادر شهیده💗
من تنها فرزند مادرم بودم که او با نذر و نیاز از امام حسین (ع) گرفت .
مادرم ، تاج ماه ، اهل یکی از روستاهای شهرکرد بود.
قسمتش این بود که در بچه سالی ازدواج کند و برای زندگی به آبادان بیاید. چند سال از ازدواجش گذشت اما صاحب اولاد نشد . به قدر امکانات آن روزها دوا و درمان کرد ، ولی اثر نداشت.
وقتی از همه کس و همه جا نا امید شد به امام حسین (ع) توسل کرد و از او خواست که دامنش را سبز کند.
دعایش برای مادر شدن مستجاب شد، اما خیلی زود شوهرش را از دست داد .
من در شکمش بودم که پدرم از دنیا رفت.
بیچاره مادرم نمیدانست از بچه دار شدنش خوشحال باشد یا از بیوه شدنش ناراحت.
او زن جوانی بود و کس و کار درستی نداشت .سال ها از روستا و فامیلش دور شده بود و با مرگ همسرش و یک دختر بدون پدر هم روی دستش ماند.
مدتی بعد از مرگ پدرم با مردی به نام (( درویش قشقایی)) ازدواج کرد .
درویش قبلا زن داشت با دوپسر
هر دو پسرش در اثر مریضی از دنیا رفتند.
زنش هم از غصه مرگ بچه هایش به روستای آباواجدادی اش که دور از آبادان بود برگشت .
نمی توانم به درویش نابابایی بگویم ؛ او مرد خیلی خوبی بود و واقعا در حق من پدری کرد .
وقتی بچه بودم در خانه دو اتاقه شرکت نفت جمشید آباد زندگی میکردیم و همیشه دهه اولمحرم روضه داشتیم .
مادرم میگفت : ((کبری این مجلس ماله توعه .خودت برو مهمونات دعوت کن))
من خیلی کوچک بودم ، در خانه همسایه را میزدم و به آن ها میگفتم روضه داریم . مادرم دیوار هارا سیاه پوش میکرد . زن ها دور هم دایره میگرفتند و سینه میزنند .
به خاطر نذر مادرم ، تمام محرم و صفر لباس سیاه می پوشیدم.
او در همان دهه اول برای سلامتی من آش نذری درست میکرد و به در و همسایه میداد . همیشه دلهره سلامتی ام را داشت و خیلی به من وابسته بود .
مادرم عاشق بچه بود و دلش میخواست بچه های زیادی داشته باشد اما خداوند بیشتر از یک اولاد به او نداد ؛ آن هم باز نذر و نیاز.
من از بچگی عاشق و دلداده امام حسین (ع)و حضرت زینب (س) بودم .
زندگی ام بیش از تولد ، به آن ها گِره خورده بود.
انگار به دنیا آمدنم، نفس کشیدنم، همه به اسم حسین (ع) و کربلا بند بود .
پنج ساله که بودم برای اولین بار همراه مادرم قاچاقی و بدون پاسورت...
ادامه دارد...
#پارت_دوم
@dokhtarane_hazrate_zahra
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
•{🕊🌍}•
13 - محققا کسانی که گفتند: پروردگار ما خداست و استقامت کردند، نه بیمی بر آنهاست و نه غمگین میشوند
14 - ایشان اهل بهشتند و برای همیشه در آن ماندگارند [این] پاداشی است به خاطر آنچه انجام میدادند
📖🖇➪@dokhtarane_hazrate_zahra
•(🥀🕊)•
#شهید
عباس دانشگر فرزند مؤمن؛ هیجدهم اردیبهشت سال یک هزار و سیصد و هفتاد و دو در شهرستان سمنان در خانواده ای متدین به دنیـا آمد. او تحت تربیت مذهبی پدر و مادر، از همان دوران کودکی با احکام و قرآن و تعالیم دینی آشنا شد. پدرش او را مرتب به همراه خود به مسجد محل می برد و این حضور مداوم در مسجد الزهرای شهرک تعاون سمنان و در نوجوانی در پایگاه بسیج محمد رسول ا... (ص) باعث شد که به منشی بسیجی وار و رفتار و گفتارش با آداب و اخلاق اسلامی آراسته شود.
شجاع و نترس بودن یکی از مشخصه های دوران کودکی و نوجوانی او بود و خنده ای که همیشه بر لب داشت. در ارتباط با دیگران روابط عمومی بالایی داشت و در اولین برخورد آنقدر گرم و صمیمی بود که رابطه ای صمیمی و عاطفی با اطرافیان برقرار میکرد.
همزمان با شرکت در کنکور سراسری؛ به خاطر عشق و علاقه ای که برای ورود به سپاه پاسداران داشت در آزمون ورودی دانشگاه امام حسین(ع) هم شرکت کرد. خبر قبولی در دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین (ع)، تقریبا همزمان با خبر قبولی در رشته مهندسی کامپیوتر دانشگاه سمنان به عباس داده شد. قبولی در هر دو آزمون، او را حدود یک هفته در فکر فرو برد که کدام راه را انتخاب کند.
از دوستان زیادی مشورت خواست، اکثر دوستان و آشنایان به او پیشنهاد دادند که در رشته کامپیوتر ادامه تحصیل بدهد ولی او در نهایت دانشگاه امام حسین (ع) را انتخاب کرد و بعدها به دیگران میگفت در سپاه بهتر میتوان به اسلام خدمت کرد.
عباس در بیستم خرداد یک هزار و سیصد و نود و پنج در حالی که بیست و سه بهار از سن او می گذشت در منطقه خلصه در حومه جنو
«🧡🍊»
-
-
ۅَلۍاونلَحظِہڪِہتۅاوجنـٰااُمیدۍ
خُدامُۅجِاُمیدمۍفِرستِہۅحَلِشمۍڪُنِہ،
یِہچیزِدیگِہَست..ッ
-
-
«🧡🍊»↫ #انگیزشی
@dokhtarane_hazrate_zahra