39 - و آنها را از روز حسرت آنگاه که کار تمام میشود بترسان، و حال آن که هم اکنون غافلند و ایمان نمیآورند
40 - ماییم که زمین را با هر که در آن است به میراث میبریم و همه به سوی ما بازگردانده میشوند
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر تحملِ حقایق ترسناک تاریخ و
ندارید، نبینید. 🔴
مثبت ِسیوو هفت سال .
آن کـِه عالم همه در دست توانایش بود،
مرکز دایره غم دل دانایش بود،
هفتمین حجت معصوم ز ظلم هارون
چارده سال به زندان ستم جایش بود،
دل “موسای کلیم”از غم این موسی سوخت،
که به زندان بلا طور تجلایش بود…
#یا_باب_الحوائج_ع🥀
#شهادت_امام_موسی_کاظم(ع)🖤
#بر_شیعیان_جهان_تسلیٺ_باد🥀
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
دوره های آموزشی کاملا رایگان
. 📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 #قسمت_صدُ_هفتُم مترجممان یکی از نیروهای رزمنده عراق
.
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_صدُ_هشتُم
امروز رحیم و امیر به روستای «قراصی» منتقل شدند. من و احمد همچنان در مقر تل عزان ماندیم. ششهفتماه قبل نیروهای ارتش سوریه و مجاهدان توانسته بودند دشمن را از قراصی، خانطومان و مزارع اطراف آن عقب برانند و کنترل قراصی را به دست بگیرند. شرایط امروز قراصی اما پایدار نیست. این روستا، یکی از خطوط مقدم درگیری با دشمن بوده و تحویل تیپ سیدالشهداء(علیهالسلام) داده شده بود. این نگرانی وجود دارد که تروریستها قراصی را از دست نیروهای خودی بگیرند.
من و احمد همچنان اجرای میدان تیر و کار آموزش تیراندازی به نیروها را بر عهده داریم. امروز فرصتی شد و با فاطمه صحبت کردم. میگفت قرار است پدرش برای مدتی نسبتا طولانی به عراق سفر کند و در تهران تنها میمانند. عمو خواسته بود که بعد از مأموریتم، بیمعطلی برگردم پیش فاطمه و زنعمو. خودم هم احساس میکنم که حضورم در کنارشان لازم است...
....
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
هربارچیزۍگممیکنیم
میگنچندتاصلواتبفرست
انشاءاللھپیدامیشہ
آقاجان...!
چنتاصلواتبفرستمپیداتکنم🙂💔؟؟
#تݪنگࢪانہ
52 - و از جانب راست طور او را ندا دادیم و رازگویان نزدیکش ساختیم
53 - و به رحمت خویش برادرش هارون پیامبر را [برای مساعدت] به او بخشیدیم
54 - و در این کتاب از اسماعیل یاد کن، همانا او خوش وعده و رسول [و] پیامبری بود
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
دوره های آموزشی کاملا رایگان
. 📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 #قسمت_صدُ_هشتُم امروز رحیم و امیر به روستای «قراصی»
.
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_صدُ_نهُم
دشواری کار در منطقه را که میدیدم به این فکر میکردم که اگر صفر تا صد کار دست خودمان باشد، هماهنگیها بیشتر میشود و میتوانیم بهتر عمل کنیم. یک روز که دور هم نشسته بودیم، همین را گفتم. گفتم که باید ساماندهی و آمادهسازی نیروها بر عهده خودمان باشد؛ چون وقتی این مسئولیت را قبول کنیم، نیروها را بهتر میشناسیم و در حین کار، هم تجربه کسب میکنیم و هم میتوانیم نو به نو این تجربهها را در کار استفاده کنیم.
اگر این کار را میکردیم ابتکار عمل بیشتری داشتیم و نیروهای کمتری از ما به شهادت میرسیدند. این حرفها بیتأثیر نبود. من به فاصله کوتاهی به عنوان فرمانده گروهان معرفی شدم. سنگینی این مسئولیت را روی شانههایم احساس میکردم. تلاشم برای شناخت بیشتر منطقه، مضاعف شد. میخواستم وجب به وجب منطقه را بشناسم. از هرکس که اندک اطلاعاتی داشت، استفاده میکردم و سوال میپرسیدم. فکر کنم کلافهشان کرده بودم!
سلاح جدیدی اگر مییافتم، بازش میکردم و اجزاء آن را دقیق میدیدم و کار کردن با آن را یاد میگرفتم.
....
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪