دوره های آموزشی کاملا رایگان
📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 #قسمت_شصتُ_یکُم ... خوشحالم. من ماههاست که به انتظار
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_شصتُ_دوم
صبح، صبحانه را خوردهنخورده آماده رفتن میشویم. بابا میخواهد به سمنان برگردد. رنگ سرخِ چشمهایش گواهی میدهد که شب را آسان نگذرانده است. دم رفتن، بابا تا خواست دستهایش باز کند و در آغوشم بگیرد، نگاهش افتاد به فاطمه و عمو. شاید مراعات حالشان را کرد که دلآشوب نشوند. روبوسی کردیم و مرا در آغوشش گرفت اما زود دامان خداحافظی را چید و مختصرش کرد. حس میکردم که دوست دارد این وداع و این در آغوش کشیدن، ساعتها طول بکشد... دستم را بوسید. آب شدم از خجالت. دستهایش را گرفتم. گرم بود. بوسیدمشان....
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪