🌹رابطه اشتیاق ما به امام زمان و اخلاص در بندگی🌹
🔹در طلب و جستجوی هر چه هستیم آن خواسته، تمام ارزش و وجود ما خواهد بود
🔹امام عسکری(علیهالسلام) به امام مهدی ارواحنافداه فرمودند:
[وَ اعْلَمْ أَنَّ قُلُوبَ أَهْلِ الطَّاعَةِ وَ الْإِخْلَاصِ نَزَعَ إِلَيْكَ مِثْلَ الطَّيْرِ إِلَى أَوْكَارِهَا]
بدان، همان گونه که پرنده به سوی لانهاش میرود، دلهای اهل طاعت و اخلاص به سوی تو کنده میشود.
📚 کمال الدین، ج۲، ص۴۴۴
🦋 میزان اشتیاق ما به حضرت ولی عصر(ارواحنافداه) ، نشان دهنده میزان مطیع بودن و خالص بودن ما در عرصه بندگی است.
🔹کسی که نسبت به امام زمان(ارواحنافداه) اشتیاق ندارد، اعمالش طاعت محسوب نشده و عبادات خالصانهای ندارد.
[☁️هࢪچقدࢪهمبلندوطولانی
شبْسࢪانجامبہسپیدهمےࢪِسَدَش]
#مهدویت_وانتظار
#امام_زمان
اللهمعجللولیڪالفرج🦋
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋چطور میشه به امام زمان(عج) نزدیک شد؟
🎙استادعالی
[☁️هࢪچقدࢪهمبلندوطولانی
شبْسࢪانجامبہسپیدهمےࢪِسَدَش]
#مهدویت_وانتظار
#امام_زمان
اللهمعجللولیڪالفرج🦋
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
یک عمر هرچی گفتم؛ به من خندیدند!
یک عمر هر چه میخواستم به مردم محبت کنم، فکر کردند من آدم نیستم و مسخرهام کردند!
یک عمر کسی را نداشتم با او حرف بزنم، خیلی تنها بودم.
اما مردم! ما رفتیم؛ بدانید هر روز با آقایم امام زمان(عج) حرف میزدم.
آقا خودش گفت: تو شهید میشوی...
#شهید_عبدالمطلب_اکبری
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ببینیم
🔰میتوان اسلام را زیبا جلوه داد❗️
🔹پدر چه زیبا مسلمان شدن دخترش را به تصویر میکشد!
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
#آنچه_مجردان_باید_بدانند🍃
پیامبر اکرم(ص) به امیر مؤمنان(ع) رو کردند و فرمودند: علی جان! فاطمه پارهی تنِ من است؛ من او را به رسم «امانت» به تو میسپارم.
🔹مراقب باش در خانهی تو دلش نگیرد.
🔹در کارِ خانه به او کمک کن.
🔹در بچهداری به او کمک کن.
🔹زندگی را برایش شیرین کن.
🔹احتیاجات او را تهیه کن، که همسرت در زندگی با تو اذیت نشود.
سپس به حضرت زهرا(س) فرمودند: فاطمه جان!
🔸اَسرار شوهرت را فاش نکن.
🔸چیزی را که در توانش نیست، هرگز از او نخواه و او را خجالت نده!
🔸باید زندگیِ همسرت را مملو از شیرینی کنی.
🔸از راه که میرسد، خستگی او را در بیاور.
🔸همیشه در مقابلش تسلیم باش.
🔸آنچه را که او میخواهد، فراهم کن.
🔸به گونهای باش که احساس کند خانه، راحتتر از هر جای عالم است.
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
دوره های آموزشی کاملا رایگان
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ #سفیر 📒 «خاطرات سفیر» ⏪بخش سوم معمای چهار دست مردد اولین روز دانشگاه خانم فراندون، منش
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
#سفیر
📒 «خاطرات سفیر»
بخش چهارم
_ می ریم کجا خانم فراندون؟
_ می ریم اتاق استاد راهنمای تزت. دو تا استاد دیگه هم اون جا هستن که باید باهاشون آشنا بشی؛ بعد هم بقیه ی دانشجو های دکترا.
قلبم سر جاش بالا و پایین می پرید. بعد، یهو تپشش رو توی زانوی پای چپم و بعد توی پاشنه ی پای راستم حس کردم. اون قدر موضوع مهم برای فکر کردن داشتم که این یکی خیلی هم مهم نباشه.
وارد اتاق استادان شدیم. خانم فراندون معرفی فرمودن:
«این هروه هست، استاد راهنمات. پاتریک و هانری هم از استادای ما هستن. این هم لورانس منشی دوم لابراتوره.»
و با هیجان خاص و لبخند چشمش رو دوخت به دستای جماعت!
هروه، پاتریک، هانری، و خانم منشی دوم، که البته اون روز من اسم هیچ کدوم رو درست یاد نگرفتم، اومدن جلو که مراسم آشنایی برگزار بشه. هروه دستش رو آورد جلو که دست بده. دکلمه ام رو شروع کردم:
«ببخشید خیلی عذر می خوام! من مسلمونم و با آقایون نمی تونم دست بدم. اصلا قصدم بی احترامی نیست. این یه دستور دینی است. من نمی تونم تغییرش بدم. باز هم ازتون عذر می خوام.»
هروه دستش رو یهو کشید عقب و گفت: «اُو که این طور! متوجه شدم.»
آقای استاد دوم، در حالی که مطمئن نبود درست فهمیده باشه، داشت دستش رو می کشید عقب. خوشبختانه دو تا دستم رو بردم بالا که بذارم کنار هم و به نفر دوم ادای احترام کنم که ظاهرا طرف اشتباه برداشت کرد و دستش رو دوباره آورد جلو. عجب غلطی کردم! دوباره توضیح دادم:
«ببخشید خیلی عذر می خوام! من مسلمونم و با آقایون نمی تونم دست بدم. اصلا قصدم بی احترامی نیست. این یه دستور دینی است. من نمی تونم تغییرش بدم. باز هم ازتون عذر می خوام.»
آقای استاد دوم به سرعت دستش رو برد عقب و گفت:
«باشه. باشه. متوجه شدم»
رسیدم به خانم منشی دستش رو یهو کشید عقب و ازم عذر خواهی کرد این مدلش دیگه واقعا نادر بود. دستم رو بردم جلو و گفتم:
«روز به خیر. گفتم که با آقایون نمی تونم دست بدم؛ یعنی با خانوما می تونم دست بدم؛ حالتون خوبه؟ از آشنایی باهاتون خوشبختم.»
دستش رو دوباره آورد جلو و گفت:
«آهان! بله متوجه شدم.»
آقای استاد سوم، که هم زمان با خانم منشی دستش رو کشیده بود عقب، وقتی دید با خانم منشی دست دادم، فکر کرد تغییر نظر داده ام و دوباره دستش رو آورد جلو.
_«ببخشید خیلی عذر می خوام! من مسلمونم و با آقایون نمی تونم دست بدم. اصلا قصدم بی احترامی نیست این یه دستور دینی است. من نمی تونم تغییرش بدم. باز هم ازتون عذر می خوام.»
وقتی از اتاق آمدیم بیرون، بهت رو توی صورتش دیدم و صدای خانم منشی دوم را شنیدم که می گفت:
«اوه خدای من چه قدر پیچیده بود!»
⏪ ادامـه دارد...
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
﴿وَأُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ﴾
من کار خود را به خدا میسپارم، چون او کاملا
بر احوال بندگانش بیناست..🌱
📖 غافر/۴۴
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
بوی عطر عجیبی داشت!
نام عطر رو که میپرسیدم جواب سر بالا میداد شهید که شد توی وصیت نامه اش نوشته بود: به خدا قسم هیچ وقت به خودم عطر نزدم هر وقت خواستم معطر بشوم از ته دل می گفتم:
[السلام علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام]
#شهید_حسینعلی_اکبری
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯