جوونا ، یہجوریدرسبخونید ؛
کہوقتیآقااومدبرین
کنارشوایسین ،
بگینآقاکدومکارتروزمینہ ؟
ماهمهچیبلدیم !
مابلدیمانجامشبدیم .
| #حاجمهدیرسولی |
هدایت شده از ISC
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰#ببینیم | من محجبه نیستم، اما حجاب را دوست دارم⁉️
🔹افشاگری یکی از مدیران مزون لباس مطرح کشور:
➖ اکثر مدل ها (#حجاب_استایل ها) ذاتا محجبه نیستند.
________
💬 به نظر شما، آیا محبوب شدن این قشر به واسطه #حجاب، کار درستی بوده است ؟
@ISC_howzeh | تبلیغ بین الملل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙شما صدای شهید حسن باقری را می شنوید ...
🔻سخنان پرمغزی که بیش از ۴۰ سال از بیان آن می گذرد ولی انگار همین امروز گفته شده است ...
به مناسبت سالروز شهادت نابغه جنگ ، شهید حسن باقری
♨️ کانال جهان خبر
📡 @jahan_khabar
دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌷 #دختر_شینا – قسمت هشتاد و دوم ✅ فصل هفدهم 💥 آقا شمساللّه کنار مادرشوهرم نشسته و به تلویزیون خ
🌷 #دختر_شینا – قسمت هشتاد و سوم
✅ فصل هفدهم
💥 فردای آن روز نزدیکهای ظهر بود که چند تا بچه از توی حیاط فریاد زدند: « آقا صمد آمد. آقا صمد آمد. »
خانه پر از مهمان بود. دویدیم توی حیاط. صمد آمده بود. با چه وضعیتی! لاغر و ضعیف با موهایی ژولیده و صورتی سیاه و رنجور. دلم نیامد جلوی صدیقه با صمد سلام و احوالپرسی کنم، یا جلو بروم و چیزی بگویم. خودم را پشت چند نفر قایم کردم. چادرم را روی صورتم کشیدم و گریه کردم.
💥 صدیقه دوید طرف صمد. گریه میکرد و با التماس میگفت: « آقا صمد! ستار کجاست؟! آقا صمد! داداشت کو؟! »
صمد نشست کنار باغچه، دستش را روی صورتش گذاشت. انگار طاقتش تمام شده بود. هایهای گریه میکرد. دلم برایش سوخت.
💥 صدیقه ضجّه میزد و التماس میکرد: « آقا صمد! مگر تو فرماندهی ستار نبودی؟ من جواب بچههایش را چی بدهم؟ میگویند عمو چرا مواظب بابامان نبودی؟! »
جمعیتی که توی حیاط ایستاده بودند با حرفهای صدیقه به گریه افتادند. صدیقه بچههایش را صدا زد و گفت: « سمیه! لیلا! بیایید عمو صمد آمده. باباتان را آورده. »
💥 دلم برای صمد سوخت. میدانستم صمد تحمل این حرفها و این همه غم و غصه را ندارد.
طاقت نیاوردم. دویدم توی اتاق و با صدای بلند گریه کردم. برای صمد ناراحت بودم. دلم برایش میسوخت. غصهی بچههای صدیقه را میخوردم. دلم برای صدیقه میسوخت. صمد خیلی تنها شده بود. صدای گریهی مردم از توی حیاط میآمد.
از پشت پنجره به بیرون نگاه کردم. صمد هنوز کنار باغچه نشسته بود. دلم میخواست بروم کنارش بنشینم و دلداریاش بدهم. میدانستم صمد از هر وقت دیگر تنهاتر است. چرا هیچکس به فکر صمد نبود. نمیتوانستم یک جا بایستم. دوباره به حیاط رفتم.
ادامه دارد...
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
ما از مردن نمی هراسیم... میترسیم بعد از ما ایمان را سر ببرند. باید بمانیم تا آینده شهید نشود و از دیگر سو باید شهید شویم تا آینده بماند...
عجب دردی!
#شهید_مهدی_رجب_بیگی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌷 #دختر_شینا – قسمت هشتاد و سوم ✅ فصل هفدهم 💥 فردای آن روز نزدیکهای ظهر بود که چند تا بچه از تو
🌷 #دختر_شینا – قسمت هشتاد و چهارم
✅ فصل هفدهم
💥 مادرشوهرم روبهروی صمد نشسته بود. سرش را روی پاهای او گذاشته بود. گریه میکرد و میپرسید: « صمد جان! مگر من داداشت را به تو نسپردم؟! »
صمد همچنان سرش را پایین انداخته بود و گریه میکرد. مردها آمدند. زیر بازوی صمد را گرفتند و او را بردند توی اتاق مردانه.
💥 جلو رفتم و کمک کردم تا خواهرشوهر و مادرشوهرم و صدیقه را ببریم توی اتاق.
از بین حرفهایی که این و آن میزدند، متوجه شدم جنازهی ستار مانده توی خاک دشمن. صمد با اینکه میتوانسته جسد را بیاورد، اما نیاورده بود. به همین خاطر مادرشوهرم ناراحت بود و یکریز گریه میکرد و میگفت: « صمد! چرا بچهام را نیاوردی؟! »
💥 آخر شب وقتی خانه خلوت شد؛ صمد آمد پیش ما توی اتاق زنانه. کنار مادرش نشست. دست او را گرفت و بوسید و گفت: « مادر جان! مرا ببخش. من میتوانستم ستارت را بیاورم؛ اما نیاوردم. چون به جز ستار، جسد برادرهای دیگرم روی زمین افتاده بود. آنها هم پسر مادرشان هستند. آنها هم خواهر و برادر دارند. اگر ستار را میآوردم، فردای قیامت جواب مادرهای شهدا را چی میدادم. اگر ستار را میآوردم، فردای قیامت جواب برادرها و خواهرهای شهدا را چی میدادم. »
میگفت و گریه میکرد.
💥 تازه آن وقت بود متوجه شدم پشت لباسش خونی است. به خواهرشوهرم با ایما و اشاره گفتم: « انگار صمد مجروح شده. »
ادامه دارد...
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
✔️ دل مؤمن با استغفار پاک میشود، آنگاه گناههای ظریفتر دیده میشود و لذا مجدداً استغفار میکند.
🔻عارف بالله مرحوم حاج اسماعیل دولابی🔻
🔸مؤمن بسیار توبه میکند و خدا به همین خاطر او را دوست دارد. (اِنَّ اللهَ یُحِبُّ التَّوّابینَ) هر چه اتاق تمیزتر شود، آشغالهای ریزتر به چشم میآیند. دل مؤمن با استغفار پاک میشود، آنگاه گناههای ظریفتر دیده میشود و لذا مجدداً استغفار میکند.
🔸توّابین کسانی هستند که دائم خانهی دل را تمیز میکنند، لذا اگر یک آشغال ریز هم در آن باشد، پیداست و نمود میکند و از همان هم توبه میکنند؛ چون هر چه پاکتر میشوند، گناهان جدیدتری بر آنها مکشوف میشود. و الاّ اگر خانهی دل کثیف باشد، چیزهای بد هم نمودی ندارند. لذا اگر بعضی رفقا خیلی حسّاسند و زود از چیزی محزون میشوند، به جهت تمیزی و پاکی روح آنهاست. در اعمال مسجد کوفه است که: اَللّهُمَّ اَنتَ اَنتَ وَ اَنَا اَنَا، اَنتَ العَوّادُ بِالمَغفِرَةِ وَ اَنَا العَوّادُ بِالذُّنوبِ: خدایا تو تویی و من منم، تو بسیار بازگشت کننده به بخشیدن هستی و من بسیار بازگشت کننده به گناهانم. مؤمن، پرگناه و پرتوبه است.
🔺مصباح الهدی - تألیف استاد مهدی طیّب🔺
#استغفار
♨️ کانال جهان خبر
📡 @jahan_khabar