فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「🖤🕊」
شبنمیخوابم،
کهازیادتنکاهدخوابمن...🖤:)
🎞¦⇠#استوری
🖤¦⇠#حاجقاسم
@dokhtarane_hazrate_zahra
📚 تیکه کتاب (صفحه۱۶۰تا۱۶۵)
وقتی روایت میفرماید: دین و روش زندگی ما بر طبق دین و مذهب دوست و رفیق ماست، یعنی افکار، گفتار و رفتار دوست و همنشین، ناخودآگاه بر همه ی وجود ما، اندیشه، روان و رفتار ما اثر میگذارد و ما را شبیه دوست و رفیقمان میکند. نگوییم ما حواسمان جمع است و نمی گذاریم روی ما اثر منفی بگذارد. نه عزیزم! طبق روایت امیرالمومنین(ع) اثر حتمی و غیر اختیاری اش همین است؛ یعنی دست ما نیست.
🎧 قسمت بیست و هشتم 👇
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#من_میترا_نیستم💗
#پارت_پنجم
فصل سوم : فرزند ششم
سر بچه ششم باردار بودم که یک خانه شرکتی دو اتاقه در ایستگاه چهار فرخ آباد ، کوچه ده ، پشت درمانگاه شرکت نفت به ما دادند.
خانه ما نبش خیابان بود . همه می دانستیم که قدمِ تو راهی خیر بوده که بعد از سال ها مستأجری و اثاث کشی نجات پیدا کردیم . از آن به بعد ، خانه ایی مستقل دستمان بود و این اخرین خوشبختی و راحتی برای خانواده هشت نفره ما بود .
مدتی بعد از اثاث کشی به خانه جدید ، درد زایمان سراغم آمد. دو روز تمام درد کشیدم. جیران سواد درست و حسابی نداشته و کاری از دستش بر نمی آمد. برای اولین بار بعد از پنج زایمان طبیعی در خانه ، من را به مطب خانم دکتر مهری بردند .
آن زمان ، آبادان بودو یک خانم دکتر مهری . مطب تو در لِین یک احمد آباد بود.(منظور مادر شهید از لِین همون لاین است)
من تا اون موقع خبر از دکتر و دوا نداشتم ؛ حامله می شدم و نه ماه تمام شب و روز کار میکردم؛ نه دکتری نه دوایی ، تا روزی که وقتش می رسید ؛ جیران می آمد و بچه را به دنیا می آورد و می رفت .
بعد از دو روز تحل درد و ناراحتی ، خانم مهری آمپولی به من زد. به خانه برگشتم و با همان حال مشغول کارهای خانه شدم.
نزدیک اذان مغرب حالم به قدری بد شد که نتوانستم خودم را به خانه مادرم برسانم . جعفر رفت و جیران را آورد . در غروب یک شب گرم خرداد ماه برای ششمین بار مادر شدم و خدا یک دختر قشنگ قسمت و نصیبم کرد .
جیران به نوبت او را در بغل بچه ها گذاشت به هر کدامشان یک شکلات داد .
پسر بزرگم ، مهران ، بیشتر از بچه ها ذوق خواهر کوچکش را داشت .
هر کدام از بچه ها که به دنیا می آمدند ، جعفر یا مادرم به نوبت برایشان اسم انتخاب میکردند.
من هم این وقت مثل یک آدم هیچ کاره سکوت می کردم ؛ جعفر، بابای بچه و حق پدری داشت . از طرفی مادرم یک عمر آرزوی بچه دار شدن داشت و همه دلخوشی زندگی اش و من بچه هایم بودیم . نمی توانستم دل مادرم را بشکنم. او که خواهر و برادری نداشت ، من را زود شوهر داد تا بتواند به جای بچه های نداشته اش ، نوه هایش را بغل کند.
جعفر هم به جز مادر و تنها خواهرش کسی را نداشت . تقریبا هردوی ما بی کس و کار بودیم و فامیل درست حسابی نداشتیم .
جعفر اسم پسر اولم را مهران گذاشت؛ او اسم های اصیل ایرانی علاقه داشت .مادرم که طبعش را میدانست اسم پسر دومم را مهرداد گذاشت تا دامادش هم از این انتخاب راضی باشد و اسم گذاری بچه ها را از او نگیرد .
جعفر اسم دختر امام را مهری و مادرم بعدی را مینا گذاشت .
جعفر اسم پنجمین فرزندمان را شهلا و مادرم هم اخرین دخترم را میترا گذاشت .
من نه خوب می گفتم نه بد. دخالتی نمیکردم . همیشه سعی میکردم کار کنم که بین مادرم و شوهرم اختلاف و ناراحتی پیش نیاید.
تنها راه برای سازش آنها گذشته از حق خودم بود و بس. این روش همیشه ادامه داشت .
کم ، کم به نادیده گرفتن خودم همه زندگی عادت کردم .
مادرم اسم میترا را برای دخترم انتخاب کرد اما بعدها که میترا بزرگ شد ، به اسمش اعتراض داشت .
بار ها به مادرم میگفت :(( مادربزرگ اینم اسم بود برای من انتخاب کردی؟ اگه تو اون دنیا از شما بپرسن چرا اسم منو میترا گذاشتی ، چه جوابی می دهی؟ من دوست دارم اسمم زینب باشه ، من میخوام مثل حضرت زینب باشم .))
زینب که به دنیا آمد ، سایه بابام هنوز روی سرم بود . در همه سال های که در آبادان زندگی کردم ، او مثل پدر، و حتی بهتر از پدر واقعی به من و بچه هایش رسیدگی می کرد . او مرد ...
ادامه دارد...
#پارت_پنجم
@dokhtarane_hazrate_zahra
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸