eitaa logo
دوره های آموزشی کاملا رایگان
53.9هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
2.9هزار ویدیو
227 فایل
خیییلی مهمه وجود آگهی های تبلیغی-آموزشی در کانال،تبلیغ دیگران و یا حتی تبلیغ دوره های هزینه دار خود ماست و به معنای رایگان بودن آنها نیست. فقط و فقط دوره هایی که در کانال بارگذاری می شود و در کانال سنجاق شده رایگان هست. @z_m1392
مشاهده در ایتا
دانلود
😅 یه بچه بسیجے بود خیلی اهل معنویت و دعا بود...😍 برای خودش یه قبری ڪنده بود. 😍 شب ها مےرفت تا صبح با خدا راز و نیاز مےڪرد.😊 ما هم اهل شوخے بودیم یه شب مهتابـے سه، چهار نفر شدیم توی عقبه...😝 گفتیم بریم یه ڪمے باهاش شوخے ڪنیم‌! خلاصه قابلمه ی گردان را برداشتیم😂 با بچه ها رفتیم سراغش... پشت خاڪریز قبرش نشستیم. اون بنده ی خدا هم داشت با یه شور و حال خاصے نافله ی شب مے خوند.😍 دیگه عجیب رفته بود تو حال! 😉 ما به یڪے از دوستامون ڪه تن صدای بالایـے داشت، گفتیم داخل قابلمه برای این ڪه صدا توش بپیچه و به اصطلاح اڪو بشه، 😂 بگو: اقراء یهو دیدم بنده ی خدا تنش شروع ڪرد به لرزیدن و به شدت متحول شده بود و فڪر مےڪرد براش آیه نازل شده! دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت: اقراء بنده ی خدا با شور و حال و گریه گفت: چے بخونم ؟؟!!!😂 رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت : باباڪرم بخون 😂😂😂😂😂😂😂😂 شادی روح پاک شهدا صلوات♥️ 📖🖇➪@dokhtarane_hazrate_zahra
داشتم تو جبهه💥 مصاحبه می گرفتم. کنارم ایستاده بود⚡️که یهو یه خمپاره اومد و بوممم...☄ نگاه کردم👀 دیدم یه ترکش بهش خورده😣 و افتاده روی زمین. دوربین📷 رو برداشتم و رفتم سراغش🤭 بهش گفتم توی این لحظات آخر⏱ اگه حرف و صحبتی داری بگو🤧 در حالی که داشت شهادتین🥀 رو زیر لب زمزمه می کرد ، گفت: من از امت شهید پرور ایران✌️🏻 یه خواهش دارم: اونم اینکه وقتی کمپوت🥫 می فرستید جبهه😟 خواهش🙁اً اون کاغذ روی کمپوت رو جدا نکنید🙄 بهش گفتم: بابا این چه جمله ایه⁉️ قراره از تلویزیون پخش بشه ها‼️ یه جمله بهتر بگو برادر...😶 با همون لهجه ی اصفهانیش گفت: اخوی❗️آخه نمی دونی ، تا حالا سه بار به من رب گوجه افتاده..😐😂 📖🖇➪@dokhtarane_hazrate_zahra
🌱 شب عملیات بود، فرمانده به یکی از رزمنده ها گفت: ببین تیربارچی چه ذکری میگه که اینطور استوار جلوی تیر و ترکش ایستاده و اصلاََ ترسی به دلش راه نمیده..‌. نزدیک تیر بارچی شد و دید با خوش زمزمه میکنه : درِن درِن ...(اهنگ پلنگ صورتی)😃 معلوم بود این آدم قبلا ذکرشو گفته که در مقابل دشمن این گونه شادمانه مرگ رو به بازی گرفته... 👌😊✌️
دو تا بچه بسیجی یه عراقی درشت هیکل رو اسیر کرده بودند های های هم می خندیدند بهشون گفتم این کیه؟ گفتند: عراقیه دیگه گفتم : چطوری اسیرش کردین؟ باز هم زدند زیر خنده و گفتند:😂 مث اینکه این آقا از شب عملیات یه جایی پنهون شده بوده تشنگی بهش فشار آورده و با لباس بسیجی خودمون اومده ایستگاه صلواتی🛣 گفتم: خب از کجا فهمیدین عراقیه؟ گفتند: آخه اومد ایستگاه صلواتی ، شربت که خورد پول داد اینطوری لو رفت...😂🥤 📖🖇➪@dokhtarane_hazrate_zahra
خيلے از شب ها آدم تو منطقہ خوابش نمے برد وقتے هم خودمون خوابمون نمےبرد دلمون نمےاومد بقیہ بخوابن😌😂 یہ شب یکے از بچہ‌ها سردرد عجيبے داشت و خوابيده بود... تو همين اوضاع یکے از بچہ‌ها رفت بالا سرشو گفت: ↶ رسووول! رسووول! رسووووووول!😱😁 رسول با ترس بلند شد و گفت:↶ - چیہ؟؟؟ چے شده؟؟😰💔 گفت: هيچے... محمد مےخواست بيدارت کنہ من نذاشتم!😐😂 📖🖇➪@dokhtarane_hazrate_zahra
🔴به پسر پیغمبر ندیدم! 🔶گاهی حسودیمان می‌شد از اینکه بعضی اینقدر خوش‌خواب بودند. سرشان را نگذاشته روی زمین انگار هفتاد سال بود که خوابیده‌اند و تا دلت بخواهد خواب سنگین بودند، توپ بغل گوششان شلیک می‌کردی، پلک نمی‌زدند. 🔶ما هم اذیتشان می‌کردیم. دست خودمان نبود. کافی بود مثلاً لنگه دمپایی یا پوتین‌هایمان سر جایش نباشد، دیگر معطل نمی‌کردیم صاف می‌رفتیم بالا سر این جوانان خوش خواب: «برادر برادر!» 🔶دیگر خودشان از حفظ بودند، هنوز نپرسیده‌ایم: «پوتین ما را ندیدی😅؟» با عصبانیت می‌گفتند: «به پسر پیغمبر ندیدم.» و دوباره خُر و پُف‌شان بلند می‌شد، اما این همه ماجرا نبود. چند دقیقه بعد دوباره: «برادر برادر!» بلند می‌شد این دفعه می‌نشست: «برادر و زهرمار دیگر چه شده؟» جواب می‌شنید: «هیچی بخواب خواستم بگویم پوتینم پیدا شد!»😂😂 📖🖇➪@dokhtarane_hazrate_zahra
😅 رزمنده اے توے جبهہ بےسیم میزنہ میگہ۵۰۰۰ تا عراقے دستگیر ڪردم بیاید تا بیاریمشون میگن خودت بیار میگہ نه شما بیاین داداش اینا نمیذارن بیام😂🤦🏻‍♂ 📖🖇➪@dokhtarane_hazrate_zahra
یه جا هست:شهید ابراهــیم هادی پُست نگهبانی رو زودتر ترک میکنه👀 بعد فرمانده میگه۳۰۰صلوات جریمته📿 یکم فکر میکنه و میگه؛ برادرا بلند صلوات همه صلوات میفرستن برمیگرده و میگه بفرما از ۳۰۰تا هم بیشتر شد😂😐 ✨🌸 📖🖇➪@dokhtarane_hazrate_zahra
😂 وقتی دید نمی‌تونه دل فرمانده رو نرم کنه مظلومانه دست به آسمان بلند کرد و نالید:« ای خدا تو یه کاری کن. بابا منم بنده ت هستم...!»🙁 حالا بچه ها دیگه دورا دور حواسشون به اون بود.👀 عباس یه دفعه دستاش پایین اومد. رفت طرف منبع آب و وضو گرفت.🚶🏻‍♂💦 همه تعجب کردن! عباس وضو گرفت و رفت به چادر.🚶🏻‍♂ دل فرمانده لرزید. فکرکرد، عباس رفته نماز بخونه و راز و نیاز کنه.📿 آهسته در حالیکه چند نفر دیگه هم همراهیش می‌کردن به سمت چادر رفت. اما وقتی چادر رو کنار زد، دید که عباس دراز کشیده و خوابیده،😴 تعجب کرد😳، صداش کرد: «هی عباس … خوابیدی؟ پس واسه چی وضو گرفتی؟»🤔😐 عباس غلتید و رو برگردوند و با صدای خفه گفت:«خواستم حالش رو بگیرم!»😶 فرمانده با چشمانی گرد شده گفت:«حال کی یو؟» عباس یه دفعه مثل اسپندی که رو آتیش افتاده از جا جهید و نعره زد:«حال خدا رو. مگه اون حال منو نگرفته!؟😕 چند ماهه نماز شب می‌خونم و دعا می‌کنم که بتونم تو عملیات شرکت کنم. حالا که موقعش رسیده حالم و می‌گیره و جا می‌مونم.😓 منم تصمیم گرفتم وضو بگیرم و بعد بیایم بخوابم😌. فرمانده چند لحظه با حیرت به عباس نگاه کرد. بعد برگشت طرف بچه‌ها که به زور جلوی خنده‌شون رو گرفته بودن و سرخ و سفید می‌شدن.🤭😆 و زد زیر خنده و گفت: «تو آدم نمی شی. یا الله آماده شو بریم.»😂😉 عباس شادمان پرید هوا و بعد رو به آسمان گفت: «خیلی نوکرتم خدا. الان که وقت رفتنه. عمری موند تو خط مقدم نماز شکر می‌خونم تا بدهکار نباشم!»🙃بین خنده بچه‌ها عباس آماده شد و دوید به سوی ماشین‌هایی که آماده حرکت بودن و فریاد زد:«سلامتی خدای مهربان صلوات!»😁😍 ☁️➪𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
تازه اومده بود جبهه یه رزمنده رو پیدا کرده بود و ازش می پرسید: وقتی توی تیررس دشمن قرار می گیری ، برا اینکه کشته نشی چی میگی؟ اون رزمنده هم فهمیده بود که این بنده خدا تازه وارده😄 شروع کرد به توضیح دادن: اولاْ باید وضو داشته باشی😄 بعد رو به قبله و طوری که کسی نفهمه باید بگی: اللهم الرزقنا ترکش ریزنا بدستنا یا پاینا و لا جای حساسنا برحمتک یا ارحم الراحمین😂 بنده خدا با تمام وجود گوش میداد ولی وقتی به ترجمه ی جمله ی عربی دقت کرد ، گفت: اخوی غریب گیر آوردی؟😂😂😂😂 شادی روح پاک شهدا صلوات❤️ ☁️➪𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
😂😅 ایام رجب المرجب بود و هر روز دعای «یا من ارجوه لکل خیر» را می خواندیم. حاج آقا قبل از مراسم برای آن دسته از دوستان که مثل ما توجیه نبودند، توضیح می داد که وقتی به عبارت "یا ذوالجلال و الاکرام "رسیدید، که در ادامه آن جمله "حرّم شیبتی علی النار " می آید، با دست چپ محاسن خود را بگیرید و انگشت سبابه دست دیگر را به چپ و راست تکان دهید.☺️ هنوز حرف حاجی تمام نشده ، یک بچه های تخس بسیجی از انتهای مجلس برخاست و گفت: اگر کسی محاسن نداشت ،چه کار کند؟🤔 برادر روحانی هم که اصولا در جواب نمی ماند گفت: محاسن بغل دستی اش را بگیرد .چاره ای نیست، فعلا دوتایی استفاده کنید تا بعد😉😅 ☁️➪𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
😅 بچــھ هـٰارو با شوخـے بیدار مےکرد تا نمـٰاز شـب بخونـن . . مثلـا یکـے رو بیـدار مےکـرد و مےگفت : [ بابا پـاشو من میخوام نماز شب بخونم ، هیـچ کس نیست نگام کنـھ :|😂 یا مےگفت : پاشـو جونِ مـن ؛ اسـم سـھ چھـٰارتا مومـن رو بگو تو قنوت نماز شب کـم آوردم😂! 💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪