#معرفی_کتاب
«یک نفر که کلاه به سر داشت، سوار بر موتور به طرفمان آمد. با سردار هامون محمدی سلاموعلیک کرد و همدیگر را در آغوش گرفتند. هامون محمدی، مرا به او معرفی کرد و گفت: حاجمحمد؛ فرمانده نیروهای ایرانی که نبل و الزهرا را آزاد کردند.
او هم خودش را معرفی کرد و گفت: من احمد جنیدم؛ فرمانده نیروهای نبل و الزهرا. من از حاجقاسم سلیمانی و شما تشکر میکنم.♥️ میدونستم حاجقاسم به قولش عمل میکنه. ما مردم نبل و الزهرا تا ابد مدیون خون شهدا و زحمات شما هستیم.🌿
او را بغل کردم و گفتم: خدا را شکر، نبل و الزهرا آزاد شد و شرمندهی این شیعیان اهلبیت(ع) نشدیم؛ شرمندهی خون شهدا نشدیم.
ـ خدا بهتان اجر بدهد. تشریف بیاورید. مردم، همه در ورودی شهر، منتظر شماها هستند.
احمد جنید، سوار موتور شد و زودتر از ما رفت. هر قدر به شهر نزدیکتر میشدیم، صدای هلهلهی زنان و تکبیر مردان، بیشتر و بلندتر به گوش میرسید.🔊
_ ایرانی ها آمدند…
_ #ایرانیهاآمدند…»
@dokgtarane_hazrate_zahra