eitaa logo
دوره های آموزشی کاملا رایگان
53.9هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
2.9هزار ویدیو
227 فایل
خیییلی مهمه وجود آگهی های تبلیغی-آموزشی در کانال،تبلیغ دیگران و یا حتی تبلیغ دوره های هزینه دار خود ماست و به معنای رایگان بودن آنها نیست. فقط و فقط دوره هایی که در کانال بارگذاری می شود و در کانال سنجاق شده رایگان هست. @z_m1392
مشاهده در ایتا
دانلود
دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💞#رمان_عارفانه💞 شهید احمد علی نیری #قسمت_هفتادونهم مدتی از شهادت احمد آقا گذشته بود.ق
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💞💞 سال بعد و در روزهای آخری که با احمد آقا بودیم دوباره رفتم سراغ احمد آقا. به خاطر مریضی مادرم ناراحت بودم. لبخندی زد و گفت: خوب میشه ان شاءالله و بعد به طرز عجیبی مادرم خوب شد! یک سال از شهادت احمد آقا گذشت. دوباره مریضی مادرم برگشت حال مادرم بسیار بد شده بود. این بار رفتم سر مزار احمد آقا در بالای قبر شهید چمران. گفتم: احمد آقا فدات بشم. این مریضی مادر ما شده یک سال یک سال! شما زنده‌ای و از همه چیز خبر داری. شما از خدا بخواه که این مریضی مادرم برای همیشه حل بشه!! این را گفتم و برگشتم. احساس می‌کردم که دوباره احمد آقا لبخندی زد و گفت: خوب میشه ان شاءالله! مادرم فردای آن روز خوب شد. همه پزشکان از مادرم قطع امید کرده بودند اما با دعای احمد آقا مادرم شفا یافت. مادرم با گذشت سال‌ها از آن ماجرا دیگر دچار مریضی نشد!! هر سال دوم عید به منزل شهدای مسجد به خصوص شهید نیری می‌رویم. امسال یکی از بچه‌های بسیجی جوان اصرار داشت به همراه ما بیاید. وقتی به منزل شهید نیری امد برای من گفت:من هشت سال پیش ازدواج کردم اما بچه دار نمی‌شدم. تا یک به بار به توصیه بسیجیان قدیمی مسجد به سراغ مزار شهید نیری در بهشت زهرا رفتم. شنیده بودم که نزد خدا خیلی آبرو دارد برای همین گفتم:من اعتقاد دارم شما زنده اید و به خواست خدا می‌توانید گره از کار مردم باز کنید. بعد از او خواستم دعا کند که خدا به من هم فرزندی بدهد. این بنده خدا مکثی کرد و با صدایی بغض الود ادامه داد: بعد از آن ماجرا، خانم بنده بار دار شد و چند روز قبل فرزندان دوقلوی من به دنیا آمدند... از این دست ماجراها بسیار از زبان دوستان و اشنایان و حتی کسانی که ایشان را نمی‌شناخته‌اند شنیده‌ایم که از بیان آنها صرف نظر می‌کنیم. 🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
دوره های آموزشی کاملا رایگان
📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 #قسمت_هفتادُ_نهُم از امروز آموزش‌های تاکتیک و جنگ شهری
📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 شب که از راه رسید، علی قربان‌پور از نیروهای دانشگاه که حالا هم‌منطقه بودیم گفت که شب‌ها باید از ساختمان چهارطبقه آرد بالا برویم، دائم با دوربین منطقه را زیرنظر بگیریم و همه تحرکات دشمن را رصد کنیم. کارِ شب‌هایم همین بود. سرِ شب می‌رفتم به پشت بام آن ساختمان و تا خودِ صبح دوربین‌کشی می‌کردم. از آن بالا، برخی از نیروهای سوری را می‌دیدم که در منطقه خوابیده‌اند؛ برخی را هم می‌دیدم که سیگار می‌کشیدند. دیدن این چیزها آزرده‌خاطرم می‌کرد. همان صبحِ اولِ پس از دوربین‌کشی شبانه، به علی گلایه کردم. می‌گفت شب‌ها مسئولیت نیروها سنگین‌تر است اما گاهی می‌زنند به درِ بی‌خیالی... می‌خواستم از فرصت روزهایم بهتر استفاده کنم. به علی گفتم می‌شود برای نیروهای عراقی آموزش تک‌تیراندازی بگذاریم؟ موافق بود. ایستادیم و با هم عکس گرفتیم. در این یکی دو روزه آن‌قدر عکس گرفتیم که به شوخی گفتم حالا این‌قدر عکس بگیرید که شهیدم کنید! فردای آن روز گفتند که باید به مرکز آموزش بروم و آموزش‌های تک‌تیراندازی را آغاز کنم. دوست نداشتم از علی جدا شوم. می‌خواستم آموزش‌ها را همان‌جا که او هست برگزار کنیم اما ناگزیر بودم؛ به اکراه پذیرفتم و رفتم به مرکز آموزش در نزدیکی شیخ نجار. یک هفته‌ای را در منطقه شیخ نجار گذراندم؛ بیش‌ترین کاری که داشتم، آموزش بود... 📔 💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪