eitaa logo
دوره های آموزشی کاملا رایگان
47.3هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
225 فایل
خیییلی مهمه وجود آگهی های تبلیغی-آموزشی در کانال،تبلیغ دیگران و یا حتی تبلیغ دوره های هزینه دار خود ماست و به معنای رایگان بودن آنها نیست. فقط و فقط دوره هایی که در کانال بارگذاری می شود و در کانال سنجاق شده رایگان هست. @z_m1392
مشاهده در ایتا
دانلود
202030_1555033891.mp3
7.9M
30 ✍ بزرگترین علت شکست های پی در پی ما... در برابر شیطان....ناامیدیه❗️ یادت نره؛ يه خدای عاشق... منتظر برگشتن تو،با همه گذشته خرابته👇 @ostad_shojae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نوزادها، چرا بي دليل گاهي مي خندند و بي درد، گاهي گريه مي كنند؟!🙇🏻‍♀ امام صادق علیه السلام به مفضل فرمودند:🌸 «نوزادي نيست مگر اينكه امام زمان خودش را مي بيند و با او نجوي مي كند.😌 گريه هاي نوزاد براي غيبت امام است و خنده هايش براي آمدن امام به سمت او.🙂 اما زماني كه نوزاد زبان باز مي كند، در اين رحمت بر او بسته مي شود و بر دلش مُهر فراموشي مي خورد.»👐🏻 🕊بحارالانوار، ج ۲۵،ص۳۸۲ 🌸@shahide_rahe_bagheyatallh🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اینڪہ متکبرین هم رنگِ مشکی رو دوست دارن از همین بابه. چون رنگ مشکی علامت حرمت و احترامه. این ها هم وقتی این رو میپوشن در ضمیر ناخوداگاهشون ممکنه خودشون هم ندونن این پیام رو منتقل میکنن که باید با من احترام بگذاری من شایسته احترام هستم..! لذا لباس فرعون مشکی بوده اون از همین باب بوده. لذا خدا به اون هایی که حرمت ویژه داده رنگ مشکی داده بهشون:)😍 ادامه دارد...🌺 💛🛵𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چادر مشکی زن هم معناش همینِ لذا اثر ناخواگاهی هم که داره همینه و بین چادر سیاه و چادر سفید قشنگ این پیام معنا دار دیده میشه! این تفاوت که اون خانمی که چادر مشکی داره مرد باهاش سنگین تر برخورد میکنه. یعنی این پیام منتقل میشه که باید بع من احترام بگذاری... باید رابطت با من احترام امیز باشه، این خیلی مهمه رنگ مشکی ویژگیش اینه..!😍 🛵💛𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
حسی که دارم فقط اینِ ڪہ برم چادرم رو بغل ڪنم😍🙂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اقا به چادر بقیه هیچی نگید هیچی! -عهههه فلانی چقدر چادرت خیس شده -واه واه چادرتو جمع کن داری خیابونو جارو میکشی -اونجا رو نگاه چقدر چادرت زشت وایساده -تو چقدر چادرتو میشوری که رنگش رفته -وااای نشستی تو مسجد چادرت چقدر چروک شده -چقدر رو چادرت حساسی همش دستت رو سرته داری درستش میکنی -چادرتو از زیر پای مردم جمع کن بابا -اگر نمیتونی چادرتو جمع کنی خب سر نکن -دیدی چقدر چادرت کثیف شده - نمیدونما اما چادر اصلا بهت نمیاد👈 🦋💙𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خب عزیزان 🌺 به پایان رسید🌸 امیدوارم براتون مفید باشه❤️ نظرات تون رو حتما از این مبحث به لینک زیر ارسال کنید اگر سوالی داشتید بپرسید ان شالله بتونم پاسخ گوی شما عزیزان باشم😘🌺 https://harfeto.timefriend.net/16429467407637 مبحث بعدی امر به معروف هستا😍😉😌 خسته نباشید❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام خداروشکر که دوست داشتید🌸😍 همیشه یادمون باشه باید به خودمون بگیم با افتخار چادری ام😍🔥 🌺
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 💛💛 ✨شهید‌محمد‌حسین‌یوسف‌الهی✨ خانه ما در یکی از کوچه های قدیمی شهر کرمان بود که به آن کوچه جیحون می گفتند همسرم معلم بود و خدا را شکر که وضع مالی خوبی داشتیم . خانه‌ی‌مان بزرگ و باصفا بود.... با ورودی هایی مزّین شده با داربست های انگور و باغچه ای بزرگ که در آن دو درخت کاج و انواع میوه های سیب، انار، بِه،گلابی و انجیر خودنمایی می کردند ، بوی گل های رز و محمدی فضای این خانه را عطر آگین میکرد آنچه بر زیبایی این خانه می افزود صوت زیبای قرآن و اذان صبحگاهی غلامحسین بود. یادم می آید نذر شله زرد هر ساله ای که او به مناسبت رحلت رسول اکرم «صلی الله علیه و آله و سلم» و شهادت امام حسن مجتبی «علیه السلام» در ماه صفر در این خانه برگزار میکرد حال و هوای خاصی به همه می‌بخشید دقت غلامحسین در به دست آوردن لقمه حلال برای فرزندان آن هم از راه گچی که پای تخته سیاه میخورد زبانزد خاص و عام بود، همسری مهربان، پدری دلسوز بود. همچنین مشاوری با تدبیر و مدیری توانا برای دانش آموزان. علی رغم اینکه ما در دوران طاغوت زندگی میکردیم اما عشق به اهل بیت «علیه السلام» توجه به قرآن و سخنان ائمه به ویژه حضرت علی« علیه السلام» مهمترین سرمایه زندگی ما بود .به همین دلیل روز به روز عنایت حق را به وضوح درک می‌کردیم و درهای رحمت خداوند به سوی ما باز میشد. همسرم به شغل معلمی عشق می ورزید و چون به کشاورزی علاقه داشت زمینی بایر در حوالی خانه خرید و اوقات فراغت را به همراه بچه ها در آن کار می کرد. چیزی نگذشت که این زمین خشک به باغی بزرگ، مملو از یونجه و درختان پسته تبدیل شد. فاصله سنی بین بچه ها کم بود و تعدادشان زیاد؛ اما من سعی میکردم هیچ وقت از زندگی ننالم که مبادا آرامش همسرم را بر هم بزنم. برای اینکه بار زندگی بر دوشم سنگینی نکند بچه های بزرگتر را در مسئولیت های خانواده شریک میکردم. این شد که توانستم با سعه صدر و احترام به همسرم، به او در اداره امور بیرون و داخل منزل کمک کنم. رفتار و گفتار غلامحسین برای من الگو بود تا بتوانم فرزندانم را با معیارهای دینی که دوست داشت تربیت کنم. با اینکه پسرانم در مدارسی درس می خواندند که پدر، مدیر مدرسه آنها بود، «پرورشگاه صنعتی یغما و ارباب زاده» اما این از حساسیت من در تربیتشان ذره‌ای کم نمیکرد .بودن در کنار غلامحسین و پایبندی به اعتقادات دینی، من را نیز پخته تر کرده بود تا در ارتباط با خدا بیشتر دقت کنم. در یکی از روزهای تابستان ۱۳۳۹ شمسی متوجه شدم که نهمین فرزندم را باردار هستم.... ادامه دارد... 🌻هدیه به روح پاکش صلوات🌻 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا