eitaa logo
دوره های آموزشی مختلف
47هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
2.4هزار ویدیو
225 فایل
ان شاءالله قصد داریم دوره هایی در حوزه های مختلف از جمله آموزش های قرآنی، معارفی و اعتقادی،خانواده(همسرداری،تربیت کودک و..)،کامپیوتر،خوشنویسی،طب اسلامی،تاریخ اسلام و انقلاب و...برگزار کنیم. آیدی ارائه نظرات و پیشنهادات و همچنین تبلیغات @z_m1392
مشاهده در ایتا
دانلود
تمام فکر و ذهنم جبهہ بود، آخر هر کسے کہ بر مےگشت از خاطرات شیرین جبهہ مےگفت و قند توۍ دل من آب مےشد خلاصہ قرار شد یک هفتہ بعد بہ جبهہ برویم صبح اول وقت بے بے گفت: احمد برو نان بگیر و من هم خوشحال با بچہ ها بہ طرف نانوایے رفتیم البتہ قبل از آن کیف و وسایل سفر را زودتر از خانہ بیرون برده بودم بےبے مےگفت: دیدیم 7 شد نیامد...10 شد نیامد...12 شد نیامد...این احمد آمدنے نیست چند ماهے از حضورم در منطقہ مےگذشت کہ زنگ زدم و گفتم: بےبے جان من منطقہ هستم با اجازه هنوز نان نخریدم☹️😅😂 @dokhtarane_hazrate_zahra😂📿
توۍ یکے از عملیات ها همہ سنگرهاۍ عراقے را گرفتہ بودیم وارد سنگر فرماندهے که شدیم فرمانده عراقے هاج واج روۍ صندلے چرخ دار پشت میزش نشستہ بود و تکان نمےخورد یک سرتیپ هیکلے و سن و سال دار. یکے از جغلہ هاۍ بسیجے چهارده ،پانزده ساله،اسلحہ گرفته بود روبرویش اما هر کار مےکردیم فرمانده عراقے از جایش بلند نمےشد بلاخره با کلے ضرب و زور بلندش کردیم کہ دیدیم بلہ!!سرتیپ عراقے با آن هیکل خودش را خیس کرده است👀🤣🤣🤣 @dokhtarane_hazrate_zahra😂📿
ناز و غمزه امدادگر جماعت هم دیدنے بود و كشیدنے. اما بہ قول خودشان پزشك نہ امدادگر!‌ چقدر ما بسیجیہا مہم بودیم كہ شبہای عملیات پزشك همراه داشتیم!‌ چہ اندازه هم این دكترها نگران حال ما بودند! آنها مےگفتند: نترسید بروید جلو ما پشت سرتان هستیم فقط سعے كنید تیر و تركش را از جایے بخورید كہ زخمتان قابل بستن و پانسمان كردن باشد😐😂 ما از فرط علاقہ بہ آنہا اطمینان مےدادیم كہ روشے پیش بگیریم كہ بہ شہادت یا اسارت منتہے بشود و اگر جزییاتش را مےخواستند بدانند در توضیح آن مےگفتیم: نمےخواهیم با قتل نفس بار شما را سنگین كنیم یا وسیلہ آموزش و كارورزیتان باشیم😂✋🏻 @dokhtarane_hazrate_zahra😂📿
استاد سرکار گذاشتن بچہ ها بود. روزۍ از یکۍ از برادران پرسید: «شما وقتے با دشمن روبہ رو می‌شوید براۍ آنکہ کشتہ نشوید و توپ و تانک آنہا در شما اثر نکند چہ مے‌گویید؟» آن برادر خیلي جدۍ جواب داد: «البتہ بیشتر بہ اخلاص برمےگردد والا خود عبادت بہ تنهایے دردۍ را دوا نمے‌کند. اولاً باید وضو داشتہ باشے، ثانیاً رو بہ قبلہ و آهستہ بہ نحوۍ کہ کسے نفهمد بگویے: اللهم ارزقنا ترکشاً ریزاً بدستنا یا پاینا و لا جاۍ حساسنا برحمتک یا ارحم‌الراحمین»😂🤲🏻 طورۍ این کلمات را بہ عربی ادا کرد کہ او باورش شد و با خود گفت: «این اگر آیہ نباشد حتماً حدیث است» اما در آخر کہ کلمات عربی را بہ فارسے ترجمہ کرد، شک کرد و گفت:«اخوۍ غریب گیر آورده‌ای؟»😐😂💔 @dokhtarane_hazrate_zahra😂📿
در رودخانہ نزدیك مقر آب تنے مےكردیم. یكے از بچہ ها كہ شنا بلد نبود افتاد توۍ آب. چند بار رفت زیر آب و آمد بالا. شنا بلد نبود یا خودش را بہ نابلدۍ مےزد خدا مےداند، برادرۍ پرید توۍ آب و او را گرفت، وقتے داشت او را با خودش مےآورد بالا گفت:«كاكا سالم هستے؟؟» و او نفس زنان گفت:«نہ كاكا سالم خانہ است من جاسم هستم!»😂😂😂 @dokhtarane_hazrate_zahra😁💣
♥﷽♥ ♡هشــــتـڳ هـاۍ کاناݪ دخـتـࢪان حضࢪت زهـࢪا<س>♡↯ツ 🌸براۍ دسترسۍ راحـــت بہ پست هآ،روۍ هشــتــگ مورد نظــر ڪلیڪ ڪنید یا در قسمـت جست و جو سرچ ڪنید🌸 🐧🦕 ✿↲📖 ✿↲ 👳‍♀ ✿↲ 👳‍♂ ✿↲ 🌱 ✿↲🔥 ✿↲ ⛔️ ✿↲ 🍒 ✿↲🌷 ✿↲ 🍇 ✿↲ 📝 ✿↲ <رمان>🔖 ✿↲ 💂‍♂ ✿↲🦋 ✿↲👗 ✿↲ 🔖 ✿↲😂 ✿↲🌿 ✿↲ 🤹‍♀ ✿↲ 💊 ✿↲ 🌞 ✿↲✏️ ✿↲ 🎤 ✿↲💔 ✿↲ 🤲 ✿↲☺️ ✿↲ 💔 ✿↲🧕 ✿↲👳‍♂ ✿↲😎 ✿↲ 😂💂‍♀ ✿↲🌴 ✿↲<جمعہ‌ها>🐥 ✿↲🧣 ✿↲😔 ✿↲ « کتاب صوتی» 📚🖇 ✿↲ 📚🖇 ✿↲ 🌞🌷 ✿↲🕊✨ ✿@dokhtarane_hazrate_zahra
👤رفیقم مےگفت لب مرز یہ داعشےرو دستگیر کردیم👀💪🏻 داعشے گفت🗣تــا ساعت11من رو بکشید تـا نهار رو با رسول خدا و اصحابش بخورم!🥘😌 . اینام لــج ڪردن ساعـت‌14 کشتنش👊🏻گفتـن حالا برو ظرفاشون‌رو بشــور😁😅 @noorshohada_a
😁 🔸به شوخ طبعی شهره بود…!! یک روز دیدم پوتین هاشو به گردن آویزان کرد و داد می زد: «کی می خواد پوتینشو واکس بزنه!» 🔹همه تعجب کردن ! آخه ممد آقا و این حرفا،به گروه خونش نمی خوره!کی متحول شده که ما خبر نداریم.😜 🔸خیلی از رزمنده ها پنهانی این کارو می کردن اما ممد دیگه علنیش کرده بود. بالاخره طاقت نیاوردم و از پشت سرش حرکت کردم ببینم چی میشه. 🔹یکی از رزمنده ها که اولین بار اعزامش بود و شاید ایثار رزمنده ها رو شنیده بود اومد جلو گفت: «من» 🔸ممد هم بلافاصله پوتینشو از گردنش بیرون آورد و گفت: «پس بی زحمت اینو هم واکسش بزن!»😂 🔹بی چاره رزمنده خشکش زده بود نمی دونست چی بگه!😁😂 @dokhtarane_hazrate_zahra
"👀💕" - - شب توی سنگر نشسته بودیم و چرت می زدیم شب مهتابی زیبایی بود فرمانده اومدتوی سنگر و گفت: اینقدر چرت نزنین ، تنبل میشن به جای این کار برید اول خط ، یک سری به بچه های بسیجی بزنین😁 بلند شدیم و رفتیم به طرف خاکریز های بلندی که توی خط مقدم بود بچه های بسیجی ابتکار خوبی به خرج داده بودن 😌 مقدار زیادی سنگ و کلوخ به اندازه ی کله ی آدمیزاد روی خاکریز گذاشته بودند که وقتی کسی سرش را از خاکریز بالا می آورد😅 بعثی ها آن را با سنگ و کلوخ اشتباه بگیرند و اون رو نزنن  اما بر عکس ما خیال می کردیم که این سنگ ها همه کله ی رزمنده هاست😂😐 رزمنده هایی که پشت خاک ریز کمین کرده اند و کله هایشان پیداست یک ساعت تمام با سنگ ها و کلوخ ها سلام و علیک و احوالپرسی کردیم🤣🤣 و به آنها حسابی خسته نباشید گفتیم و بر گشتیم ! صبح وقتی بچه ها متوجه ماجرا شدن تا چند روز ، بهمون می خندید🤣😐 - - 💕¦⇜ ~🌸𝓙𝓸𝓲𝓷↷ - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - 『🌿🖇𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
"👀💕" - - فرمانده روز اول نارنجکے را انداخت بینِ جمعیت کہ بعضے ها ترسیدند ضامنش را نکشیده بود بعد بہ آن ها گفت : بچہ ننہ ها برگردید عقب پیشِ نـنہ تان شما به درد جنگ نمے خورید😁 یك بار کہ فرمانده رفتہ بود توالت، یکے از همین بچه نـنہ ها رفتہ بود چند تا سنگ آورده بود انداخت روے سقف توالت کہ فلزے بود و صداے زیادے درست شد فرمانده آمد بیرون بہ یك دستش شلوار بود🙈 و دست دیگرش را گرفتہ بود پشت سرش یك نفر روے خاکریز نشستہ بود مے گفت : « برگردید عقب پیش نـنہ تان. شما بہ درد جنگ نمے خورید» و مے خندید😂🏃🏻‍♂ - - 💕¦⇜ ~🌸𝓙𝓸𝓲𝓷↷ - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - 『🌿🖇𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
دڪتر با خنده بهش گفت: برادر مگه پشتِ لباست ننوشتے ورود هر گونه تیر و ترکش ممنوع؟🤨 پس چرا مجروح شدی ؟! گفت: دڪتر جآن؛ ترکشه بیسواد بوده! تقصیر من چیه !🤷‍♂😂😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 📖🖇➪@dokhtarane_hazrate_zahra
(😂 . 🎬) 😂 پسرك صدای بز را از خود بز هم بهتر درمی‌آورد. هر وقت دلتنگ بزهايش ميشد، می‌رفت توی يك سنگر و مع‌مع می‌كرد.🥺😅 يك شب ، هفت نفر عراقی كه آمده بودند شناسايی با شنيدن صدای بز ، طمع كرده بودند كباب بخورند.🥩 هر هفت نفر را اسير کرده بود و آورده بود عقب.😂 توی راه هم كلی برايشان صدای بز درآورده بود.🐐🗣 می‌گفت چوپانی همين چيزهايش خوب است😌😜 📖🖇➪@dokhtarane_hazrate_zahra
_اول که رفته بودیم گفتند: «کسے حق ورزش‌کردن نداره.»☝️🏾 یه روز یکے از بچه‌ها رفت ورزش کرد🤸🏻‍♂ مامورعراقے تا دید اومد، درحالے که خودکار و کاغذ دستش بود📝 برایِ نوشتن اسم دوستمون جلو اومد و گفت:«ما اسمک؟😐» ( اسمت چیه؟) رفیقمون ، هم شوخ بود و هم زرنگ ؛ کم نیاورد و برگشت و گفت: «گچ پژ.»😎😉 باور نمےکنید، تا چنددقیقه اون مامور عراقے هرکاری کرد این اسمو تلفظ کنه، نتونست ول کرد گذاشت رفت🚶🏻‍♂💔 و ما هِی مےخندیدیم...😅😅 📖🖇➪@dokhtarane_hazrate_zahra
😅 یه بچه بسیجے بود خیلی اهل معنویت و دعا بود...😍 برای خودش یه قبری ڪنده بود. 😍 شب ها مےرفت تا صبح با خدا راز و نیاز مےڪرد.😊 ما هم اهل شوخے بودیم یه شب مهتابـے سه، چهار نفر شدیم توی عقبه...😝 گفتیم بریم یه ڪمے باهاش شوخے ڪنیم‌! خلاصه قابلمه ی گردان را برداشتیم😂 با بچه ها رفتیم سراغش... پشت خاڪریز قبرش نشستیم. اون بنده ی خدا هم داشت با یه شور و حال خاصے نافله ی شب مے خوند.😍 دیگه عجیب رفته بود تو حال! 😉 ما به یڪے از دوستامون ڪه تن صدای بالایـے داشت، گفتیم داخل قابلمه برای این ڪه صدا توش بپیچه و به اصطلاح اڪو بشه، 😂 بگو: اقراء یهو دیدم بنده ی خدا تنش شروع ڪرد به لرزیدن و به شدت متحول شده بود و فڪر مےڪرد براش آیه نازل شده! دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت: اقراء بنده ی خدا با شور و حال و گریه گفت: چے بخونم ؟؟!!!😂 رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت : باباڪرم بخون 😂😂😂😂😂😂😂😂 شادی روح پاک شهدا صلوات♥️ 📖🖇➪@dokhtarane_hazrate_zahra
داشتم تو جبهه💥 مصاحبه می گرفتم. کنارم ایستاده بود⚡️که یهو یه خمپاره اومد و بوممم...☄ نگاه کردم👀 دیدم یه ترکش بهش خورده😣 و افتاده روی زمین. دوربین📷 رو برداشتم و رفتم سراغش🤭 بهش گفتم توی این لحظات آخر⏱ اگه حرف و صحبتی داری بگو🤧 در حالی که داشت شهادتین🥀 رو زیر لب زمزمه می کرد ، گفت: من از امت شهید پرور ایران✌️🏻 یه خواهش دارم: اونم اینکه وقتی کمپوت🥫 می فرستید جبهه😟 خواهش🙁اً اون کاغذ روی کمپوت رو جدا نکنید🙄 بهش گفتم: بابا این چه جمله ایه⁉️ قراره از تلویزیون پخش بشه ها‼️ یه جمله بهتر بگو برادر...😶 با همون لهجه ی اصفهانیش گفت: اخوی❗️آخه نمی دونی ، تا حالا سه بار به من رب گوجه افتاده..😐😂 📖🖇➪@dokhtarane_hazrate_zahra
🌱 شب عملیات بود، فرمانده به یکی از رزمنده ها گفت: ببین تیربارچی چه ذکری میگه که اینطور استوار جلوی تیر و ترکش ایستاده و اصلاََ ترسی به دلش راه نمیده..‌. نزدیک تیر بارچی شد و دید با خوش زمزمه میکنه : درِن درِن ...(اهنگ پلنگ صورتی)😃 معلوم بود این آدم قبلا ذکرشو گفته که در مقابل دشمن این گونه شادمانه مرگ رو به بازی گرفته... 👌😊✌️
دو تا بچه بسیجی یه عراقی درشت هیکل رو اسیر کرده بودند های های هم می خندیدند بهشون گفتم این کیه؟ گفتند: عراقیه دیگه گفتم : چطوری اسیرش کردین؟ باز هم زدند زیر خنده و گفتند:😂 مث اینکه این آقا از شب عملیات یه جایی پنهون شده بوده تشنگی بهش فشار آورده و با لباس بسیجی خودمون اومده ایستگاه صلواتی🛣 گفتم: خب از کجا فهمیدین عراقیه؟ گفتند: آخه اومد ایستگاه صلواتی ، شربت که خورد پول داد اینطوری لو رفت...😂🥤 📖🖇➪@dokhtarane_hazrate_zahra
خيلے از شب ها آدم تو منطقہ خوابش نمے برد وقتے هم خودمون خوابمون نمےبرد دلمون نمےاومد بقیہ بخوابن😌😂 یہ شب یکے از بچہ‌ها سردرد عجيبے داشت و خوابيده بود... تو همين اوضاع یکے از بچہ‌ها رفت بالا سرشو گفت: ↶ رسووول! رسووول! رسووووووول!😱😁 رسول با ترس بلند شد و گفت:↶ - چیہ؟؟؟ چے شده؟؟😰💔 گفت: هيچے... محمد مےخواست بيدارت کنہ من نذاشتم!😐😂 📖🖇➪@dokhtarane_hazrate_zahra
🔴به پسر پیغمبر ندیدم! 🔶گاهی حسودیمان می‌شد از اینکه بعضی اینقدر خوش‌خواب بودند. سرشان را نگذاشته روی زمین انگار هفتاد سال بود که خوابیده‌اند و تا دلت بخواهد خواب سنگین بودند، توپ بغل گوششان شلیک می‌کردی، پلک نمی‌زدند. 🔶ما هم اذیتشان می‌کردیم. دست خودمان نبود. کافی بود مثلاً لنگه دمپایی یا پوتین‌هایمان سر جایش نباشد، دیگر معطل نمی‌کردیم صاف می‌رفتیم بالا سر این جوانان خوش خواب: «برادر برادر!» 🔶دیگر خودشان از حفظ بودند، هنوز نپرسیده‌ایم: «پوتین ما را ندیدی😅؟» با عصبانیت می‌گفتند: «به پسر پیغمبر ندیدم.» و دوباره خُر و پُف‌شان بلند می‌شد، اما این همه ماجرا نبود. چند دقیقه بعد دوباره: «برادر برادر!» بلند می‌شد این دفعه می‌نشست: «برادر و زهرمار دیگر چه شده؟» جواب می‌شنید: «هیچی بخواب خواستم بگویم پوتینم پیدا شد!»😂😂 📖🖇➪@dokhtarane_hazrate_zahra
😅 رزمنده اے توے جبهہ بےسیم میزنہ میگہ۵۰۰۰ تا عراقے دستگیر ڪردم بیاید تا بیاریمشون میگن خودت بیار میگہ نه شما بیاین داداش اینا نمیذارن بیام😂🤦🏻‍♂ 📖🖇➪@dokhtarane_hazrate_zahra
یه جا هست:شهید ابراهــیم هادی پُست نگهبانی رو زودتر ترک میکنه👀 بعد فرمانده میگه۳۰۰صلوات جریمته📿 یکم فکر میکنه و میگه؛ برادرا بلند صلوات همه صلوات میفرستن برمیگرده و میگه بفرما از ۳۰۰تا هم بیشتر شد😂😐 ✨🌸 📖🖇➪@dokhtarane_hazrate_zahra
😂 وقتی دید نمی‌تونه دل فرمانده رو نرم کنه مظلومانه دست به آسمان بلند کرد و نالید:« ای خدا تو یه کاری کن. بابا منم بنده ت هستم...!»🙁 حالا بچه ها دیگه دورا دور حواسشون به اون بود.👀 عباس یه دفعه دستاش پایین اومد. رفت طرف منبع آب و وضو گرفت.🚶🏻‍♂💦 همه تعجب کردن! عباس وضو گرفت و رفت به چادر.🚶🏻‍♂ دل فرمانده لرزید. فکرکرد، عباس رفته نماز بخونه و راز و نیاز کنه.📿 آهسته در حالیکه چند نفر دیگه هم همراهیش می‌کردن به سمت چادر رفت. اما وقتی چادر رو کنار زد، دید که عباس دراز کشیده و خوابیده،😴 تعجب کرد😳، صداش کرد: «هی عباس … خوابیدی؟ پس واسه چی وضو گرفتی؟»🤔😐 عباس غلتید و رو برگردوند و با صدای خفه گفت:«خواستم حالش رو بگیرم!»😶 فرمانده با چشمانی گرد شده گفت:«حال کی یو؟» عباس یه دفعه مثل اسپندی که رو آتیش افتاده از جا جهید و نعره زد:«حال خدا رو. مگه اون حال منو نگرفته!؟😕 چند ماهه نماز شب می‌خونم و دعا می‌کنم که بتونم تو عملیات شرکت کنم. حالا که موقعش رسیده حالم و می‌گیره و جا می‌مونم.😓 منم تصمیم گرفتم وضو بگیرم و بعد بیایم بخوابم😌. فرمانده چند لحظه با حیرت به عباس نگاه کرد. بعد برگشت طرف بچه‌ها که به زور جلوی خنده‌شون رو گرفته بودن و سرخ و سفید می‌شدن.🤭😆 و زد زیر خنده و گفت: «تو آدم نمی شی. یا الله آماده شو بریم.»😂😉 عباس شادمان پرید هوا و بعد رو به آسمان گفت: «خیلی نوکرتم خدا. الان که وقت رفتنه. عمری موند تو خط مقدم نماز شکر می‌خونم تا بدهکار نباشم!»🙃بین خنده بچه‌ها عباس آماده شد و دوید به سوی ماشین‌هایی که آماده حرکت بودن و فریاد زد:«سلامتی خدای مهربان صلوات!»😁😍 ☁️➪𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
تازه اومده بود جبهه یه رزمنده رو پیدا کرده بود و ازش می پرسید: وقتی توی تیررس دشمن قرار می گیری ، برا اینکه کشته نشی چی میگی؟ اون رزمنده هم فهمیده بود که این بنده خدا تازه وارده😄 شروع کرد به توضیح دادن: اولاْ باید وضو داشته باشی😄 بعد رو به قبله و طوری که کسی نفهمه باید بگی: اللهم الرزقنا ترکش ریزنا بدستنا یا پاینا و لا جای حساسنا برحمتک یا ارحم الراحمین😂 بنده خدا با تمام وجود گوش میداد ولی وقتی به ترجمه ی جمله ی عربی دقت کرد ، گفت: اخوی غریب گیر آوردی؟😂😂😂😂 شادی روح پاک شهدا صلوات❤️ ☁️➪𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
😂😅 ایام رجب المرجب بود و هر روز دعای «یا من ارجوه لکل خیر» را می خواندیم. حاج آقا قبل از مراسم برای آن دسته از دوستان که مثل ما توجیه نبودند، توضیح می داد که وقتی به عبارت "یا ذوالجلال و الاکرام "رسیدید، که در ادامه آن جمله "حرّم شیبتی علی النار " می آید، با دست چپ محاسن خود را بگیرید و انگشت سبابه دست دیگر را به چپ و راست تکان دهید.☺️ هنوز حرف حاجی تمام نشده ، یک بچه های تخس بسیجی از انتهای مجلس برخاست و گفت: اگر کسی محاسن نداشت ،چه کار کند؟🤔 برادر روحانی هم که اصولا در جواب نمی ماند گفت: محاسن بغل دستی اش را بگیرد .چاره ای نیست، فعلا دوتایی استفاده کنید تا بعد😉😅 ☁️➪𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
😅 بچــھ هـٰارو با شوخـے بیدار مےکرد تا نمـٰاز شـب بخونـن . . مثلـا یکـے رو بیـدار مےکـرد و مےگفت : [ بابا پـاشو من میخوام نماز شب بخونم ، هیـچ کس نیست نگام کنـھ :|😂 یا مےگفت : پاشـو جونِ مـن ؛ اسـم سـھ چھـٰارتا مومـن رو بگو تو قنوت نماز شب کـم آوردم😂! 💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪