امروز اولین روز در هفته است که موقعی که هوا روشنه خونه ام
حس غریبیه
هیچکاری هم برای انجام ندارم
دارما ولی همش درسیه، نیاز به یه کار تفریحی و تنوع دارم
یه نیم ساعت سریال ترکیه ای نگاه کردم، احساس میکنم وسط استانبولم
حرف زدن ترکی خانواده و تلوزیون و ترکی استانبولی میشنوم
فردا امتحان میانترم دارم و اهمال کاری افتاده به جونم. یکبار هم که شده دوست دارم خرخونی رو تجربه کنم ببینم چه حسی داره در کالبد یک ادم پرتلاش بودن ؟ اینطور نیست که بعد امتحان بگم (نمره ؟هه به درک، هر چی شد شد، من تلاشمو کردم ) در حالی که..تلاش ؟ کدوم تلاش ؟
قراره هی غول عذاب وجدان مثل بختک مغزمو بخوره که ( کم کاری کردی، چرا بیشتر نخوندی ؟ چرا سعی بیشتری نکردی ؟ )
همش تقصیر نصفه موندن دعای توسل صبحه ☹️
بعد این همه وقت که دانشگاه یه دعای توسل گذاشت تایم امتحانم افتاد
ولی باز رفتم یکم نشستم
جدا نیاز داشتم به اون جو مذهبی
یه پنج دیقه که از وقت امتحانم گذشته بود با اکراه پا شدم رفتم برا امتحان
و دعای توسل و نتونستم کامل بخونم و به روضه هم نرسیدم
دوستم از دانشگاش عکس فرستاد و
من اینجوری بودم که...دااداااش جدی اکثرا چادر دارن ؟ با حجابن ؟ داری تو بهشت من زندگی میکنی 🤌
درنای کاغذی
دوستم از دانشگاش عکس فرستاد و من اینجوری بودم که...دااداااش جدی اکثرا چادر دارن ؟ با حجابن ؟ داری تو
بعد منو دوستای چادریم که باهم تو دانشگاه راه میریم شبیه گشت ارشاد تو لس آنجلس میشیم 🤣
درنای کاغذی
سالن مطالعه مختلط دیگه چه کوفتیه
اخه میدونی دانشگامون آمریکاست برا همین