🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
#من_میترا_نیستم
#پارت_۵۹
ببینند. زینب روی کشوی سردخانه آرام خوابیده بود.
سرم را روی سینه اش گذاشتم و بلند گفتم:
«بای ذنب قتلت؟» 😔
جعفر دستهای زینب را گرفت.
و ناخنهای کبودش را بوسید..
زیر ناخن هایش همه سیاه شده بود.
دو دکتر آنجا ایستاده بودند. از یکی از دکترها که سن و سالش بیشتر بود پرسیدم:« دخترم خیلی زجر کشید؟»
او جواب داد:« به خاطر جثه ضعیفش با همان گره اول خفه شده و به شهادت رسیده است مطمئن باشید که به جز خفگی همان لحظات اول، هیچ بلایی سر دختر شما نیامده است»
دکتر جوان تر ادامه داد:« دختر شما سه شب پیش یعنی اولین شب مفقود شدنش به شهادت رسیده است»
منافقین او را با چادر خفه کرده بودند که عملاً نفرت خودشان را از دختر های باحجاب نشان بدهند. چند نفر از آگاهی و سپاه آنجا بودند آنها از ما خواستند که به خانه برگردیم و جنازه زینب برای انجام تحقیقات و تکمیل پرونده در پزشکی قانونی بماند.
رئیس آگاهی به جعفر گفت:« باید صبور باشید، ممکن است تحقیقات چند روز طول بکشد و تا آن زمان باید منتظر بمانید» به سختی از زینب جدا شدم.
زینب در آن سرد خوانه ی سرد و بی روح ماند و ما به خانه برگشتیم. وقتی به خانه رسیدیم در خانه باز بود و دوستان و همسایگان در خانه بودن. صدای قرآن بلند و مادرم در اتاق نشسته بود و شیون می کرد و زنها دورش حلقه زده بودند. شهلا و شهرام خودشان را توی بغل من انداختند آنها را رها کردم و گفتم:« زینب دختر این دنیا نبود، دنیا برایش کوچک بود، خودش گفت خانه ام را ساختم دیگر باید بروم» شهلا و شهرام با ناباوری به من نگاه می کردند.
مادرم نگران بود نگران از این که شاید من شوکه یا افسرده و دیوانه شدم. اما من سالم بودم و به خواست دخترم عمل میکردم اقای حسینی در نماز جماعت، شهادت زینب کمایی را اعلام کرد و به همه مردم گفت:« زینب دختر ۱۴ ساله دانشآموز، به خاطر عشقش به امام و انقلاب مظلومانه به دست منافقین به شهادت رسید»...
#ادامه_دارد..
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
•🌾🌼•
17 - مثل آنان مثل کسی است که [به زحمت] آتشی بیفروخت و همین که اطراف وی را روشن ساخت، خدا نورشان را برد و در تاریکیها رهایشان کرد که نبینند
18 - کرانند و گنگانند و کورانند، پس [از گمراهی] باز نمیگردند:
19 - یا مانند مثل رگبار تندی از آسمان است که در آن تاریکیها و رعد و برق است که از [غرّش] صاعقهها و بیم مرگ، انگشتان خویش در گوشهایشان کنند، و خدا بر کافران احاطه دارد
20 - نزدیک است برق چشمانشان را بزند، هر بار که برای آنان روشن کند، در آن راه روند و چون بر آنها تاریک نماید باز ایستند، و اگر خدا میخواست، شنوایی و چشمانشان را [یکجا] میگرفت بیگمان، خدا بر هر چیزی تواناست
❤️بســماللهالرحمــنالرحیـم❤️
السلام علیڪمیا اهل بیت النبوة♡
السلام علیكَ یا صاحب الزمان(ارواحنافداه)♡
اللهم عجل لولیك الفࢪج
-🌿○…
#مهدویت_وانتظار
#دلی
بالاترازدوستتدارمچیست؟
همان،منتورا(:❤️🍊
❁•@dokhtarane_hazrate_zahra•❁
4_6025948169802615482.mp3
11.6M
#پرواز_در_آسمان_رجب۳
فایل نهم
✘ مشکلات احاطهم کردن!
✘ دیگه لذتی از زندگی نمیبرم!
✘ دیگه نمازها و دعاهام هم به دادم نمیرسن!
✘ تنهایی کلافهم کرده!
⚡️ در ماه رجب، یه راه خدا باز کرده برات!
#استاد_شجاعی
@Ostad_Shojae
مداحی آنلاین - نگاه امام رضا به شیعیان - استاد پناهیان.mp3
3.82M
♨️نگاه مادرانه امام رضا(ع) به شیعیان گنهکار
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #علیرضا_پناهیان
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
🌹انتظار فرج بہ سبك حضرت زینب
(سلام الله علیها)🌹
در مسیر آرمان دستیابی به حاکمیت توحید به وسیله امام عصر عج باید منتظر بود،ولکن، ستون خیمه انتظار با صبر و استقامت است کہ فرمودند:انتظار الفرج بالصبر(تحف العقول، ص: ۴۱۶)
اما اینها در باب مفاهیم است در روش تربیتے،گاهی از مفاهیم میشود گذشت و مصادیق را بهدست آورد و از آنها الهام گرفت مثل اینکه برای تصور شجاعت، بگویی حضرت علے(علیہالسلام).
حال اگر در این انتظار ِ توأم با صبر، به دنبال الگویی هستیم که عملاً آن را به تصویر کشیده است:
بدون تردید باید گفت کہ حضرت زینب(س) تندیس صبر در رکاب ولے خدا و نصرت امام زمانش است!
و در معنایی لطیف از حدیث فوق میتوان گفت که براے گشایش و فرج، مثل حضرت زینب(س)، منتظر فرج باشید؛به بیانے دیگر:
انتظار فرج داشته باشید با اسوه صبر،
زینب(سلام الله علیها).
اللهم عجل لولیک الفرج🌻
🎙استادملایی
-🌿○-
#مهدویت_وانتظار
<°🐢🎡°>
۲۷ - همانان که پیمان خدا را پس از تأکیدش میشکنند و آنچه را که خدا به پیوستن آن امر کرده میگسلند و در زمین فتنه به پا میکنند همینها زیانکارانند
28 - چگونه منکر خدا میشوید با آن که بیجان بودید پس شما را جان بخشید، و دیگر بار شما را میمیراند و باز جانتان میدهد و آن گاه به سوی او بازگردانده میشوید
📖🖇➪@dokhtarane_hazrate_zahra
#دکوراسیون
چقدرمیتونهیهعکسزیباباشه❣
❁•@dokhtarane_hazrate_zahra•❁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بـــه وقــــت نوکـــری...
(👑°💔)
@dokhtarane_hazrate_zahra
4_6050910923453895210.mp3
11.49M
#انسان_شناسی ۱۸
#استاد_شجاعی
❗️چطور است که ارتباط با بعضیها ، حتی ندیده و نشناخته ، انسان را مچاله و لِه میکند!
و بعضی دیگر ، حتی در یک ارتباط کوتاه ، انبساط و آرامشی عجیب ، به انسان منتقل میکنند؟
➖ مکانیسم این تغییر حالتها در ارتباطات گوناگون ، چگونه است؟
@Ostad_Shojae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امامِ روزی رسان! 💫✨
حتما ببینید 👀🍃
#استوری 🎬👌
↬|🌿@dokhtarane_hazrate_zahra♥️|↫
#طنز😂
من میخوام درس بخونم...دودقیقه بعد🤦🏼♀🤣
🦋|°•@dokhtarane_hazrate_zahra
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
#من_میترا_نیستم
#پارت_ ۶٠
بعد از این سخنرانی، منافقین تلفنی و حتی با نامه، اقای حسینی را تهدید کردند. چندین پلاکار شهادت از طرف سپاه و بسیج و بنیاد شهید و جامعه زنان و اموزش و پرورش آوردند و به دیوارهای خانه زدندهر روز تعدادی از شهدای فتح المبین را به اصفهان می فرستادند.
اقای حسینی از ما خواست که کمی صبر کنیم و زینب را با شهدای فتح المبین به خاک بسپاریم. من از خدا می خواستم که دخترم بین شهدای جبهه و روی دستهای مردم تشییع شود. در آن چند روز که منتظر آمدن بچه ها و اجازه خاک سپاری زینب بودیم، چندین خانواده شهید که عزیزانشان به دست منافقین شهید شده بودند،برای دیدن ما امدند؛ مثل خانواده پیرمرد بقالی که جرمش حمایت از جبهه و عکس امام را در دکانش زده بود.
دیدن این خانواده ها موجب تسکین دل جعفر بود. وقتی میدید که فقط ما قربانی جنایت های منافقین نبودیم و کسانی هستند که درد مارا بفهمند، ارام میشد.
عکس وصیت نامه زینب را چاپ کردیم و به کسانی که به دیدن ما می آمدند، می دادیم.
شهرام و شهلا از مردم پذیرایی می کردند. همکلاسی های زینب و دوستانش هر روز به خانه ما می آمدند. زینب بین بچه های مدرسه و معلم هایش محبوبیت داشت. رفتنش دل همه را سوزاند.
بعد از تماس مهران با بیمارستان شرکت نفت آبادان، بین دختر ها غوغایی شده بود.
خیلی از دوستهای مینا و مهری، زینب را می شناختند و به مهران قول دادند که بچه هارا پیدا کنند و به اصفهان بفرستند. انها محل دقیق خدمت مینا و مهری را نمی دانستند، فقط اطلاع داشتند که در یکی از بیمارستان های شوش مشغول امدادگری هستند. «سلیمه مظلومی» و «معصومه گزنی» اول به اهواز رفتند، از هلال احمر و ستاد اعزام نیرو پرس و جو کردند و ادرس دخترهارا گرفتند و به شوش رفتند.
آنها مهری و مینا را پیدا کردند و خبر شهادت زینب را دادند. کار دنیا همیشه برعکس است؛ ما از شاهین شهر اصفهان که کیلومتر ها از جبهه دور بود، به مهری و مینا که در منطقه عملیاتی و مرکز خطر بودند، خبر شهادت خواهرشان را دادیم. مهری و مینا همراه چند تا از دوستانشان به شوش رفته بودند و در عملیات فتح المبین امدادگری میکردند.
بچها بعدا تعریف کردند که خبر شهادت زینب در شاهین شهر، همه کسانی را که در بیمارستان بودند، تکان داده؛ زینب از همه آنها جلو افتاده بود.
مهری و مینا همراه« پروین بهبهانی» و « پروین گنجیان» که خانواده هایشان در اصفهان جنگ زده بودند، از شوش به اهواز رفتند تا بلیط اتوبوس پیدا نمیشد، به خاطر عملیات فتح المبین،
ادامه دارد...
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼