فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میخوام یک داستان واقعی و تاثیرگذار
براتون بگم😊
پس خوب گوش کنین 👂👌
0⃣
🔻در یکی از مدارس، معلمی دچار
مشکل شد و موقتا برای یک ماه،
معلم جایگزینی بجای اون شروع به
تدریس کرد. این معلم جایگزین در
یکی از کلاسها سوالی از دانش آموزی
کرد که اون نتونست جواب بده
بقیه دانش آموزان شروع به خندیدن
کردن و اون رو مسخره می کردن😣😐
1⃣
معلّم متوجّه شد که این دانش آموز
از #عزت_نفس_پایینی برخورداره و
همش توسّط هم کلاسی هایش مورد
تمسخر قرار میگیره
.
.
.
زنگ آخر که شد و وقتی بچه ها از
کلاس خارج شدن، معلّم اون
دانشآموز رو صدا کرد و بهش برگه ای
داد که بیتی شعر روی اون نوشته
شده بود و ازش خواست همون جور
که نام خودش رو حفظ کرده، اون
بیت شعر رو حفظ کنه و با هیچ کس
در مورد این موضوع با کسی صحبت نکنه
2⃣
حالا روز دوم معلم چکار !!!!
معلم اوم همون بیت شعر رو روی
تخته نوشت و خیلی زود اون بیت
شعر رو پاک کرد و از بچّه ها خواست
هر کس در اون زمان کوتاه تونسته
شعر رو حفظ کنه، دستش رو بالا
ببره.✋✋
هیچ کدام از دانش آموزان نتونسته
بودن حفظ کننن.😐
تنها کسی که دست خودش رو بالا برد
و شعر رو خوند همون دانش آموز
دیروزی بود که مورد تمسخر بچّه ها بود.
بچّه ها از این که اون تونسته در این
فرصت کوتاه شعر رو حفظ کنه مات و
مبهوت شدن.😳😧
معلّم خواست براش دست بزنن و
تشویقش کنن.👏👏👏😁
3⃣
.
در طول این یک ماه، معلّم جدید هر
روز همین کار رو تکرار می کرد و از
بچّه ها می خواست تشویقش کنن و
اونو مورد لطف و محبّت قرار می داد.
کم کم نگاه همکلاسی ها نسبت به
اون دانش آموز تغییر کرد.😍😊
دیگر کسی اون را مسخره نمی کرد.😉
اون دانش آموز عزت نفسش تقویت
شده بود و احساس کرد دیگر اون
شخصی که همش معلّم سابقش
“خِنگ ” صداش میکرد، نیست.
اون دانش آموز هم تمام تلاش
خودش رو می کرد که همیشه اون
احساس خوبِ بودن و باهوش بودن و
ارزشمند بودن در نظر دیگران رو حفظ کند
4⃣
میدونین بعدش چی شد!!!!
.
اون سال با معدّلی خوب قبول شد.
به کلاس های بالاتر رفت.
در کنکور شرکت کرد و وارد دانشگاه شد.
مدرک دکترای فوق تخصص پزشکی
خودش رو گرفت و هم اکنون پدر
پیوند کبد ایران هست.😍😍✨🌟
5⃣
این داستان هم کاملا واقعی هست
این قصه رو دکتر علی ملک حسینی
در کتاب زندگانی خودش و برای
قدردانی از اون معلم که با یک حرکت هوشمندانه مسیر زندگیش رو عوض کرد گفته✨💫🌟
6⃣
#روز_معلم 🌹✨
✅خاطره بسیار زیبا از شهید مطهری
⚜❤️
همسر شهید:
یادم هست یک بار برای دیدن دخترم به اصفهان رفته بودم که بعد از چند روز با یکی از دوستانم به تهران برگشتم .
نزدیکی های سحر بود که به خانه رسیدم .
وقتی وارد خانه شدم , دیدم همه بچه ها خواب اند ولی آقا بیدار است .😳
چای حاضر کرده بودند , میوه و شیرینی چیده بودند و منتظر من بودند .😊😊
دوستم از دیدن این منظره بسیار تعجب کرد و گفت[ : همه روحانیان این قدر خوب اند ؟]
بعد از سلام و علیک , وقتی آقا دیدند بچه ها هنوز خواب اند , با تأثر به من گفتند :
می ترسم یک وقت من نباشم و شما از سفر بیایید و کسی نباشد که به استقبالتان بیاید😔
#شهید_مرتضی_مطهری
#روز_معلم
💕 مذهبی ها عاشق ترند 💕