#شهید_ابراهیم_هادی🌹
💠روی موتور پشت سر ابراهیم بودم.
ناگهان یک موتورسوار دیگر با سرعت از داخل کوچه وارد خیابان شد.
پیچید جلوی ما و ابراهیم شدید ترمز کرد.
💠 #جوان موتورسوار که قیافه و ظاهر درستی هم نداشت،
داد زد: هُو! چیکار می کنی؟! بعد هم ایستاد و با #عصبانیت ما را نگاه کرد!
همه می دانستند که او مقصر است.
#ابراهیم با #لبخندی که روی لب داشت در جواب عمل زشت او گفت:
💠"سلام،
خسته نباشید!"
موتورسوار عصبانی یکدفعه جا خورد. انگار توقع چنین برخوردی را نداشت.
کمی مکث کرد و گفت:
"سلام، معذرت می خوام، شرمنده."
💠ابراهیم در بین راه شروع به صحبت کرد.
"با یک سلام #عصبانیت طرف خوابید. تازه معذرت خواهی هم کرد.
حالا اگر میخواستم من هم داد بزنم و #دعوا کنم.
جز اینکه اعصاب و اخلاقم را به هم بریزم هیچ کار دیگری نکردم."
#سیره_ابراهیم🌸🍃
#شبیه_ابراهیم_باشیم
+میگــفت:)
«شـهداے گمـــ🌹ـنام
#حضـرت_زهـرا(س)
ویژه براشـون مادری میڪنند»
🌷#ابراهــیم همینڪهـ اینو ازپدر #شهــید شنیـدلبخـندش جمع شـد وشروع بـهـ
ریختـن اشڪ...!
ازاون بـهـ بعـد همیـشه
آرزوی #گمـنامی میڪرد....💔
میدونسـت #شهدا عندربهـم یرزقـوناند...!
وچـهـ رزقـی بالآتـر از #مادریِمادرســادات؟....💔
لحظه هاتون بی گناه...
التماس دعای فرج💫
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@dokhtarane_hazrate_zahra
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
پس از شهادت #ابراهیم مازندگی خیلی سختی داشتیمفرزندکوچکم بیمارشده بود
شبی دلم گرفت ونشستم با روح حاجی دعواکردن
گفتم:حاجی خودت رفتی به بهشتت رسیدی منو با این همه سختی تنها گذاشتیبچت داره میمیره بیا بچتو ببین مرد💔⚡️_|
دیدم حاجی اومد تو اتاق نشستت و بچمو بغل کردوبعدگذاشت زمین ورفت
رفتم سمت بچه دیدم تبش قطع شده گفتم شاید داره میمیره و سردی کرده☁️❄️
فرداش بردم دکتر...
دکترگفت:خانوم این بچه که چیزیش نیست چرا آوردیش دکتر...
فهمیدم #ابراهیمم اومده...🎼🖤
راوی:همسرشهید
#شهیدمحمدابراهیمهمت
#شهید
📗💚➪@dokhtarane_hazrate_zahra
آنقدر نماز می خوانم آنقدر دعا میکنم که برگردد مگر جرات دارد برنگردد؟!💕🌸
تنها عملیاتی که #ابراهیم اصرار داشت نرم اصفهان ، برخلاف گذشته همین خیبر بود.بمباران هم بیشتر از پیش شده بود. حتی خانه های نزدیک ما را زدند.اینبار همه به خانواده های شان زنگ📞 می زدند، جز #ابراهیم. خیلی بهم برخورد. بخصوص پیش بقیه ی خانم ها .
همه شوهرها زنگ می زدند و احوال می پرسیدند ، ولی #ابراهیم به روی مبارکش نمی آورد.یکبار که زنگ زد گفتم:
«چهار تا زنگ هم تو بزن احوالمان را بپرس😒. هیچ نمی گویی مرده ایم، زنده ایم توی این بمباران؟ اصلا برات مهم هست این چیزها؟ »گفت:
« شماها طوری تان نمی شود ، چون قرار ست من #پیشمرگ تان بشوم.☺️
گفت:
«مگر من به تو نگفتم که از خدا خواسته ام داغ شما را به دل من نگذارد؟»
گفتم:
«پس دل من چی ، دل ما چی؟»💔🍃
.راوی:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت
#شهید
@dokhtarane_hazrate_zahra
🥀🕊💐🌹💐🕊🥀🌹
#شهید_ابراهیم_هادی
#بزرگترین_دشمن
همیشه آیه #وجعلنا را زمزمه میکرد
گفتم : آقا #ابراهیم این آیه برای محافظت در مقابل دشمنه
اینجا که دشمن نیست !
نگاه معنا داری کرد گفت :
دشمنی بزرگتر از #شیطان هم وجود داره؟!
بارها در وسوسه های شیطان ، این جمله حکیمانه آقا #ابراهیم را با خود مرور می کردم تا به جمله زیبای #امیر_المومنین_ع برخورد کردم که فرموده اند :
دشمن ترين دشمنانت ، نفس شیطان درونی توست
اَعْدی عَدُوّك نَفْسُكَ الَّتي بَيْنَ جَنْبَيْكَ.
#شهدانه
#دنیایدلبخواهی
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
☘ سلام بر ابراهیم 🌹
✔️ راوی : خواهر شهید
🔸پيامبراعظم ميفرمايد: «فرزندانتان را در خوب شدنشان ياري كنيد، زيرا هر كه بخواهد ميتواند نافرماني را از فرزند خود بيرون كند. »
بر اين اساس پدرمان در تربيت صحيح #ابراهيم و ديگر بچه ها اصلاً كوتاهي نكرد. البته پدرمان بسيار انسان با تقوائي بود. اهل #مسجد و هيئت بود و به رزق حلال بسيار اهميت ميداد. او خوب ميدانست پيامبر ميفرمايد:
«عبادت ده جزء دارد كه نه جزء آن به دست آوردن روزي حلال است » .
🔸براي همين وقتي عده هاي از اراذل و اوباش در محله اميريه(شاپور)آن زمان، اذيتش كردند و نميگذاشتند كاسبي حلالي داشته باشد، مغاز هاي كه از ارث پدري به دست آورده بود را فروخت و به كارخانه قند رفت.
آنجا مشغول كارگري شد. صبح تا شب مقابل كوره ميايستاد. تازه آن موقع توانست خانه اي كوچك بخرد. #ابراهيم بارها گفته بود: اگر پدرم بچه هاي خوبي تربيت كرد. به خاطر سختيهائي بود كه براي رزق حلال ميكشيد.
🔸هر زمان هم از دوران كودكي خودش ياد ميكرد ميگفت: پدرم با من حفظ #قرآن را كار ميكرد. هميشه مرا با خودش به مسجد ميبرد. بيشتر وقتها به مسجد آيت الله نوري پائين چهارراه سرچشمه ميرفتيم.
آنجا هيئت حضرت علي اصغر بر پا بود. پدرم افتخار خادمي آن هيئت را داشت.
🔸يادم هست كه در همان سالهای پاياني دبستان، #ابراهيم كاري كرد كه پدر عصباني شد و گفت: ابراهيم برو بيرون، تا شب هم برنگرد.
#ابراهيم تا شب به خانه نيامد. همه خانواده ناراحت بودند كه براي ناهار چه كرده. اما روي حرف پدر حرفي نمي زدند.
🔸شب بود كه #ابراهيم برگشت. با ادب به همه سلام كرد. بلافاصله سؤال كردم: ناهار چيكار كردي داداش؟! پدر در حالي كه هنوز ناراحت نشان مي داد اما منتظر جواب #ابراهيم بود.
#ابراهيم خيلي آهسته گفت: تو كوچه راه مي رفتم، ديدم يه پيرزن كلي وسائل خريده، نمي دونه چيكار كنه و چطوري بره خونه. من هم رفتم كمك كردم.
🔸وسايلش را تا منزلش بردم. پيرزن هم كلي تشكر كرد و سكه پنج ريالي به من داد.
نمي خواستم قبول كنم ولي خيلي اصرار كرد. من هم مطمئن بودم اين پول حلاله، چون براش زحمت كشيده بودم. ظهر با همان پول نان خريدم و خوردم. پدر وقتي ماجرا را شنيد لبخندي از رضايت بر لبانش نقش بست. خوشحال
بود كه پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و به روزي حلال اهميت ميدهد.
🔸دوستي پدر با #ابراهيم از رابطه پدر و پسر فراتر بود. محبتي عجيب بين آن دو برقرار بود كه ثمره آن در رشد شخصيتي اين پسر مشخص بود. اما اين رابطه دوستانه زياد طولاني نشد!
#ابراهيم نوجوان بود كه طعم خوش حمايت هاي پدر را از دست داد. در يك غروب غم انگيز سايه سنگين يتيمي را بر سرش احساس كرد. از آن
پس مانند مردان بزرگ به زندگي ادامه داد. آن سال ها بيشتر دوستان و آشنايان به او توصيه مي كردند به سراغ #ورزش برود. او هم قبول كرد.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید #ابراهیم_هادی