eitaa logo
دوره های آموزشی کاملا رایگان
53.8هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
2.9هزار ویدیو
227 فایل
خیییلی مهمه وجود آگهی های تبلیغی-آموزشی در کانال،تبلیغ دیگران و یا حتی تبلیغ دوره های هزینه دار خود ماست و به معنای رایگان بودن آنها نیست. فقط و فقط دوره هایی که در کانال بارگذاری می شود و در کانال سنجاق شده رایگان هست. @z_m1392
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 فصل سوم (فرزند ششم) بعد از ظهر بر می گشت. روز های پنجشنبه نیم روز بود، ظهر از سر کار می امد. اودرباغچه خانه، گوجه وسبزی می کاشت، زمستان و وتابستان، باغچه سبز بود سبزی خوردن و خورشتی را از باغچه بر می داشت می کردیم. حیاط خانه های شرکتی سیمانی بود و با تابش افتاب کف پای ما حسابی می سوخت، تابعد از به دنیا امدن شهرام کولر نداشتیم، شب ها در حیاط می خوابیدیم. جعفر بعد از ظهر ها آب شط راتوی حیاط باز می کرد و زیر در را میگرفت؛ حیاط خانه تا نیم متر از دیوار پر از اب می شد. این اب تا شب توی حیاط بود. شب زیر در را برمی داشتیم وآب با فشار زیاد به کوچه سرازیر می شد. با اینکار، حیاط سیمانی خانه خشک می شد و ما روی زمین زیر انداز می انداختیم و رختخواب پهن می کردیم. هوا را نمی توانستیم خنک کنیم ومجبور بودیم با گرمای پنجاه درجه در هوای ازاد بخوابیم، اما زمین را می توانستیم برای خوابیدن قابل تحمل کنیم. خانه های شرکتی، دوتاشیر اب داشتن؛ شیر اب شهری که برای خوردن و پخت و پز بود و شیر اب شرکتی که مخصوص شست وشوی حیاط و ابیاری باغچه و شمشاد ها بود. گاهی که شیر اب شط را در حیاط باز می کردیم، همراه اب یک عالمه گوش ماهی می امد. دختر ها با ذوق و شوق، گوش ماهی ها را جمع می کردند. بعد از ظهرها هرکاری می کردم بچه ها بخوابند، خوابشان نمی برد و تا چشم من گرم میشد، می رفتند توی آب حیاط بازی می کردند. شهرام چهار ماهه بود که باباش رفت و یک تلویزیون قسطی خرید. به او گفتم:«مرد، ما بیشتر از تلویزیون به کولر احتیاج داریم. تلویزیون که واجب نبود.» بابای مهران هم رفت و یک کولر گازی کوچک قسطی اورد. با اینکه به خاطر خوابیدن زیر کولر گازی در هوای شرجی ابادان، اسم گرفتم، ولی بچه هایم از شر گرما و شرجی تابستان راحت شدند. عصر که می شد کوچه هاغوغای بچه های قد و نیم قدبود. هر خانواده هفت، هشت تابچه داشت. کوچه و خیابان، محل بازی ان ها بود، ولی مت به دختر ها اجازه نمی دادم برای بازی به کوچه بروند. می گفتن:«خودتون چهار تا هستید؛ بشینید و باهم بازی کنید.» ان ها هم داخل حیاط، کنار باغچه می نشستند وخاله بازی می کردند. مهری از همه بزرگ ترو برایشان مثل مادر بود. دمپخت گوجه درست می کردو با هم نی خوردند. ریگ بازی می کردند و صدایشان در نمی امد. بچه ها عروسک و اسباب بازی نداشتند. بودجه ما نمی رسید که وسایل گران بخریم. دختر ها روی کاغذ شکل عروسک را می کشیدند و رنگش می کردند. خیلی از همسایه ها نمی دانستند که من چهارتا دختر دارم. بعضی از وقت هادر رفت امدها زینب و شهلارا دیده بودند اما مینا و مهری غیر از ... ادامه دارد .... 💕 @dokhtarane_hazrate_zahra 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸