بعد از شش سال دو تا مجلس اول کتاب را مرور کردم و فهمیدم اصلا یادم نیست چی نوشتم. بچهها سر لباس پوشیدن غر میزدند. تلفن چند بار زنگ خورد که چه کسی میتواند برود پیش مامانبزرگها بماند و خیل مشتاقان و چالشهای کذایی. هر سه با هم گفتند میخواهیم با هم بیاییم جلسه. جوجهها را عین مرغابی تو کارتون نیلز ردیف کردم پشت سرم و رسیدیم به حسینیه خلفباغ...
دنیا جاییست که مچ خودش را دیر بازمیکند برای آدم و من در غیرقابل قابل پیشبینیترین حالت ممکن نشستم جلوی کارشناس کتابم جناب آقای حکیمیان. جای آنها که نیامدند خالی بود و آنها که قدمرنجانده و آمده بودند بر دیده منت. توی جلسه هر وقت چشمم میافتاد به آقای جعفری همسر محترم، چالش سفر برای روایتنویسی درست روز بعد جلسه، حواسم را پرت میکرد.
#هفتمین_نشست_نقد_کتاب_سره تجربهای جدیدتر از قبلیها بود و خب به یادماندنیتر!
🆔 @dorje_del