دوره های آموزشی مختلف
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💞#رمان_عارفانه💞 شهید احمدعلی نیری #قسمت_شصتوهفتم ادامه قسمت قبل شب۲۷بهمن بود.براد
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💞#رمان_عارفانه💞
شهید احمدعلی نیری
#قسمت_شصتونهم
ادامه قسمت قبل
در همین افکار بودم که یک منور بالای سر ما روشن شد!
تیربارچی عراقی فریاد زد: قِف قِف (ایست)
همهی بچهها روی زمین خیز رفتند.
یکباره همه چیز به هم ریخت، هردو تیربار دشمن؛ ستون بچههای ما را به رگبار بستند.
شدت آتش بسیار زیاد بود.
صدای آه و ناله بچهها هر لحظه بیشتر میشد، در همین گیر و دار سرم را بلند کردم، دیدم برادر نیّری روی زانو نشست و با اسلحه کلاش به سمت تیربارچی سمت چپ نشانه گرفته.
چند گلوله شلیک کرد، یکدفعه دیدم تیربار دشمن خاموش شد!
برادر مظفری خودش را به جلوی ستون رساند و فریاد زد: بچهها امام حسین(ع) منتظر شماست. الله اکبر.....
خودش به سمت دشمن شلیک کرد و شروع به دویدن نمود، همه روحیه گرفتند.
یکباره از جا بلند شدیم و به دنبال او دویدیم.
خط دشمن شکسته شد
بچهها سریع به سمت پل حرکت کردند، اما موانع دشمن بسیار زیاد بود، درگیری شدت یافت.
بارانی از گلوله و خمپاره و نارنجک روی سر ما باریدن گرفت..ما به نزدیک پل مهم منطقه رسیدیم....
ادامهدارد....
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸