eitaa logo
دوره های آموزشی کاملا رایگان
47.5هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
225 فایل
خیییلی مهمه وجود آگهی های تبلیغی-آموزشی در کانال،تبلیغ دیگران و یا حتی تبلیغ دوره های هزینه دار خود ماست و به معنای رایگان بودن آنها نیست. فقط و فقط دوره هایی که در کانال بارگذاری می شود و در کانال سنجاق شده رایگان هست. @z_m1392
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ واکنش یک نوزاد به أشهَدُ أَنّ عَلیاً ولی‌َّالله اذان کانال رهبرمون❤️ باید بزرگترین کانال ایتا باشه😍👇 @khamenei_ir اخبار داغ سلبریتی ها ┄┅❅📀🖥📀❅┅┅ @BaSELEBRTY
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😅😂 ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺍﻭﻣﺪ ﺗﻮ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﻨﺪﻭﻧﻪ ﺑﻪ ﺷﺮﻁ ﭼﺎﻗﻮ ﺑﺨﺮﻩ ﺍﺯ ﻭﺍﻧﺘﯽ. ﯾﺎﺭﻭ ﭼﺎﻗﻮ ﺯﺩﻩ ﺑﻪ ﻫﻨﺪﻭﻧﻪ ﻣﯿﮕﻪ ﺧﻮﺑﻪ ؟😳 ﺩﺧﺘﺮﻩ ﮔﻔﺘﻪ ﺧﻮﺑﻪ ،☺️ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﻦ ﯾﻪ ﺩﻭﻧﻪ ﺳﺎﻟﻤﺸﻮ ﺑﺪﯾﻦ 😐 3 ﺗﺎ ﺧﻮﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﺯ ﻣﺤﻞ ﺍﺛﺎﺙ ﮐﺸﯽ ﮐﺮﺩﻥ 😱 ﺟﺴﺪ ﻭﺍﻧﺘﯿﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﭘﯿﺪﺍﺍ ﻧﺸﺪﻩ ...😱 ﺷﺎﮔﺮﺩﺷﻢ ﺭﻓﺘﻪ ﺭﻭ ﺩﺭﺧﺖ ﻧﻤﯿﺎﺩ ﭘﺎﯾﯿﻦ، تا میگی هندونه جیغ میکشه.😄😂😱 💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9 - و آیا حکایت‌ موسی‌ ‌به‌ تو رسیده‌ ‌است‌! 10 - آن‌گاه‌ ‌که‌ آتشی‌ دید، ‌پس‌ ‌به‌ خانواده‌ی‌ ‌خود‌ ‌گفت‌: درنگ‌ کنید ‌که‌ ‌من‌ آتشی‌ دیده‌ام‌، شاید شعله‌ای‌ ‌از‌ ‌آن‌ برایتان‌ بیاورم‌ ‌ یا ‌ ‌در‌ [روشنایی‌] آتش‌ راهی‌ بیابم‌🔥 11 - ‌پس‌ چون‌ ‌به‌ ‌آن‌ رسید، ندا داده‌ شد: ای‌ موسی‌! 12 - همانا ‌من‌ پروردگار تو هستم‌ ‌پس‌ ‌هر‌ دو کفش‌ ‌خود‌ ‌را‌ درآور ‌که‌ [اینک‌] تو ‌در‌ وادی‌ مقدس‌ «طوی‌» هستی‌ 🌴🎋 𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوره های آموزشی کاملا رایگان
_
بسم رب الشهدا و الصدیقین🌹 اومده بود مرخصی بگیره، آقا مهدی یه نگاهی بهش کرد و گفت: «میخوای بری ازدواج کنی؟»😍 گفت: «بله میخوام برم خواستگاری.» – «خب بیا خواهر منو بگیر!» – «جدی میگی آقا مهدی؟!» – «آره، به خانواده ت بگو برن ببینن اگر پسندیدن بیا مرخصی بگیر برو!» اون بنده خدا هم خوشحال دویده بود مخابرات تماس گرفته بود!📞 به خانواده ش گفته بود: «فرمانده ی لشکرمون گفته بیا خواهر منو بگیر، زود برید خواستگاریش خبرشو به من بدید!» بچه های مخابرات مرده بودن از خنده!🤣 پرسیده بود: «چرا می خندید؟ خودش گفت بیا خواستگاری خواهر من!» گفته بودن: «بنده خدا آقا مهدی سه تا خواهر داره، دوتاشون ازدواج کردن ، یکیشونم یکی دوماهشه!»😂😂 خاطره ای از 🕊 🌹مهدی زین الدین 🌹از کتاب ستاره ی دنباله دار🌹 𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جوری زندگی کن که، داشتنت برا بقیه بشه آرزو نداشتنت حسرت. خودت،قدرِ خودتُ تعیین میکنی اینو بدون.. 💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوره های آموزشی کاملا رایگان
. 📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 #قسمت_صدُ_دَه هفت‌هشت روزی از خردادماه گذشته است. ا
. 📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 بعضی از مغازه‌ها در نیرب بازند. بالاخره یک شیرینی‌فروشی پیدا می‌کنیم و کمی شیرینی می‌خریم و به سمت تل عزان راه می‌افتیم. اما با خودم می‌گویم حالا که تا این‌جا آمده‌ایم، بگذار چیز دیگری هم بگیریم؛ کلاه! مغازه‌ای پیدا کردیم که کلاه می‌فروخت. دو تا خریدم. احمد متعجب می‌پرسید چرا شیرینی و کلاه؟ گفتم شیرینی بچه‌ها را خوشحال می‌کند و کلاه هم خب شاید لازمشان بشود! تنخواه داشتیم اما دوست نداشتم با پول بیت‌المال چیزی بخرم. باید مراقب باشیم که پول بیت‌المال، اسراف نشود. در شرایط عادی شاید اسراف نکردن، ساده‌تر باشد اما هنر این است که در شرایط سخت، در میانه‌ی جنگ، مراقب بیت‌المال باشی. نمی‌شود که در حرف، پیرو علی(علیه‌السلام) باشیم اما مثل علی(علیه‌السلام) دلواپس بیت‌المال نباشیم... وسط این حرف‌ها، احمد هم هوس خرید سوغات می‌کند: روغن زیتون. پول همراهش نبود. به اندازه صد و اندی هزار تومان از پول سوری قرضش دادم. می‌گفت وقتی برگشتیم ایران، به همین اندازه پس می‌دهم. به شوخی گفتم، باید به قیمت روزِ ارز حساب کنی! روغنِ زیتون هم به سبد خریدمان اضافه شد. خریدمان دارد به پایان می‌رسد که یک کودک سوری، به سویمان می‌آید و ابراز نیاز می‌کند. می‌شناسمش. دفعه قبل که به نیرب آمده بودیم، دیده بودمش و از غذای کنسروی‌مان به او داده بودم. فروشنده‌ی میان‌سالِ یکی از مغازه‌ها، انگار ناراحت شده باشد از این که کودک، حرمت میهمان را نگه نداشته است. متعرض شد که چرا مزاحم‌شان می‌شوی؟ آن‌قدر تندی کرد که آن کودک، با گریه فرار کرد! می‌روم به دنبال دوستِ کوچکِ سوری‌ام. دستی به سرش می‌کشم و با او گرم می‌گیرم. هرطور شده می‌خندانمش که اثر اشک‌ها از چهره مغمومش پاک شود. برایش یک تُن ماهی می‌خرم و کمی هم پول می‌گذارم توی جیب کوچکش. با هم عکس می‌اندازیم که برای فاطمه بفرستم. سروسامانی به اینترنتم می‌دهم و به تل عزان برمی‌گردیم. بچه‌ها با دیدن شیرینی‌ها خوشحال می‌شوند. هرازچندگاهی هم آجیل‌های توراهیِ مادر را می‌ریختم توی ظرفی و می‌آوردم برای بچه‌ها که با هم بخوریم. بچه‌ها دست می‌گرفتند که همه‌اش را بیاور دیگر! می‌گفتم حالا حالاها این‌جا هستیم، زیاد بخوریم، زود تمام می‌شود! .... 📔 💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. «گول نخوری» برای تشکیل حکومت امام زمان حتما امتحان می‌شیم، حتی سخت‌تر از کوفی‌ها... ┄┄┅┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅┄┄✾ 𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا