دوره های آموزشی کاملا رایگان
شهید مصطفی صدرزادھ🌹😭👇 اتفاق عجیب در وداع😔 @dokhtarane_hazrate_zahra
#خاطره_شهید 🎤 ♥️
اتفاق عجیبی که موقع وداع افتاد ✨
روز دیدار مصطفی سر رسید و قرار بود پیکرش رو برای دیدار عمومی در حسینه معراج برگزار کنن.
من از قبل با مصطفی سری تو سرها داشتیم و دیداری هم که پیشکسوتان گروهان باهنر گردان عمار در بهشت داشتیم مصطفی رو دعوت کردیم
و این ارتباط او با عزیزان برقرار شده بود. من هم بعد رفتن او به سوریه با خانواده شون در تماس بودم.📞
روز قبل شهادت داستان عجیبی پیش آمد که الان وقت بیانش نیست. پیکر یک هفته طول کشید تا
به دست خانواده برسه و من دائم در منزل ایشان بودم و با تاکید پدر و خانواده قرار شد کلیه امور تشیع به عهده بنده باشد.
به خاطر همین هم خانواده مصطفی هر جا خواستن برن، خودم میبردم ....
اون روز خانم آقا مصطفی و پدرشان و مادر شهید حسن قاسمی دانا و فاطمه خانم و آقا محمدعلی رو با خودم بردم معراج .
لحظه موعود سر رسید و پیکر رو حمل کردن به حسینه پرچم ایران رو تابوت بود و کسی تا اون لحظه پیکر رو ندیده بود
(البته روز قبل که پیکر رسید من به طور اختصاصی پیکر رو دیده بودم، پیکر و صورت آقا مصطفی خیلی طبیعی بود
با همون لباس که لحظه تیر خوردن تنش بود ولی وقتی روی پیکر رو زدن کنار من که هنگ کردم .😞
برای تغسیل و کفن، پیکر رفته بود غسالخانه . در حین تغسیل گویا از سینه و دهان مصطفی خون جاری میشه و
هر کاری میکنن خون بند نمیاد. 🥀
به خاطر همین دهان و بینی او را با پنبه پر کردن که دیدن این چهره برای من که قابل قبول نبود. 😢
گذشت تا اخر مراسم رسید و همون نفرات رو سوار کردم داشتم از درب معراج بیرون میزدم که خانم آقا مصطفی گفت :
حاج آقا ! ببینید فاطمه چی میگه ! در همون حال حرکت از فاطمه پرسیدم چی شده عموجان چی شده عمو جان چی میخای !!
فاطمه هم با همین حال گفت این بابای من نیست .
اقای رنگی دیگه هیچی نگفت . انگار خودش هم از اون چهره شهید راضی نبود.... 💔
گفت شما برید من زنگ میزنم دوباره بیایید برا دیداری خصوصی . فقط خانمش با فاطمه خانم .
به میدان حسن آباد نرسیده بودم اقای رنگی زنگ زد . گفت پیکر دوباره خون ریزی کرده باید بره برای تغسیل مجدد .. .
فردا ساعت 11 بیایید برای دیدار. 🕚
فردا مجددا با خانم آقا مصطفی و مادر شهید حسن قاسمی دانا و برادر خانم آقا مصطفی رفتیم معراج .
پیکر رو آوردن و با احتیاط خود اقای رنگی روی پیکر رو باز کرد .
چشمم به جمال آقا مصطفی که افتاد گفتم خدا رو شکر . 🤲
این چهره با چهره دیروز که دیدیم خیلی فرق کرد و به چهره اصلی نزدیک تر شده .خدا کنه فاطمه خانم هم بپذیرن.🥀💔
خانم آقا مصطفی فاطمه خانم رو صدا زد تا پدر رو ببیند و ....از او سوال کرد بابا رو دیدی ؟ خوشکل شده نه ؟😭
فاطمه هم تایید کرد که این پدر اوست . کفنی که تهیه شده بود رو آوردم و دوباره بر پیکر پیچیدیم و وداع صورت گرفت .
بعدا اقای رنگی میگفت تا به حال چنین صحنه ایی رو ندیده بودم !
اگر این کار صورت نمی گرفت و رضایت فاطمه خانم رو جلب نمی کردم انگار که هیچ کاری نکردم برای شهید و تا ابد دین گردنم می ماند .
#شهید_مصطفی_صدرزاده♥️
اتفاق.عجیبی.که.هنگام وداع.رخ.داد
طولانیه ولی بخونید :) 🍃
@dokhtarane_hazrate_zahra
◾️#خاطره_شهید 🎤🖇
روز۲۵خردادسال۸۸ به شدت مجروح شده بود🥀(چهارضربه چاقو به پای چپ و یک ضربه قمه به بازوی چپ)
و چون نیروهاے امدادی بخاطر تهدید اغتشاشگران حدود ۶یا۷ ساعت بعد توانسته بودند ایشان را به بیمارستان انتقال دهند
و بخاطر خونریزی زیاد تا دو روز وقتی میخواستند در خانه راه بروند از شدت سرگیجه دستشان را به دیوار میگرفتند💔
ولے با همان ضعف و بی حالی روز ۲۷ خرداد ۸۸ آماده شدند برای رفتن به تهران!
وقتی با تعجب علت را پرسیدم گفتند : "در تمام فضاهای اینترنتی تهدید کردند می خواهند به سمت بیت رهبری بروند...
من باید بمیرم که فتنه گران چنین حرفی را حتی به دهان بیاورند☝️🏻
ما بسیجے ها باید بمیریم که آب در دل رهبری تکان بخورد!🙃🍃
#شهید_مصطفے_صدرزاده
راوی همسرشهید
@dokhtarane_hazrate_zahra