- آقایِ ارباب
یه شب ِجمعه ،
مثل ِامشب . .
نگاه به ضریحتو
از این زاویه
نصیبمون کن (:. .
السلام علی الحسین....
#شبجمعهحرمتآرزوست💔
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
15 - و در زمین کوههایی استوار افکند تا شما را نلرزاند، و رودها و راهها پدید آورد تا شما راه خود را پیدا کنید
16 - و نیز علاماتی [قرار داد]، و با ستارگان، آنها راه مییابند
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همخوانی گروه سرود دختران در محضر رهبرانقلاب
زنام شکوه و جمال هستی / حماسه سازم برای دنیا
#دیدار_بانوان_با_رهبری
دوره های آموزشی کاملا رایگان
📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 #قسمت_هفتادُ_چهارُم برای پرواز به مقصد حلب، باید در
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_هفتادُ_پنجُم
راستی! منطقه تلعزان هم از ما شهدایی گرفته است. چند ماه قبل، تل عزان، مبدأ تحولات زیادی در سوریه بود و نیروهای خودی آن را نقطه شروع بازپسگیری مناطق تحت اشغال تروریستها قرار داده بودند.
دو سه ساعتی در جاده میرانیم تا به مقر میرسیم؛ دو ساختمان نهچندان بزرگ و یک حیاط بسیار وسیع در کنار جاده. پمپ بنزین هم در سیچهلمتری مقر است. در یکی از ساختمانهای تیپ مستقر میشویم تا فردا روشن شود که باید به کدام منطقه اعزام شویم. در نزدیکی ما سه روستای «خلصه»، «برنه» و «زیتان» واقع شدهاند.
از بین این سه روستا، روستای «خلصه» موقعیت استراتژیکتری دارد؛ این روستا در محور خانطومان و در ریف جنوب غربی حلب قرار گرفته است. هرکس بر این روستا مسلط باشد، بر آن دو روستای دیگر هم تسلط پیدا میکند. به همین خاطر است که تروریستهای القاعده، به این منطقه، چشم طمع دارند اما مدافعان، چندباری آنها را ناکام گذاشتهاند....
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
27 - سپس روز قیامت رسوایشان سازد و گوید: کجایند آن شریکان من که در بارهی آنها مناقشه میکردید! آنها که علم داده شدهاند گویند: در حقیقت امروز رسوایی و بدبختی بر کافران است
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
دوره های آموزشی کاملا رایگان
📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 #قسمت_هفتادُ_پنجُم راستی! منطقه تلعزان هم از ما شهد
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_هفتادُ_ششُم
صبح که از راه میرسد، فرمانده نقشهای پیش رویمان میگذارد و شروع میکند به تشریح وضعیت منطقه. برایمان از انتحاریهایی میگوید که گاه و بیگاه، تن به آتش میدهند و منطقهای را به آتش میکشند. اینجا به ماشینهای انتحاری میگویند مُفَخَخِه! حتی اسمش هم زمخت است!
حرفها که تمام میشود، برای استقرار در روستای خلصه اعزام میشویم. یکی دو روز اول، به آشنایی با منطقه میگذرد. در روستاهای دور و اطراف، گشت میزنیم. در تمام مسیرها، تلی از بتن و خاک و آجر، دو سوی جاده را آکنده است؛ روستاهای به کلی ویران، درختانِ نیمسوختهی بیسر؛ درِ بازِ خانهها؛ لباسهای رنگارنگ کودکان که فرشِ زمین شده و عروسکهایی که با چشمهای باز، نگاهمان میکنند... صدای بازی کودکان با عروسکها توی گوشم میپیچد؛ مادرانِ خردسال این عروسکها، الان، همین الان، کجا هستند؟ چه شد که زندگی، رختش را از این خانهها کشید؟ چه کسی گردِ وحشت را، گردِ مرگ را بر این منطقه پاشیده است...
چند کوچه آنسوتر، کودکانی را میبینیم که جنگ، نتوانسته آنها را از خانهشان دور کند؛ بهتر بگویم، جایی برای رفتن نداشتهاند و نیافتهاند... دستِ نوازشی به سرشان میکشیم. دیدنشان، گرهِ مشتهایمان را محکمتر میکند....
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
35 - و مشرکان گفتند: اگر خدا میخواست، نه ما و نه پدرانمان هیچ چیزی را غیر از او نمیپرستیدیم و بیخواست او چیزی را حرام نمیکردیم کسانی که پیش از آنها بودند نیز چنین کردند، ولی آیا پیامبران وظیفهای جز ابلاغ آشکار بر عهده دارند!