دوره های آموزشی کاملا رایگان
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 #من_میترا_نیستم #پارت۶۶ زینب در وصیت نامه از من خواسته بود که در مرگش گریه نکنم حتماً
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
#من_میترا_نیستم
#پارت_آخر
نامه ها و دستنوشته های زینب شبیه به نامههای یک رزمنده در جبهه بود.
شعرها و جملات قشنگی در نوشته هایش دیده می شود. نوشتههایش چرک نویس چند نامه که به دوستش زهرا نوشته است دیده می شود ،زهرا مسجدسلیمانی بود، او بعد از مدتی که شاهین شهر بودند در مدرسه زینب درس میخواند به مسجد سلیمان برگشته بود.
زینب به او احساسی نزدیکی می کرد و نامههایی برایش نوشته بود و نامههایش اینطور نوشته بود:« به نام او که از اویم، به نام او که به سوی اویم، به نام او که به خاطر اویم، به نام او که زندگی ام در جهت اوست، رفتن به اوست، بودن به اوست ،جانم اوست، احساسش می کنم با ذره ذره وجود، احساسش میکنم، اما بیانش نتوان کرد...»
چند نفر روحانی که در بنیاد شهید اصفهان بودند، وقتی این نوشته ها را خواندند ،برایشان باورکردنی نبود که یک دختر نوجوان دانش آموز به لحاظ روحی تا این حد بالا رفته باشد...
دفترهای زینب بوی بهشت آسمان می داد . خیلی سخت است جگرگوشه آدم کنارش نباشد مادر داغدارش بفهمد که توی دل و فکر بچه اش چی گذشته.
با خواندن هر کاغذ معصومیت و بیگناهی زینب روشن تر میشد، زینب خانه اش را ساخته و آماده کرده بود تا جایی برود که با آنجا تعلق داشت ،دخترهای هم سن و سال زینب هم دفتر خاطرات دارند اما زینب که اصلا شبیه دخترهای هم سن و سال خودش نبود.
یک دفتر به اسم دفتر «پند و نصیحت» داشت اول دفتر اسم ۱۸ نفر از دوستانش را نوشته بود و برای هر کدام از آنها صفحه نصیحت داشت اول دفتر ۱۸ گذاشته بود که در آن صفحه هر انتقادی از این دارند بنویسند ، زینب با این کار میخواست پی به عیب هایش ببرد و خودش را اصلاح کند، من قبل از شهادت زینب از این دفتر هیچ نمی دانستم...
«پایان»
#رمان
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼