دوره های آموزشی مختلف
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 #عارفانه #قسمت_سوم من به طوز ناخودآگاه در تمام مراسم این شهید حضور داشتم. شاید این
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
رمان#عارفانه
#قسمت_پنجم
شهید احمدعلی نیری
راوری:
دکتر محسن نوری، «استاد دانشگاه شهید بهشتی»
توی محله از بچگی باهم بودیم.
در دوران دبستان حال و هوای احمد با همه فرق داشت. رفتارش خیلی معنوی بود
احمد یکی از بهترین دوستان من بود، همیشه نون و پنیر خوشمزه ای با خودش به مدرسه می آورد هیچ وقت هم تنها نمی خورد! به ما تعارف می کرد و منو بقیه دوستان کمکش می کردیم
رفتار و برخورد احمد برای همه ما الگو بود
همیشه باهم بودیم
می گفت:
بیا تو راه مدرسه سوره های کوچک قران را بخوانیم. زنگ های تفریح هم می دیدم که یک برگهای در دست گرفته و مشغول مطالعه است.
یک بار از او پرسیدم: این کاغذ چیه؟ گفت: این برگهی اسما ٕالله است.
نام های خدا روی این کاغذ نوشته شده.
کم کم بزرگ تر می شدیم. فاصله معنوی من با او رفته رفته بیشتر می شد.او پله پله بالا می رفت و من...
بیشترین چیزی که احمد به آن اهمیت می داد نماز بود. هیچ وقت نماز اول وقت را ترک نکرد حتی در اوج کار و گرفتاری.
*
معلم گفته بود امتحان دارید.ناظم آمد سر صف و گفت: بر خلاف همیشه خارج از ساعت آموزشی امتحان برگزار می شه.فردا زنگ سوم که تمام شد آماده امتحان باشید.
آمدیم داخل حیاط. گفتند: چند دقیقه دیگه امتحان شروع می شه. صدای اذان از مسجد محل بلند شد.
احمد آهسته حرکت کرد و رفت به سمت نماز خانه.
دنبالش رفتم و گفتم: احمد برگرد ..این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای، ازت امتحان نمی گیره و...
می دانستم نماز احمد ، طولانی است، او مقید بود که ذکر تسبیحات را هم با دقت ادا کند.
هرچه گفتم بی فایده بود، احمد به نماز خانه رفت و مشغول نماز شد
همان موقع همه ما را به صف کردند، وارد کلاس شدیم. ناظم گفت: ساکت باشید تا معلم سوال ها رو بیاره
مرتب از داخل کلاس سرک می کشیدم و داخل حیاط و نماز خانه را نگاه می کردم. خیلی ناراحت بودم. حیف بود پسر به این خوبی از امتحان محروم بشه.
بیست دقیقه همین طور توی کلاس نشسته بودیم.نه از معلم خبری بود نه از ناظم و نه از احمد!
همه داشتند توی کلاس پچ پچ می کردند که یکدفعه درب کلاس باز شد و معلم با برگه های امتحانی وارد شد
همه بلند شدند. معلم با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت مارو تلف کرد تا این برگه ها آماده بشه!
بعد یکی از بچه ها رو صدا زد و گفت: پاشو برگه ها رو پخش کن.
هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا در آمد. در باز شد و احمد در چارچوب در نمایان شد.
معلم ما اخلاقی داشت که کسی را بعد خودش به کلاس راه نمی داد. من با ناراحتی منتظر عکس العمل معلم بودم.
آقا معلم درحالی که حواسش به کلاس بود گفت: نیری برو بشین سرجات!
احمد سر جایش نشست و مشغول پاسخ به سوالات امتحان شد .من هم با تعجب به او نگاه کردم.
احمد مثل همه ما مشغول پاسخ شد.فرق من با او در این بود که احمد نماز اول وقت را خوانده بود و من ....
خیلی روی این کار او فکر کردم ..این اتفاق چیزی نبود جز نتیجه عمل خالصانه احمد
🌹هدیه به روح پاکش صلوات🌹
ادامـــــه دارد...
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
دوره های آموزشی مختلف
📗 ادامه کتاب《 راستي دردهایم کو ؟ 》 #قسمت_چهار ... رسیدهام به قسمت حساس ماجرا! باید صلواتِ تأ
📗 ادامه کتاب《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_پنجم
... من بیشتر میگفتم و او بیشتر میشنید و کمتر میگفت. راستی! خودم را برایش معرفی نکردم! چه بگویم از خودم که خدا را خوش بیاید؟
-من زیاد تلاش میکنم! آرمانگرا هستم. دست و دل بازم، اهل محبتم و خب، پاسدارم، پاسدار انقلاب اسلامی.
به گمانم برای امروز کافی است! تأییدِ اولیه را که گرفتهام. این یعنی مذاکرات خوب پیش میرود! خیلی چیزها روی برگهها باقی مانده که نگفته و نپرسیدهام. اصلا چه کسی با یک جلسه حرف زدن تصمیم میگیرد؟ درخواست تشکیل جلسه اضطراری میدهم از طریق شورای عالی امنیت خانواده! که خب، با آن موافقت میشود!
مابین دیدار اول و دوم، ذهنم شفافتر است. میدانم که باید هم گربه را دم حجله بکشم و هم درباره خیلی چیزها اعلام موضع کنم! زمان اما جوری میگذرد که انگار نای رفتن ندارد! دل توی دلم نیست برای قرارِ دوم. خشتِ اول را به گمانم تراز گذاشتیم و حالا وقت خشت دوم است...
...
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
💭📎𝓭𝓸𝓴𝓱𝓽𝓪𝓻𝓪𝓷𝓮_𝓱𝓪𝔃𝓻𝓪𝓽𝓮_𝔃𝓪𝓱𝓻𝓪
جمعیت5مخالفین فرزندآوری.mp3
4.03M
#قسمت_پنجم
🚨 پاسخ به شبهات مرتبط به جمعیت و فرزندآوری در ۲۰ قسمت
⭕️ قسمت پنجم
🔶 با این درآمد پایین چگونه میشود خرج بچه ها رو داد؟
🔹 ارتباط کمبود منابع آبی و فرزندآوری
🔸آیا واقعا خداوند روزی رسان است؟😓
🔹تبیین مفهوم روزی
✅ حجت الاسلام محمدمسلم وافی
❇️❇️❇️❇️❇️
کانال #دوره_های_آموزشی_رایگان👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1432485942C6eea8db2a4