* استانداری فارس و سرکوب خیزش دلیرانه #تنگستان پس از خاتمه مأموریت فرمانفرما در فارس، مصدقالسلطنه از اروپا به طرف ایران حرکت کرد و علیرغم کمی سن و سال و با وجود جنایات زیادی که دایی او یعنی فرمانفرما در فارس کرده بود و مردم از این خانواده متنفر بودند، به علت حمایت بی دریغ انگلیسیها به ولایت فارس رسید. وقتی مصدق از طریق بوشهر وارد شیراز شد دستهای آشکار و پنهان انگلیسیها طوری صحنهسازی کردند که مردم شیراز از دل و جان! خواهان مصدقالسلطنه هستند به طوری که نویسندة کتاب زندگینامة او مینویسد: «…جوانی که در قنداق ترمه بزرگ شده هم بدون مقدمه و بدون اینکه مردم فارس او را دیده و یا سخنانش را شنیده و یا نوشتههایش را خوانده باشند به آنها تکیه کرد… و سرانجام دکتر محمد مصدق با دست پنهانی سیاست انگلیس در فارس به سمت والیگری انتخاب و مشغول کار میشود». (زندگینامه مصدقالسلطنه، همان، ص ۱۰۸٫)
مصدقالسلطنه و دایی او فرمانفرما روابط بسیار نزدیکی با انگلیسیها داشتند و در مقابل پلیس نظامی انگلیس هم این استانداران را در کنف حمایت خود گرفتند. مصدق کوشش میکند که روابط خود را با انگلیسیها انکار کند و استدلال او این است که نه من و نه دایی من هیچکدام نامه رسمی به فرمانده پلیس جنوب ننوشتهایم! به این قسمت از عبارت تقریرات او توجه نمائید: «اینکه، لسان سپهر نوشته است که من پلیس جنوب را به رسمیت شناختم، آقا دروغ است. اگر چنین خبری بود خود انگلیسیها هزار بار منتشر میکردند. نه فرمانفرما و نه من هیچکدام یک کاغذ رسمی مارکدار نمرهدار به «سرهنگ فریزر» ننوشتیم. آن کاغذها که ادعا میکند کجاست؟ چطور بهدست لسان سپهر رسیده است.» ( تقریرات مصدق در زندان ص ۱۵۶٫)
ولی از آنجا که کتمان حقیقت، همیشه ممکن نیست و دروغگو کمحافظه است در جای دیگر از همین کتاب، مصدق صحبت از رشوههایی میکند که فرمانفرما و وثوقالدوله از انگلیسها گرفتهاند ولی مصدق هیچ به روی خود نمیآورد که انگلیسیها در چه رابطهای و برای چه منظوری این رشوهها را به فرمانفرما پرداختهاند. مصدق در قسمتی از تقریرات خود مینویسد: «اینها برای پلیس جنوب خرجهایی کرده بودند. کنسول انگلیس در شیراز به من گفت که به فرمانفرما که در شیراز بود صد لک تعارف دادیم. هر لک گویا ده هزار روپیه بود. خلاصه حدود پانصد، ششصد هزار تومان میشد. وقتی که از ایالت فارس به تهران برگشتم به فرمانفرما گفتم. گفت تنها من نگرفتم! به قوام شیرازی هم دادند.» (تقریرات مصدق ـ ص ۹۹ و ۱۰۰٫)
زمانی که مبارزان شجاع تنگستانی، پلیس انگلیسی جنوب را به دستور علمای نجف و شیراز در مخاطره قرار داده بودند (محمد صادقی تهرانی، انقلاب اسلامی عراق ، ص ۱۱۹٫ ) مأمورین انگلیسی به مصدق مراجعه میکنند و ناراحتی خود را از فرزندان شجاع تنگستان نزد او بیان میکنند. مصدق به آنها میگوید شما در مقام مقابله با تنگستانیها برنیایید برای اینکه نسبت به شما کینه پیدا خواهند کرد. ما خود آنها را مجازات میکنیم تا نظر شما تأمین شود. بهتر است در اینجا برای آشنایی بیشتر با این سابقه مصدق به متن اعتراف خود او که در مذاکرات مجلس دوره چهاردهم ثبت شده است رجوع کنیم: « …بنده مأمورین خوب از انگلستان دیدهام، من مأمورین بسیار شریف و وطن دوست از انگلستان دیدهام، من مذاکراتی در شیراز و در تهران با اینها دارم. یک روز (ماژورهوور) قنسول انگلیس آمد و به من گفت (ما حکم دادهایم تنگستانی ها را تنبیه بکنند) من حالم بهم خورد. گفت شما چرا حالتان بهم خورد. گفتم چون این صحبتی که کردید نه در نفع شما بود! نه در نفع ما. گفت توضیح بدهید. گفتم شما از پلیس جنوب شکایت دارید و میگویید که پلیس جنوب در شیراز منفور است، پس وقتی که شما پلیس جنوب را مأمور تنبیه تنگستان بکنید بر منفوریت آنها افزوده میشود. تنگستانی ها اگر شرارت میکنند من تصدیق میکنم. اگر بعضی از آنها راهزنی میکنند من تصدیق دارم. [ولی] اگر آنها را پلیس جنوب تنبیه کند جزء شهدای وطنپرستها میشوند!! و من راضی نیستم. ولی اگر من که والی هستم آنها را تنبیه کنم به وظیفة خود عمل کردهام و کار صحیحی کردهام! گفت توضیحات شما مرا قانع کرد شما کار خودتان را بکنید من از شما تشکر میکنم! بعد از چند روز من تنگستان را امن کردم و (ماژور هوور) از من تشکر کرد! این سابقه است که من با ماژور هوور قنسول انگلیس دارم…». (کی ستوان، موازنة منجی جلد اول، صفحة ۲۳٫)
بیجهت نبود که سناتور معدوم محسن خواجهنوری که به جرم اشاعه فساد و وابستگی به شبکه فراماسونی در دادگاه انقلاب محاکمه میشد به همین نکته اشاره کرد که اگر فراماسونی من قابل مجازات است چرا از مصدق تجلیل میشود؟ ( کیهان ۲۸ شهریور ۱۳۵۸ ـ شمارة ۱۰۸۱۰٫)
دکتر محمد #مصدق : ما نسبت به آقای رضاخان پهلوی، بنده نسبت به شخص ایشان علاقهمند هستم و ارادت دارم
* نقش مصدق در به قدرت رسانیدن #رضاخان بسیار کوشیده شده است که مصدق را از مخالفین رضاخان جلوه دهند و از او چهرهای حامی آزادی و مخالف استبداد بسازند. اما این تهمتی واضح به مصدق است! چه، اینکه وی بارها ارادت خویش را علنا و عملا به سلطنت و شخص رضاخان ابراز نموده است. در دوره پنجم مجلس، مصدق به این مجلس که تحت نفوذ کامل انگلیس قرار داشت وارد میشود. در این دوره است که رضا خان به خاطر اعتراضاتی که به وی شده بود قهر کرده، از حکومت کنارهگیری و به بومهن میرود! فضای بسیار مناسبی برای ایجاد حکومتی ضد استبدادی فراهم میشود. شهید مدرس (ره) شدیدا با بازگشت خان مخالفت میکند. اما اکثریت نمایندگان مجلس معلومالحال و تقریبا در صدر آنان مصدق از خان خواهش میکنند که بازگردد. خوشبختانه نطقهای مصدق در مجلس پنجم در تاریخ ثبت شده است، رضاخان که ذکر جنایتهای وی دل هر انسانی را میآزارد، اینگونه مورد عنایت مصدق قرار میگیرد: «… ما نسبت به آقای رضاخان پهلوی، بنده نسبت به شخص ایشان علاقهمند هستم و ارادت دارم… بنده برای حفظ خودم و خانه و کسان و خویشان خودم مشتاق و مایل هستم که شخص رییسالوزراء رضا خان پهلوی نام، در این مملکت باشد. برای اینکه من یک نفر آدمی هستم که در این مملکت امنیت و آسایش میخواهم و [در] حقیقت از پرتو وجود ایشان، ما در ظرف این دو سه سال اینطور چیزها را داشتهایم و اوقاتمان صرف خیر عمومی و منافع عامه شده.» مصدق نه تنها از نفس سلطنت بلکه از سیاستهای رضاخان نیز حمایت کرد. در مجلس دوره چهاردهم، سید ضیاءالدین طباطبایی خطاب به مصدق میگوید: « …همان مدرس را کشتند و شما حرف نزدید… دیگران را کشتند، شما استیضاح نکردید…» (حسین مکی، تاریخ ۲۰ ساله ایران، ج ۳، ص ۴۳۲٫)
البته حمایتهای مصدق از رضاخان هیچ جای تعجبی ندارد چون خود او از کسانی بوده است که زمینه را برای به قدرت رسیدن رضاشاه فراهم نمود. وی در کنار فراماسونها و دیگر عناصر انگلیس عضو هیأت مشاور هشت نفری رضاخان برای دستیابی به قدرت بوده است و حتی پست فرماندهی کل قوا برای رضاخان در مسیر آماده سازی زمینههای کسب قدرت کامل، از سوی مصدق پیشنهاد شده بود. ترکیب این هیأت هشت نفری چیزی جز حلقه فراماسونری در اطراف رضاخان نیست. تصور میکنید چه کسانی در این هیأت پنهانی دست اندرکار اجرای خط سیاست غرب بودهاند؟ ذکر اسامی این گروه، ما را از هر توصیف دیگری بینیاز میکند: «۱ـسیدحسن تقیزاده (فراماسون) ۲ـحسین علاء (فراماسون) ۳ـمحمدعلی فروغی (فراماسون) ۴ـحاجمخبرالسلطنه هدایت (؟) ۵ـمستوفیالممالک (؟) ۶ـمشیرالدوله (فراماسون) ۷ـمصدق السلطنه (فراماسون) ۸ـحاج میرزا یحیی دولتآبادی (؟).» (حسن آیت، چهره حقیقی مصدق السلطنه ص ۶۷٫)
* مصدق و فرار از مبارزه در اینکه تلاشهای مصدق یکی ازعوامل ملی شدن صنعت نفت بوده شبههای وجود ندارد. اما در این نیز شکی نیست که او مرد مبارزه نبود. در خصوص ملیشدن صنعت نفت، باید گفت که آغاز تلاشهای وی، خودجوش نبوده و با اصرارهای دوستان و فضاسازی جریان مذهبی، مبارزه خود را آغاز میکند. او در اکثر سمتهای سیاسی که پذیرفت، رد پایی از ترک محل خدمت، قهر و استعفا بر جا نهاد و هرگاه از موفقیت ناامید میشد به هوس دیرین خود ـ اقامت در اروپا فکر میکرد. (سالهای خاکستری، پیشین، ص 50)«من همیشه در این فکر بودم اگر روزی نتوانم در ایران به وطن خود خدمت کنم محل اقامت خود را در سوئیس قرار بدهم... در آنجا بودم که قرارداد 9 اوت 1919 معروف به قرارداد وثوق الدوله بین ایران و انگلیس منعقد شد که باز تصمیم گرفتم در سوئیس اقامت کنم و به کار تجارت پردازم.» (خاطرات دکتر مصدق - ص118)
مصدق در دوران وزارت مالیه تصمیم به استعفا گرفت اما ناکام ماند. در دوران رضاخان از سیاست کناره گرفت. در دوران نمایندگی مجلس، به علت ممانعت مجلس از دسترسی او به پرونده تدین، استعفا کرد. (همان، ص 51) مردم، در دوران نخست وزیری مصدق به تهدیدهای وی برای استعفا عادت کرده بودند تا اینکه در اوج مبارزه، تهدید خود را عملی نمود و البته بهخاطر حمایت آیتالله کاشانی پس از قیام 30 تیر به قدرت بازگشت. او حتی در دوران مبارزه نفت نیز تصمیم به استعفا و اقامت در اروپا داشت. او همچنین بارها به بهانههای گوناگون و از ترس محاکمه و ترور، به مکانهایی چون منزل خود، سفارت انگلیس، مجلس و... پناهنده شد. (رک. روزنامه کیهان، 22 تیر 1332) دکتر امینی از بستگان نزدیک وی و وزیر کابینهاش بارها از ترس او سخن گفته است. او به نقل مصدق در بحرانها مینویسد «آقا حیثیت من در خطر است و نمیتوانم، میترسم». او هنگامی که امکان خانهنشینی و فرار نمییافت تصمیم به خودکشی میگرفت. (رک خاطرات علی امینی، به کوشش حبیب لاجوردی، ص 86)علی امینی همچنین در خاطرات خود اینگونه مینویسد: «دکتر مصدق سه اسلحه خصوصی داشت یکی عصا... که بلند میکرد، دیگری مبالغه در نشان دادن ضعف و بیماری... اسلحه دیگر او گریه بود که به وسیله آن مردم را به رقت میآورد و به دنبال خود میکشید». (رک خاطرات علی امینی، به کوشش یعقوب توکلی، ص 62)
* مصدق مردی که از همه بیشتر شاه را دوست داشت! #مصدق سیاستمداری محافظهکار بوده است که به شخص شاه علاقهمند و مخالف برچیده شدن حکومت شاهنشاهی در ایران بود. او در مجلس دورة چهاردهم طی نطقی میگوید: «بنده میخواهم اینجا عرض کنم که من در این مجلس از همه بیشتر شاه را دوست دارم» «ما امروز یک شاه خوب داریم و شاه خوب را باید نگاه داریم». «… خدا شاهد است آقایان! این شاه وطن خودش را دوست دارد. با حسن نیت است و والله شاید کسی از ما به قدر او حسن نیّت ندارد» ( حسین فردوست، ظهور و سقوط چ سوم، تهران، اطلاعات، ۷۳، ج۱،ص۱۶۸٫) پس از نخستوزیری در مجلس میگوید: «در این مجلس به شاهنشاه جوانبخت خود قسم خوردهام و یک آدم بیشرافت نیستم که به این شاه جوانبخت… خیانت بکنم و یا اگر بخواهند به این شاه خیانت بکنند من از آنها جلوگیری و یا او را محکوم به آن مجازاتی که لازم است نکنم.» ( سلطانی «پیشین»، ج ۱، ص ۴۶-۴۴٫ )این جملات مصدق بسیار صادقانه است زیرا اگر مواضع سیاسی او در مقابل شاه و آیتالله کاشانی رهبر مذهبیون و در جریان اعدام نواب صفوی و یارانش و سایر زندانیان سیاسی بررسی کنیم خواهیم دید او مردی کاملاً صادق و وفادار به شاه و سلطنت است. دکتر مصدق از نفوذ و محبوبیّت آیتالله کاشانی و سایر علما در مطرح نمودن خود در بین مردم و موجه جلوه دادن چهره خود بسیار بهره برد اما پس از آن هر جا میدید که سلطنت از طرف این نیروها در مخاطره است از سلطنت دفاع میکرد. (علی رضوینیا، نهضت آزادی، چ سوم، تهران کتاب صبح، سال۸۰ ، ص۳۵٫ و سلطانی «پیشین»، ص۵۰-۴۶٫) و در جریان دستگیری و اعدام نواب و یارانش نیز هیچ قدمی در جلوگیری از اعدام آنها ننمود. ( مدنی«پیشین»، ص۵۷۷٫) در دولت مصدق فقط و فقط یک زندانی سیاسی داریم و آن هم «نواب صفوی» است، آن هم به مدت ۲۰ ماه. این خیلی مهم است، کسی که کار اصلی نهضت را جلو برده، کسی که بدون او و فدائیان اسلام نه مصدق و نه حتی آقای کاشانی هم نمیتوانست جریان ملی شدن نفت را به انجام برساند، حالا او در زندان است.
البته مصدق در دوران نخستوزیری خود اقداماتی در جهت محدود کردن برخی مرتبطان سلطنت از جمله خواهر شاه انجام داد اما واقعیت این است که هیچ کدام از آنها در جهت تقابل جدی با شاه و نظام سلطنتی دیکتاتوری نبود و اساسا شعار «شاه باید سلطنت کند و نه حکومت» مصدق که در دورانی سر داده میشد که شاه در نهایت ضعف بود و با کوچکترین احساس تهدیدی از کشور فرار میکرد نشان میدهد که اگر مصدق میخواست و اراده میکرد نه تنها میتوانست شاه را زندانی که حتی میتوانست او را از سلطنت به زیر بکشد و اجازه تبدیل شدن وی به دیکتاتوری که هیچ کس و هیچ چیز جلودارش نباشد را ندهد.سروان داورپناه به روز ۲۶ مرادماه – همان روزی که دستور عزل مصدق از نخست وزیری توسط شاه اعلام میشود- اشاره کرده و میگوید: «فرمانده نیروی هوایی با صدایی هیجان زده به مصدق گفت: «به قرار اطلاع شاه به اتفاق ثریا، آتابای و سرگرد خاتم از کلاردشت پرواز کرده است. چه دستور میفرمایید، هواپیما را مجبور به فرود کنیم یا در آسمان سرنگون کنیم؟ وقتی حرفهای سرتیپ سپه پور تمام شد، منتظر دستور دکتر مصدق بود، چند لحظهای به سکوت گذشت و دکتر مصدق گفت: «بگذارید برود…» (روزنامه دنیای اقتصاد ، شماره ۲۷۱۷ ۲۶/۵/۹۱ ، صفحه ۳۱٫)
* اسطوره ملی؛ موافق لایحه امتیازدهی به بیگانه مخالفان تصویب لایحه امتیاز دهی به دولتهای خارجی به شدت به حمایت مصدق که سیاستمداری بانفوذ بود احتیاج داشتند. اکثریت نمایندگان وابسته به هر طریقی دنبال شکست دادن مقاومت اقلیت بودند. حسین مکی همزمان با طرح اتلاف، با مراجعه به مصدق به وی میگوید شما که مخالف دادن امتیاز نفت به دولتهای خارجی بودید برای اینکه متهم به پیروزی از سیاست یکطرفه نشوید اکنون فرصت مناسبی است که مخالفت خود را با قرارداد گس ـ گلشائیان ابراز دارید، مصدق که به تبعید آیتاللهکاشانی نیز اعتراض نکرده بود، همان گونه که از سوابق مصدق نیز انتظار میرفت تقاضای مکی را رد میکند. اصرارهای فراوان مکی مفید واقع نشد و مصدق چند سطری خطاب به نمایندگان نوشت و آنان را عملا به امضای قرارداد با اصلاحاتی بسیار جزئی مانند اینکه سهم ایران به جای اسکناس به صورت طلا داده شود دعوت نمود! داخل اسنادی که از منزل ریچارد سدان، از جاسوسخانه انگلیس که در سال ۱۳۳۰ به دست مردم ایران کشف شد، سندی مربوط به معرفی مصدق هم وجود دارد. در این سند پس از ذکر بیوگرافی و معرفی مصدق به عنوان یکی از ملاکین ثروتمند تهران میخوانیم: «… مصدق به طور خصوصی به دکتر علوی گفته بود که بینهایت مشتاق تصویب لایحه الحاقی است» ( نفت و نطق مکی ، امیرکبیر، ص ۱۰۹ و همچنین ص ۵۳۱٫)
حمایت فداییان اسلام و کلا تودههای مسلمان از جنبش ملی کردن صنعت نفت را باید محصول مجاهدتهای آیتاللهکاشانی دانست: (برای متن نامه رک. نفت و نطق مکی ـ امیرکبیر ، ص ص ۲۷ الی ۵۳۴٫) فداییان اسلام از این جهت که جان خود را در این راه گذاردند بیشترین حق را بر گردن نهضت دارند. اما در چند در صد از نوشتهها نقش برجسته این گروه که به حق «فداییان اسلام» نام داشتند انعکاس واقعی داشته است. جالب اینجاست که «بانی و رهبر نهضت ملی» در ایام جانفشانی «فداییان» در املاک اشرافی خود در خواب بود. اما متأسفانه تقدیر این گونه بود که تاریخ ایران را افرادی غیر منصف بنویسند.رزمآرا، نخست وزیر ایران، از عمال سرسپرده انگلیس بود که وجود او یکی از مهمترین موانع بر سر ملی شدن صنعت نفت بود. ضربات توان فرسای «فداییان اسلام» که با اعدام شورانگیز رزمآرا توسط شهید خلیل طهماسبی به اوج خود رسیده بود رژیم و ارباب انگلیسیاش را وادار به عقب نشینیهای پیاپی نمود. از جمله این عقبنشینیها، تن دادن به آزادی نسبی در انتخابات مجلس شانزدهم بود که باعث شد مصدق -که با ترور رزمآرا به نهضت امیدوار شده بود- برای دو سال دیگر به صحنه سیاست بازگشته و به مجلس راه یابد. در ادامه نیز یکی از اهرمهایی که موجب عقب نشینیهای بعدی شاه من جمله تن دادن به قانون ملیشدن صنعت نفت و زمامداری مصدق شد نیز وحشتی بود که «فدائیان» به جان شاه انداخته بودند.
مشرق
✡ آیا کوروش بردهداری را لغو کرد؟
💥بخش اول/
1⃣ در فضای مجازی به وفور مشاهده میشود که از #لغو_بردهداری در #منشور_کوروش سخن گفته میشود.
2⃣ به راستی آیا #کوروش بردهداری را لغو کرد؟ او دقیقاً چه موضعی درباره #بردهداری گرفت؟
3⃣ برخی مدعی هستند که در بند 26 از استوانه کوروش، بردهداری لغو شده است.
4⃣ اما پروفسور #شاهرخ_رزمجو (استاد بخش خاورمیانه موزه بریتانیا British Museum) در ترجمه استوانه، بند 26 را چنین بیان داشتند:
✍ «در پی امنیت [شهرِ] بابل و همه جایگاههای مقدسش بودم. برای مردم بابل …….. که بر خلاف خوا[ست خدایان] یوغی بر آنان نهاده بود که شایستهشان نبود، خستگیهایشان را تسکین دادم (و) از بندها (؟) رهایشان کردم. مردوک، سرور بزرگ، از رفتار [نیک من] شادمان گشت.»
5⃣ روشن است که کوروش میگوید که یوغی بر مردم بابل نهاده شده بود و من آنها را از این یوغ آزاد ساختم. اما مگر تمام مردم بابل برده بودند؟! واضح است که چنین نبود و منظور از یوغ، حکومت ستمگر بابل بود.
6⃣ استاد #عبدالحمید_ارفعی (از برترین اساتید باستانپژوه و زبانشناسِ جهان) نيز در ترجمه این گفتار چنین آورده است:
✍ «درماندگیهاشان را چاره کردم و ایشان را از بیگاری برهانیدم. مردوک، خدای بزرگ از کردارهای من شاد شد.»
7⃣ ایشان در حقیقت جمله «anhussn upasih usaptir sarbasunu» را به معنی «رهانیدن از بیگاری و ناحقی» ترجمه کردهاند.
8⃣ در ترجمهی پریچارد (Pritchard) در Ancient Near Eastern Texts نیز همین گفتار آمده است.
9⃣ مشاهده میکنیم که برخی، چگونه «رهانیدن عدهای محدود از بیگاری» را به «برانداختن بردهداری» تعبیر نمودند، و این برداشتی نادرست و احتمالاً مغرضانه است.
✡ آیا کوروش بردهداری را لغو کرد؟
💥بخش دوم/
1⃣ از خود استوانه نیز به روشنی فهمیده میشود که منظور از آن یوغ، حکومت فرومایگان بر مردم (بند3) و گستاخی به خدایان و بتها (بند6) بود. حتی در بند8 از استوانه به صراحت آمده که منظور از یوغ و آن بند رهانشدنی، ستم به مردم بوده است:
✍ «هر روز به شهرش (= شهر مردوک) بدی روا می داشت… همه مردما[نش را…] (= مردمان مردوک) را با یوغی رها نشدنی به نابودی کشاند.»
2⃣ بر هر منصفی روشن است که کوروش، مردم بابل را از یوغ حاکمان بابلی خلاص نموده و آنان را زیر یوغ خود کشید. چه اینکه در بند ۱۳ و ۱۴ از استوانه آمده است:
✍ «او (مردوک) سرزمین گوتی (و) همه سپاهیان مادی را در برابر پاهای او (= کوروش) به کرنش درآورد و همه مردمان سرسیاه (= عامه مردم) را که (مردوک) به دستان او (= کوروش) سپرده بود، به دادگری و راستی شبانی کرد.»
3⃣ روشن است که مردمان در برابر پاهای کوروش به خاک میافتند و نیز کوروش، شبان (چوپان) مردم نامیده شده است و این یعنی همگان همچون گوسفندان تحت اختیار کوروش بودهاند!
4⃣ در بند18 نیز آمده است که مردمان همگی پاهای کوروش را بوسیدند و در برابرش کرنش کردند. در بند۳۰ نیز آمده است که مردم از اقصی نقاط جهان، باجهایی بسیار سنگین برای کوروش آوردند و در برابرش به خاک افتادند!
5⃣ این یعنی کوروش، مردم بابل را از ستم پادشاه آنجا رهایی بخشید و آنان را بنده خود ساخت!
6⃣ گرچه برخی اذعان داشتهاند که مردم بابل با اختیار خود و با شادکامی در برابر کوروش به خاک افتادند و باجهای سنگین به وی دادند(!) در حالیکه این یک دروغ بزرگ تبلیغاتی است. چه اینکه مردم بابل هیچگاه به حکومت #هخامنشیان رضایت ندادند و همواره در حال تلاش برای خروج از قیمومیت هخامنشیان بودند.
7⃣ شورشهای فراوان آن مردم بهروشنی گویای این امر است. گذشته از اینکه از ابتدا نیز #اشغال_بابل به دست کوروش هخامنشی به واسطه یک ترفند سیاسی بود، نه خواست ملت بابل.
8⃣ لذا کوروش هیچگاه بردهداری را لغو نکرد. تنها #اسیران_یهودی را از بند آزاد نمود و #بیگاری را برانداخت، یعنی جیرهای بسیار اندک برای بردگان قرار داد. لیکن این به معنی لغو بردهداری نیست.
9⃣ روشن است که بردهداری در عصر هخامنشیان (در زمان حکومت کوروش و پس از آن) امری کاملاً رایج بود. بردگان همواره بخشی از بدنه جامعه طبقاتی بودند، بردگان و کنیزان، رسماً خرید و فروش میشدند، و در مقابلِ دریافت جیرهای بسیار اندک، مجبور به کارکردن برای اشراف و ثروتمندان بودند.
💠 پیرامون مرگ کوروش کبیر و مقبرهی او
💥بخش اول/
🌐 آیا مقبرهی پاسارگاد متعلق به کوروش است؟
1⃣ درباره مرگ #کوروش_دوم (مشهور به #کوروش_کبیر یا #کوروش_بزرگ) در سال ۵۲۹ پیش از میلاد، امروزه موضعگیریهای فراوان وجود دارد.
2⃣ برخی این مسئله را یک رخداد سخت در تاریخ دانسته و معتقدند که مرگ #کوروش، مرگ یک انسان بزرگ بود.
3⃣ از سویی بسیاری نیز معتقدند که مرگ کوروش، نقطهی پایان بسیاری از جنگها، خشونتها و خونخواریها بود. چه اینکه او شخصیتی بود که در پی قدرت، بخش عظیمی از زندگی خود را صرف #تجاوز به دیگر سرزمینها نمود.
4⃣ گذشته از این قضاوتها، نکتهای که جالب به نظر میرسد، چگونگی #مرگ_کوروش است.
5⃣ #گزنفون (یکی از مورخین یونانی) معتقد است که کوروش در بستر #بیماری -به مرگ طبیعی- از دنیا رفت.
6⃣ البته پذیرش نظر گزنفون درباره مرگ کوروش، ضربهای سخت به آبروی کوروش وارد خواهد ساخت. قضیهی وصیت و مرگ کوروش، به صورتی که گزنفون تعریف میکند، نشانگر #چندگانه_پرستی، #تکبر و #نژادپرستی کوروش (همچنین بدبینی او نسبت به مردم) است.
7⃣ از سویی دیگر، اکثر مورخین قدیم معتقدند که کوروش کبیر در #جنگ کشته شد. نظريات اينان را در پست بعد بخوانيد.