{💔💣}
خـمـپـآرهـ💥 ڪه آمـد يـڪے داد مے زد : سـاکـت شــو ! سـاکـت شــو ! تــو
نـمـي تـونـے اشـک مـنـو در بـيـارے!!؟؟
رفـتـم سـمـت صـدا.
ديـدم يـڪ نـفـر انـگـشـت هـايـش قـطـع شـده . ايـڹ حـرف را بـه دسـت
خـونے اش مے گـويـد : سـاکـت شــو! سـاکـت شــو! تــو ...😓
#غـم_جـبـہـه
ــــــــــ💣ــــــــــ💣ــــــــــ💣ــــــــــ
@dokhtaraye_khoshgel_moshkel
ــــــــــ💣ــــــــــ💣ــــــــــ💣ــــــــــ
از همان کودکے بارها شنیده بود که صندلے وفا ندارد💸
بیست و دو سالش نمیشد کہ یک صندلے قسمت او شد.
او، حالـا دقیقا بیست و هفت سال است کہ با آن صندلے اخت شده است.
گویا این بار آن قانون همیشگے مے خواهد نقض شود‼️
و این صندلے چرخدار تا روز شهادتش با او بماند...💣
#غم_جبهه
@dokhtaraye_khoshgel_moshkel😔
چندتا شهید توی اردوگاه بودند،
از آن هایی که توی اسارت شهید شدند🏴
رفتیم مرتبشان کنیم ، بگذاریمشان یک گوشه.
زیر بغل یکیشان را گرفتم که بلندش کنم،
دیدم روی دستش یک چیزی نوشته .
دستش را آوردم بالا . نوشته بود : « مـادر ، از تـشـنـگے مُـردم »😔
#غم_جبهه
@dokhtaraye_khoshgel_moshkel💣
چند روز بعد از عمـ💣ـلیات دیدمش.
هر جا میرفت یه کاغذ و خودکار باهاش بود.
از یکی پرسیدم: چشه این بچه؟!!!
گفت: توی عملیات گوشهاش آسیب دیده،👂🏼
اونقدر آرپی جی زده که دیگه نمی شنوه، باید براش بنویسی تا بفهمه...
#غـم_جـبـہـه
@dokhtaraye_khoshgel_moshkel🔗🖋
از بچگی آرزو داشت ظهر عاشورا، علامت را روی دوشش بگذارد و جلودار دسته باشد🏴
همه میگفتند: «کوچکی، بزرگ که شدی بیا.» بزرگ شد،🧑🏻
میان کسانی که داوطلب بودند علامت را بلند کنند، از همه لاغرتر بود.
گفتند: «برو سربازی، بر و بازو که پیدا کردی بیا.»💪🏻
سرباز شد. جبهه رفت. اسیر شد.محرم بود که برگشت،
با آستینهای خالی که به سر شانهاش سنجاق شده بود
و نگاهی که هنوز رنگی از حسرت داشت...💔
#غم_جبهه
°|♥@dokhtaraye_khoshgel_moshkel♥|°
{🖤💣}
آمده بود بیمارستان،کپسول اکسیژن مے خواست؛
امانت،برای مادر مریضش🤒
سرباز بخش را صدا زدم،کپسول را ببرد؛نگذاشت!
هر چه گفتم:
«امیر،شما اجازه بفرمایید؛قبول نکرد!،خودش برداشت...»
گفت:
«نه!خودم می برم،برای مادرمه.»
#امیرسپهبدشهیدعلیصیادشیرازی
#غم_جبهه
@dokhtaraye_khoshgel_moshkel💣
مے خـواست برگرده جبہه💣
بہش گفتم: پسرم! تو به اندازه ے سنّت خدمت کردے
بذار اونآیـے برن جبہه که نرفتہ اند
چیزے نگفت و ساکت یہ گوشه نشست...
... وقت نماز کـہ شد ، جانمآزم رو انداختم کہ نماز بخونم
دیدم اومد و جانمآزم رو جمع کرد😶
خواستم بهش اعتراض کنم کـہ گفت:
این همہ بے نمآز هست!
اجازه بدید کمے هم بے نمآزا ، نمآز بخونند
دیگہ حرفے برا گفتن نداشتم🤐
خیلي زیبآ ، بجآ و سنجیده جواب حرف بے منطق من رو داد👌🏻🍁
#غم_جبهه
@dokhtaraye_khoshgel_moshkel💣✌️🏻
از یـڪے از شـہـدآے زنـجـآݩ
بـنـآم یـوسـف قـربـآݩے پـرسـیـدݧ غـوآص یـعـنـے چـہ؟🧐
گـفـت:🕊مـرغـآبـے امـام زمـآݩ(عـج)🕊
شـآدے روح غواصـآݩ دریــا دل شـآخہ گـݪـے از جـنـس #صـݪـوآت
#غم_جبهه
@dokhtaraye_khoshgel_moshkel💣
عـدد «یـک» در جـبـہہ عـجـݕ اڪسـیـرے بـود:
یـک←خـ❤️ـدآ ، یـک←ـهـدف ، یـک←وسـیـݪہ ، یـک←سـݪیقـہ ،🙃
یـک←شـکـݪ ، یـک←رنـگ ݪبـآس ، یـک←قـبـݪہ ،📿
یـک←نـوع غـذآ ، یـک←دݪ ،💞
یـک←فـرمـآݩدهـ ، یـک←صـف ، یـک←حـرڪت🚶🏻♂
#یـآدشبـہخـیـر...
#غم_جبهه
💕🙃@dokhtarane_hazrate_zahra🙃💕
گݪ را بہ طرف پدر درآز كرده بود💐
«بـآبـآ جوݩ بگـيـر!»
پدر بہ فرزنـدش ݩـگاه مۍ كرد و گريہ مے كرد🥀
تعـجب كرده بودم. نمے دانستم چـرآ گݪ رآ نمے گيرد...
پرستآر مݪحفہ را كنآر زد
دو دسٺ و دو پآے پدر قـطع شده بـود😔
كودك امـآ هنوز دستہ گݪ را بہ سمت پدر گرفتہ بود!😭💔
#غم_جبهه
🥀🖤@dokhtarane_hazrate_zahra🖤🥀
محمد هم به خاطر درسش و هم برای خطش خیلی معروف شده بود. اسمش سر زبان ها افتاده بود. خیلی از بچه های مدرسه دوست داشتند با او دوست شوند. دور و برش همیشه شلوغ بود.
یک روز که آمد ، دیدم دست هایش را حنا بسته است!
تعجب کردم!😳
به مسخره گفتم : محمد! این دیگر چه کاری است؟!
گفت: «این طوری کردم که از شرّ این دختر مدرسه ای ها راحت شوم؛ بگویند این پسر ، امّل است و کاری به کارم نداشته باشند.»😍
#شهیددکترمحمدعلےرهنموݩ
#غم_جبهه
🖤💣@dokhtarane_hazrate_zahra💣🖤
یکے از شہدا کہ داخل یک سنگر نشستہ بود و ظاهراً تیر یا ترکش بہ او اصابت کرده و شہید شده بود را یافتیم. خواستیم بدنش را داخل یک کیسہ بگذاریم و جمع کنیم کہ انگشت و انگشتر وسط دست راست او نظرمان را جلب کرد. از آن جالبتر این کہ، تمام بدن کاملا اسکلت شده بود، ولے آن انگشت، سالم و گوشتے مانده بود. خاک هاۍ روي عقیق انگشتر را کہ پاک کردیم، اشک همہ مان درآمد. روۍ آن نوشتہ شده بود:«حسین جانم!»😔🥀
#غم_جبهه
@dokhtarane_hazrate_zahra🍂🌾